حتی وقتی مریم هفت-هشتساله بود میشد حدس زد که در آینده با هنرمندی فوقالعاده و نقاشی کاربلد روبهرو میشویم. معلمها دفترش را با آن نقاشیهای پایین مشقش دست به دست میکردند و با تحسین به دفترش نگاه میکردند.
کمکم پای رایانه به جامعه باز شد. این مهمان تازهوارد، پر از تازگی و جذابیت بود و مریمی که قرار بود نقاش شود را وارد دنیای صفر و یکها کرد.
چهارده سال است که مریم از شهر رنگرنگِ هنر دور مانده است. یک روز به ظاهر معمولیست در واحد تکنیک پیشرفته دانشگاه. چند تابلوی ویترای چشم خانم مریم اصغری را میگیرد.
آدمها یکجایی در زندگی دلشان میرود برای یک کاری. برای مریم هم آنجا همان روز معمولی دانشگاه بود. خودش در توصیف آن روز میگوید: «یک دل نه، بلکه صد دل عاشقش شدم».
حالا تابلوهای خانم اصغری با تصویرسازیهای ذهنیاش، چیزهایی هستند که نمونهاش جای دیگری دیده نمیشود. تابلوهایی که توی یک اتاق نُهمتری متولد میشوند.
[button href=”https://basalam.com/armeti” align=”center” target=”_blank”]غرفه ویترای آرمتی[/button]