«وقتی خانواده فهمیدند میخواهم دانشگاه نروم و فقط کار کاشی را ادامه دهم، میخواستند قورتم بدهند. غریبه و آشنایی نبود که برای نصیحت سراغ من نفرستند، کسانی که تا قبل از این که بفهمند نمیخواهم ادامه تحصیل بدهم، اصلاً نمیدانستند من وجود دارم. دانشگاه چیزی برای من نداشت و در نهایت من برنده شدم.» حالا صبا کاظمی بیستودو سال دارد و یازده سال است که کاشی هفترنگ طراحی و تولید میکند.
مادر و دختر سالهاست کنار هم کار میکنند
همه چیز از تابستانی شروع شد که صبا یازده سال داشت. وقتی که با مادرش برای تفریح سر کلاس استاد خاکنگار رفت و خواهش کرد به او هم اجازه دهند طراحی کند، در کمال ناباوری چنان مهارتی از خود نشان داد که سه روز بعد در آن جا علاوه بر آموزش، مشغول کار شد. اولین حقوقش از طراحی کاشی را هم همان تابستان گرفت. هیچ وقت فکر نمیکرد که این سرگرمی برای او تبدیل به حرفه و هنری جدی شود، اما شد. کنار مادرش که دو سال زودتر از خودش این هنر را آموخته بود و او را استاد دومش میداند، شروع به کار کرد. وقتی مادرش کورۀ آجرپزی را خرید و به خانه آورد، صبا مدرسه میرفت و باقی وقتش را صرف کاشیها میکرد.
اولین فرصت کاری جدی صبا و مادرش وقتی بود که اتاقی را در باغ نگارستان در اختیارشان قرار دادند. به جای اجاره، کاشیهایی برای فضای داخلی باغ میساختند یا برای هدیۀ مراسمهایی که برگزار میشد کاشیهای هفترنگ در اختیار آنها قرار میدادند. بعد از دو سه سال، مجبور به ترک آن جا میشوند. کارگاهی را اجاره میکنند و تمام وقت در آن مشغول به کار میشوند. اما بعد از مدتی به این نتیجه میرسند که میتوانند بخشی از فضای نسبتاً بزرگ خانه را برای این کار خالی کنند تا هم لازم نباشد اجارهای پرداخت کنند و هم خواهر صبا در خانه تنها نماند.
هنر یا بازار؟
مشتریهای قدیمی که اکثراً از کاشیها برای ساختمان استفاده میکردند به آنها سفارش میدادند اما هر روز سفارشها کمتر میشده است. صبا علاقهای به بازاریابی ندارد. «من با دید هنری به کار نگاه میکردم. در توانم نیست کارهای بازاریابی. خیلی برایم سخت است. تا مجبور نشوم و به خط قرمز نرسم این کار را نمیکنم. فکر میکردم این چیزها مهم نیست و آدم فقط باید کارش خوب باشد.» کمکم احساس کرد که درجه یک بودن کافی نیست. میداند اگر جنس باکیفیت اما با قیمت بالا تولید کنند، چون محصول ایران است کسی این مبلغ را پرداخت نمیکند اما همین مبلغ یا بیشتر را اگر محصول کشور دیگری باشد، با خیال راحت پرداخت میکنند. صبا معتقد است کار ایرانی فقط در صورت قیمت کم شانس فروش دارد. از این که مشتریها تفاوت بین کار چاپ و دست را هم درک نمیکنند، ناراحت میشود. خاطرۀ تلخی دارد از مشتریای که نمونۀ یک کاشی چاپی را جلوی رویش گذاشته و گفته عین کارش است اما با قیمت خیلی کمتر؛ «آخه عین کار من؟!» حساس و شکننده بوده و وقتی ارزش کار دست درک نمیشده، ناامید میشده است.
با اینحال هیچ وقت به کنار گذاشتن این هنر فکر نکرده است. هنری که به خاطر علاقهاش به آن حاضر نشده به دانشگاه برود. کاشیها و سرامیکهای نیمهآماده را با وسواس انتخاب میکند و میخرد. طرح را روی کاغد میکشد و خطوط طرح را سوزن میزند و سوراخ سوراخ میکند. میگذارد روی کاشی و با گرد ذغال روی کاغذ میکشد تا خطوط طرح روی کاشی بیفتد. بعد با قلم فلزی و سیاهقلم روی خطوط میکشد و بعد هم با آبرنگ رنگ میکند. رنگها به سفیدی میزند و طوری نیست که نتیجۀ کار روی کاشی تا قبل از رفتن به کوره معلوم شود. به همین خاطر است که لحظۀ باز کردن در کوره و دیدن کاشیهای پخته و براق هنوز تکراری نشده و او را سر ذوق میآورد. احساس پیروزی میکند وقتی کاشیای را دست میگیرد و مطمئن میشود که موفق شده طرح را روی آن به خوبی اجرا کند. گاهی هم با دیدن کاشیهای شکستۀ در کوره ذوقش کور میشود. اما کم پیش میآید.
سالهاست که میخواهد آشپزخانه و سرویس بهداشتی خانه را کاشی کند اما هر بار که کاشیای درست میکند با خودش میگوید: «نه این بهترین نیست.» به همین خاطر هنوز موفق نشده بهترین کاشی را برای خانۀ خودشان انتخاب کند. فعلاً فقط یک لوستر کاشیکاریشده برای خانه ساخته که خیلی دوستش دارد.
و حالا، فروش اینترنتی
مدتی است به پیشنهاد دوستش در باسلام ثبتنام کرده تا فروش اینترنتی هم داشته باشند. اسم غرفهشان صبامیرزا است. صبا که نام خودش است و میرزا را از فامیل مادرش که میرزاییان است برداشته. پدربزرگش را میرزا صدا میکردند و مادر هم دوست داشته با همین نام شناخته شود. صبامیرزا کاشیهای هفترنگ با عمر سیصدسالهای میسازد که به قول صبا کاش بهای کار دستش دیده شود.