شیک یا قشنگ
اگر به یک بچه هفتهشتساله بگویید، یک آدم با لباسهای خیلی قشنگ بکش، چطور نقاشی میکند؟ مثلاً شلوار زرد با پیراهن گلگلی آبی، با کلی جینگیلی پینگیلی که به خودشان آویزان کردهاند. وقتی نقاشی را میبینی میگویی خیلی قشنگ است ولی هرگز حاضر نیستی اینطوری لباس بپوشی. میگویی دهاتی است، یا شبیه کولیها. حتماً کولیهای باکلاس را دیدهاید! نه آنها که از کولی بودن بیخانمان بودنش را یاد گرفتهاند و گاهی گدایی کردن را. کولیهای باکلاس جوری لباس میپوشند که انگار نقاشی یک بچه هستند!
اما همان بچه، هفدههجدهسالگی بخواهد یک آدم شیک بکشد، شک نکنید لباسهایش تیره میشوند؛ پر از خاکستری و سیاه و سرمهای؛ کتوشلوار مشکی، سارافون سرمهای، پیراهن سفید یا خاکستری! کولیها یا بچهها یا آنها که بهشان دهاتی میگوییم زیبایی را در چه میبینند که ما آدم بزرگهای معمولی شهری نمیبینیم؟
فهرست:
یکبار جلوی مترو دیدم پسرکی بساط کرده و چیزهایی میفروشد که بستهبندیشان شیک است؛ اما چیزی که توی آن جعبههای پرزرقوبرق بود بیشتر شبیه طلسم و وسایل رمل و اسطرلاب بود. زنجیرهایی مسیرنگ با حقههای درشت، گوشوارههایی برنزی بهاندازه نصف کف دست با نگینهای فیروزه و دستبندهایی از مهرههای شبیه دانه تسبیح. با خودم گفتم هیپیها برگشتهاند؟ به بغلدستیام گفتم «کی اینها را میخرد؟» پرسید: «زشتاند؟!»
زشت نبودند. اتفاقاً خیلی هم قشنگ بودند، ولی شیک نبودند؛ شبیه نقاشی بچهها. گوشواره شیک در نظر من یک چیزی بود از طلا، آن هم طلای سفید. گردنبند و دستبند هم همینطور. ولی چرا فقط طلا؟ یعنی زیبایی زیورآلات فقط به گرانی مواد اولیهاش بستگی دارد؟ به خودم که آمدم دیدم چند دختر جوان رفتند جلوی آن بساط و حسابی از طرح و نقشهایی که به نظر من دهاتی میآمد ذوقزده شدند. حتی دوتایشان سر این که کدامشان آن دستبند تسبیحی را بخرند با هم چانه میزدند. حالا قیمتش چند بود؟ ده هزار تومان!
فراموشی و قراردادهای اجتماعی
واقعیت این است که آدمهایی مثل من، زیبایی را بالکل فراموش کردهاند! همه میدانیم زیبایی به جنس زیورآلات ربطی ندارد. به قیمتش هم ربط ندارد. طلا زیباتر از برنز نیست. یک تکه پارچه ارزان قیمت میتواند همان قدر زیبا باشد که یک پارچه ایتالیایی. مهرههای چوبی همانقدر دست را زیبا میکنند که یک دستبند طلا. ولی افرادی مثل من هرگز چنین چیزی برای نامزدشان نمیخرند (حداقل من که تا چند وقت پیش نمیخریدم).
قراردادهای نانوشته اجتماعی سلیقه ما را تحت نفوذ خود هدایت میکند. ما وقتی طلا میخریم فقط به زیبایی توجه نداریم. ما میخواهیم تا حدود زیادی طبقه اجتماعی، ثروت و زمینه فرهنگی خودمان را هم نشان بدهیم (تا بوده هم همین بوده و نمیتوانیم از آن فرار کنیم). وقتی لباس هم میپوشیم باز همینطور است. قراردادها به ما میگویند کتوشلوار نباید صورتی با خالهای قرمز باشد. این مال کولیهاست!
حتی میتوانم بگویم، ما موقع انتخاب زیور آلات و لباس فقط به قراردادها توجه میکنیم. یعنی مهم این است که قواعد کلی اجتماع آن چیز را بپسندد، نه اینکه شخصاً دل ما آن چیز نه چیز دیگری را بخواهد. حتی شاید بخواهیم چیزی شادتر یا خاصتر بپوشیم، چیزی که شبیه دیگران نیست، اما با خودمان میگوییم: «مردم چی میگن؟!»
بزرگتر شدهایم
این قراردها هیچوقت ازبین نمیروند و نمیتوان از آنها فرار کرد. ولی انگار این اواخر بسیاری از این قواعد به هم ریخته. ما به کودکی خودمان بیشتر احترام میگذاریم و ابراز آن را ناپسند نمیدانیم. ما بزرگ بودن را در احترام به خودمان میبینم نه احترام به قراردادهای نانوشته. ما پختهتر شدهایم. بزرگتر شدهایم. الآن دیگر خیلی از ماها آن چیزی را میپوشیم که خودمان زیبا میدانیم نه آن چیزی که قراردادها تعیین میکنند. بیشتر به این فکر میکنیم که چی دوست داریم، تا اینکه «مردم چی میگن!» ما جینگلی پینگلی به دست یا گردنمان میبندیم. شاید دستبندی با مهرههایی شبیه تسبیح و حتی با مواد اولیه کاملاً ارزان به نظر ما خاصتر از یک تکه زنجیر طلا باشد. طلا را میگذاریم برای مهمانهایی که باید توی آنها چشم حسود بترکد!
در زندگی روزمره ما دیگر جایی برای زورگویی «مردم» وجود ندارد. حداقل کمتر از سابق وجود دارد!