چرا و چطور داستان کسب‌وکار خانگی‌مان را بنویسیم؟


1,997

autobiography

اولین بار که شنیدم کسانی هستند که پول می‌دهند تا نویسنده‌ای زندگی نامه شان را بنویسد، بُهت زده نشدم؛ چون اصلا باور نکردم. وقتی که موضوعی را باور نکنی حتما درباره‌اش هم به صورت جدی فکر نمی‌کنی. سال‌ها پیش در یکی از این جلسه‌ها سخنران جلسه از وضعیت بد کتاب‌خوانی و نشر داستان گفت و چیزهایی در مورد سفارشی‌نویسی و آفت داستان‌های سفارشی. بعد گفت: «متاسفانه کار به جایی رسیده است که بعضی نویسندگان خوب ما ناچار می‌شوند از کسانی پول بگیرند تا زندگی‌شان را به صورت یک رمان سطحی و سفارشی بنویسند.»

بیشتر احساس کردم این یک مبالغه برای نشان دادن وضع بد نویسنده‌هاست. ولی سال‌های بعد چیزهای عجیب‌تری دیدم. از کپی کردن آثار هنری و سرقت‌های ادبی تا روش‌های عجیب و غریب نوشتن. مثلاً آدم‌های خیلی معروفی که از روی دست دیگران نوشته‌اند؛ یا کتاب‌های پرفروشی که بعدها مشخص می‌شد نویسنده‌ محبوبش یواشکی از روی کتابی قدیمی در کتابخانه‌ای متروک نوشته است و حالا که طشت رسوایی‌اش از بام  افتاده، شده است خوراک خبرنگارهای همیشه در صحنه. ولی با همه اینها هنوز تمام ماجرا به شوخی شبیه‌تر بود. فکر کن یک روز بعد از کلی کلنجار رفتن ناگهان تصمیم بگیرم که زندگی‌ام را کسی باید بنویسد. نه! خیلی دور از ذهن بود.

اما دنیا همیشه آن‌طوری نیست که ما فکرش را می‌کنیم. بعدها وقتی خودم به صورت جدی‌تر شروع به نوشتن کردم فهمیدم واقعاً به این سادگی‌ها هم نیست. یک صفحه  A4 سفید و یا صفحه خالی نرم‌افزار word روی مانیتور می‌توانست ترسناک و ناشناخته باشد. ته مداد را می‌جویدم و با صفحه کلید چند کلمه تایپ می‌کردم و به همان سرعت روی نوشته‌هایم خط می‌زدم یا انگشتم روی دکمه backspace می‌لغزید. واقعاً می‌توانستم کسی را پیدا کنم که ازش بخواهم یک رمان چند صد صفحه‌ای از زندگی‌ام بنویسد؟

هیچ کس مثل «خودت»، نمی‌تواند از «تو» بنویسد!

حرف آخر را اول گفتم که هم خیال خودم راحت شود هم خیال شما. این یک جمله تعارفی و تشریفاتی نیست. یک واقعیت ساده است که بسیاری از ما متوجه آن نیستیم. هیچ کس از خودمان بهتر خودمان را نمی‌شناسد. دورترین و کم‌رنگ‌ترین خاطره‌های کودکی را هم به یاد داریم؛ خاطره یک بعد از ظهر تابستانی و ساکت؛ آخرین باری که بهترین دوست‌مان را دیدیم؛ اتفاق خنده‌داری که روز عروسی برادرمان افتاد؛ اولین جایزه‌‌ای که گرفتیم؛ اولین حقوق یا پاداش…

شاید ما نتوانیم به خوبی نویسنده‌های کاملا حرفه‌ای و این کاره بنویسیم ولی چه کسی تمام این‌ها را مو به مو و بهتر از ما خبر دارد؟ چه کسی بهتر از خود ما، از حس و حال‌ نگفتنی‌مان می‌تواند بنویسد؛ جوری که وقتی بخوانیم دوباره همان لحظه تکرار ناشدنی دوباره همان حس و حال تکرار شود و خودمان بیشتر از همه کیف کنیم. اگر پای نوشتن از «خود» (خودنوشت) در میان باشد، تو یک نویسنده تک هستی. بهترین کسی که می‌تواند از خودت بنویسد.

مگر من آدم مهمی هستم که داستان زندگی‌ام مهم باشد؟

خیلی خُب! خودم از همه بیشتر خودم را می‌شناسم؛ ولی مگر من مارکوپولو یا ناصرخسرو قُبادیانی هستم؟ چه اتفاق مهمی در زندگی من افتاده است که برای دیگران جذاب باشد. چه اتفاقی در زندگی روزمره و کسالت‌آور من می‌افتد که ارزش نوشته شدن داشته باشد؟ اگر این سؤال‌ها به ذهن‌تان برسد معلوم است که خودتان را خوب نشناخته‌اید یا دست کم گرفته‌اید.

