رفتم روی نوک پنجه تا قدم به کابینت بالایی برسد و بتوانم دودستی شکلات خوری سبز رنگ محبوبم را بردارم. چای ریخته بودم و داشتم تنقلات کنار چای را کامل می کردم. پولکی و قند گذاشته بودم، یک ظرف کشمش و یک ظرف دیگر توت خشک و حالا مانده بود تحفه امروز که برای خودم جدید بود ولی به نظرم یکی از بهترین گزینه ها برای چای عصرانه می آمد.
همیشه برای ما چای بهانه خوب دورهمی های خانوادگی ست و در این دورهمی مادر و پدر علیرضا (همسرم) مهمان ما بودند.
شکلات خوری سبز رنگ عزیزم را گذاشتم روی کابینت و با دقت منگنههای روی بستهبندی را باز کردم. راستش دلم نیامد پاپیون زیبای روی پاکت را پاره کنم. مثل گز اصفهانی، دانهدانه بستهبندی مجزا و شفافی داشت. مسقطیها را داخل شکلات خوری چیدم و گذاشتم روی میز.
مادرشوهرم که داشت خاطره خرید پیش از ظهرش را تعریف میکرد یک دفعه صحبت خودش را قطع کرد و گفت: «ای جان، مسقطی انجیر» بعد رو کرد به علیرضا و گفت «یادت میاد؟ چقدر بچه که بودید از اینها میخریدیم»
از یک طرف خوشحال بودم که یک خاطره قدیمی را برای خانواده زنده کردهام و از طرف دیگر دلشوره داشتم که نکند طعم و مزهاش به خوبی آن قدیمیها نباشد. با خودم گفتم «کاش اول خودم یکی میخوردم بعد برای مهمانها میآوردم» اما اگر میخوردم هم تفاوتی نمیکرد، نه خیلی طرفدار خوراکیهای شیرین هستم و نه اصلاً میدانم باید چشم به راه چه تیپ مزهای باشم.
برای اینکه خودم را کمی آرام کنم سریع دست بردم و یکی از مسقطیها را برداشتم، تلق بستهبندیاش را باز کردم و اولین گاز را نزده محض احتیاط فنجان چای را دستم گرفتم.
مزه ویژهای داشت، شبیه هیچ کدام از خوراکیهای شیرینی که تا به حال چشیده بودم نبود. نرم بود و دانههای انجیرش را میشد روی زبان حس کرد. شیرینیاش نه آنقدر زیاد بود که به سوهان و گز شبیاهت داشته باشد و نه آنقدر کم که شبیه توت خشک باشد. باب طبع برای خوردن به همراه چای در یک عصر تابستانی.
محو لذت بردن از طعم مسقطی بودم که متوجه شدم دارند درباره همین مسقطی انجیرها صحبت میکنند. همه بالاتفاق میگفتند خوش طعم و لذیذ است. اما تفاوتی کوچکی با مسقطیانجیرهایی که پیشتر خورده بودند داشت و آن اینکه مغز گردو نداشت. ظاهراً در مدلهایی که پیشتر خانواده ما مشتریاش بودند در میان این مسقطی نرم و شیرین یک مغز گردو جایزه گذاشته بودند.
[bs-show-product id=69822/]