باید بدانید که شما هر کسی که باشید و در هر مکان و زمانی که زندگی کنید، در تمام دنیا منحصر به فرد هستید. برای دانستنش هم باید یک بار دیگر یک‌کم به خودتان فکر کنید، فقط یک‌کم؛ به شیرین‌ترین خاطره‌تان؛ به یک خاطره‌ کم‌رنگ که مثل فیلمی قدیمی و صامت فقط قسمت‌هایی ازش یادتان است؛ به خانه و محله‌ای که کودکی‌تان در آن گذشته است؛ به تلخ‌ترین جدایی،؛ به یک روز خوش خیلی معمولی؛ به روشن‌ترین خاطره؛ به آرزوهایی که الان دیگر آرزویتان نیست. به چیزهایی که دوست دارید داشته باشید. به بهترین دوست‌تان. و به خیلی چیزهای دیگر که با کمی فکر کردن به یادش می‌افتید.

حالا همه‌ی این چیزهایی که متعلق به شماست را در کنار هم و با هم تصور کنید. چند نفر در دنیا وجود دارند که دقیقا چیزهایی مثل این برایشان اتفاق افتاده باشد. شاید به نظر خاطره‌های شخصی‌تان خیلی معمولی به نظر بیایند، ولی نکته‌اش این است که این خاطره فقط و فقط مال شماست. پس شما هم می‌توانید با همین خاطره‌ها و دغدغه‌های به ظاهر معمولی منحصر به فرد باشید.

روش کاربردی نوشتن از کسب‌وکار خود

how to write autobiography

باید برایتان جالب باشد که همه‌ چیزهایی را که گفتم به چشم خودم دیدم. چیزی که در مدتی کوتاه در تحریریه سایت باسلام هم تجربه کردم. ماجرا از این جا شروع شد که در «بازار اجتماعی سلام» تصمیم گرفتیم درباره تولیدکننده‌ها بنویسیم. چون اعتقاد داشتیم هر تولید کننده‌ای که به باسلام می‌آید، یک تولیدکننده خاص است. بنابراین زندگی‌اش مهم است. مهم است که مشتری بداند محصولش  به دست چه کسی تولید شده و آن طرف قضیه فقط دستگاه‌های بی‌روح و ماشین نیست؛ یک انسان است با کلی دغدغه و آرزو.

شروع کردیم به مصاحبه گرفتن و نشستن پای صحبت‌های تولیدکننده‌ها. به کارگاه‌شان سر می‌زدیم یا دعوت‌شان می‌کردیم به دفتر باسلام. کلی فایل صوتی می‌گرفتیم و پیاده می‌کردیم و همه‌مان خوشحال بودیم. پیش‌تر که رفتیم با چالش‌هایی روبه رو می‌شدیم و لازم شد راهبردمان را تغییر بدهیم. بعضی از تولیدکننده‌هایی که با ما تماس می‌گرفتند صدها کیلومتر از ما فاصله داشتند و به این زودی‌ها نمی‌توانستیم پیش‌شان برویم. از طرفی نرخ رشد پیوستن تولیدکننده‌ها به «باسلام» زیاد شده بود و ما به خوبی می‌دانستیم در آینده نزدیک عملاً امکان مصاحبه گرفتن با تک‌تک تولیدکننده‌ها از بین می‌رود. ما اعتقاد داشتیم همه تولیدکننده‌های ما می‌توانند از خودشان بنویسند، همه تولیدکننده‌های ما نویسنده‌اند، فقط باید بهشان اعتماد کنیم و اگر لازم شد راهنمایی‌شان کنیم؛ ولی این خودشان‌اند که باید قلم به دست بگیرند.

حقیقت این است که نوشتن کار ساده‌ای است. ولی چون تبدیل به کار روزمره ما نشده و به آن عادت نکرده‌ایم در نگاه اول مشکل به نظر می‌رسد. برای همین بعضی از تولیدکننده‌ها در برابر درخواست ما تردید می‌کردند. آنها به ما می‌گفتند که مطمئن نیستند بتوانند بنویسند، چون تا حالا این کار را نکرده‌اند. کم کم به این نتیجه رسیدیم که در قدم‌های اول یک الگو معرفی کنیم. ولی این الگو در دنیای بی‌نهایت نوشتن چطور می‌توانست شکل بگیرد؟ بعضی انتظارات ما از تولیدکننده‌ها مشخص بود. اطلاعاتی در مورد محصول‌شان و اینکه چطور شد وارد این وادی شدند و چه هدف و چشم اندازی را دنبال می‌کنند.

الگویی که برای تولیدکننده‌ها ترسیم کردیم از چند سؤال تشکیل شده بود. به تولیدکننده‌ها گفتیم برای نوشتن یک متن شُسته‌رُفته درباره خودشان به همین سؤال‌ها جواب دهند و پاسخ سؤال‌ها را بدون اینکه دوباره سؤال را تکرار کنند دنبال هم بنویسند؛ نتیجه کار یک متن پیوسته درباره خودشان می‌شود. امتحانش کار سختی نیست. آنچه  شاهدش بودیم فراتر از انتظار ما بود. هر چند سؤال‌های ما ثابت بود، ولی تنوع روایت زندگی‌هایی که به دست ما می‌رسید بی‌شمار بود. هر چه که پیشتر می‌رفتیم کار ساده‌تر می‌شد. به سادگی می‌شد به تولیدکننده بگوییم که دنبال چه هستیم و کلی هم نمونه متنی داشتیم که می‌توانستیم برایش بفرستیم.

یک نمونه خوب، نوشته‌شده توسط صاحب غرفه عسل مردانی

به این نمونه جالب توجه کنید. در ابتدا سؤال‌هایی که به آقای مردانی داده شد و بعد متنی که بر اساس همین سؤالات نوشته شد:
(برای رعایت اختصار هم سؤال‌ها و هم متن گزینش شده‌اند)

 سؤال‌ها

  1. در مورد اسم و نام خانوادگی‌تان چیزی می‌دانید؟
  2. چندساله هستید و چه احساسی به آن دارید؟
  3. محل تولد و بزرگ شدن‌تان کجاست؟ چه احساسی به آنجا دارید؟
  4. شغل‌تان چیست؟ آیا دوست دارید فرزندتان شغل شما را ادامه دهد؟ چرا؟
  5. چطور شد که به این شغل علاقه‌مند شدید؟
  6. اقوام و آشنایان چه نظری درباره شغل شما دارند؟
  7. آرزوی شما در مورد شغل‌تان چیست؟
  8. تحصیلات و شغل‌های دیگری که تجربه کردید؟
  9. از چه سنی وارد این کار شدید؟
  10. سختی کارتان در چیست؟
  11. آیا شغل شما سرمایه‌ خاصی نیاز دارد؟ چگونه تهیه‌اش کردید؟

متن خودنوشت

من امید مردانی هستم. جد ما علیمردان بود. سال ۱۳۱۶ از طرف حکومت آمدند که شناسنامه بدهند. پدربزرگِ پدر ما خیلی به او محبت کرد. یک گوسفند هم به مأمور داد. ولی در همان اطراف خیلی اذیتش کرده بودند. وسایلش را ریخته بودند توی آب و کتکش زده بودند. مأمور که محبت پدربزرگِ پدر ما را می‌بیند می‌گوید: تو خیلی مردی! همان اسم را هم می‌گذارد نام خانوادگی‌مان!

سی‌و‌شش سالم است. فکر می‌کنم می‌توانستم بیشتر رشد و ترقی کنم. قبلاً هم جایگاهم بهتر بود و نسبت به هم‌سن‌و‌سال‌هایم کارآیی بیشتر و جایگاه اجتماعی بهتری هم داشتم. ولی این سال‌ها مشکلاتی پیش آمد که آن طور که باید و شاید رشد نداشتم.

الان خوزستان زندگی می‌کنیم؛ ولی تابستان‌ها می‌رویم چهارمحال بختیاری. از سال ۱۳۸۲ وارد کار زنبور عسل شدیم. زنبورداری باید شغل دوم باشد. یک مدتی خیلی ناخوش بودم و عسل طبیعی آرامم می‌کرد. خودم هم هر وقت می‌رفتم دشت و بیابان و با زنبورها تاب می‌خوردم اعصابم آرام‌تر بود. این‌طور شد که وارد کار زنبور و عسل شدم. آشناها و قوم خویش‌ها هم به من اعتماد دارند و اگر بدانند عسل من است تهیه‌اش می‌کنند.

با کارهای صنعتی میانه‌ای ندارم. کارهایی که انجام می‌دهم باید مرتبط به طبیعت و بیرون باشد. گاهی در حمل و نقل‌ها که می‌خواهی کندو را بار کنی یک دفعه کندو باز می‌شود همه زنبورها می‌ریزند سرت و نیشت می‌زنند. حاضری آن را رها کنی. یا مشکلاتی که برای تهیه کندو و موم و وسایلش پیش می‌آید. ولی کاری است که با طبیعت سر و کار دارد و من دوستش دارم.

اگر بخواهی در سطح گسترده کار انجام بدهی سرمایه نسبتاً خوبی می‌خواهد. ولی اگر بخواهی کار کوچک انجام بدهی، نه؛ با یک سرمایه معمولی هم می‌شود انجامش داد. من خودم خیلی دنبال گسترش کار نیستم چون می‌خواهم اعصابم آرام باشد …

برای دیدن نمونه‌های بیشتر به سایت باسلام و بخش درباره زندگی و خودنوشت غرفه‌دارهای این سایت مراجعه کنید.



به اشتراک بگذارید:

دیدگاه ها

guest
0 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x