نامه‌هایی با «سلام»: هدیه روز مادر


1,476

مادر عزیزم!

با سلام

دلم می‌خواست شماره‌ات را بگیرم، منتظر بیاستم تا هرم نفس‌هایت بپیچد توی گوشم و آرام بگویی:«الو…بفرمایید» اما نتوانستم. نه که نخواهم، خوب می‌دانم بعد از این همه روز دوری دلم از شنیدن صدایت خواهد لرزید، بغض خواهم کرد و تو بهتر از هر کسی از پشت گوشی تلفن غمم را حس خواهی کرد. آنوقت تماس را که قطع کنم اول دلشوره است. دلشوره برای نگرانی‌های تو، برای دل تنگت، برای غم قلبت… برای اینکه می‌دانم تا صبح به صدای خیسم فکر خواهی کرد و در خلوت خواهی گریست.

پس قلم به دست می‌شوم و برایتان می‌نویسم که حالم خوب است. وقت نوشتن دستم نمی‌لرزد. بغضم نمی‌گیرد! این لکه‌های روی کاغذ هم یک وقت خیال نکنید اشک است. کار نوه‌هایتان است؛ همیشه در دفتر و کاغذهای من سرک می‌کشند. قد و قواره‌شان در دوربین موبایل خوب مشخص نیست. همین را بگویم که حسابی بزرگ شده‌اند و دلشان می‌خواهد مادربزرگشان را ببینند.

چند روز دیگر، در ایران روز مادر است، من با فکرکردن به این روز، دلم می‌لرزد، دوست دارم کنارتان باشم، دستتان را ببوسم، با جعبه‌ی شیرینی بیایم خانه‌تان… ولی نمی‌شود، این روزها فقط به کادویی که می‌توانیم برایت بفرستیم فکر می‌کنیم. سارا می‌گوید برایتان کرم ضد چروک بفرستم اما من نمی‌توانم صورت شما را با چین و چروک تصور کنم. خوب یادم است که بعد از شکستن شیشه همسایه یا دعوا کردن در مدرسه به من اخم می‌کردید اما لبخند بخشیدن کمی بعدترش می‌آمد و تمام آن اخم‌ها را می‌شست و می‌برد. پس صورت هیچ مادری چروک نمی‌شود.

بنیامین می‌گوید برایتان کمربند لاغری بخرم. مادربزرگ دوستش به خاطر اضافه‌وزن زانو درد گرفته است. پسرک خبر ندارد شما هیچ وقت از این نوع زانودردها نمی‌گیرید، همیشه کم‌غذا بودید مخصوصاً وقتی غذا کم بود انگار اصلاً گرسنه نمی‌شدید! خوراکی‌های شیرین هم دوست نداشتید علی‌الخصوص وقتی فقط یکی بود.

ترانه برای مادرش یک پالتوی گران‌قیمت خریده. به من هم پیشنهاد داد تا برایتان از همان بگیرم اما من هیچ وقت یادم نمی‌آید که شما سردتان بوده باشد. انگار گرمای خورشید را در آغوشتان حبس کرده بودید. وقتی از سرمای کوچه وارد خانه می‌شدم به جای کرسی و بخاری همیشه به گرمای آغوش شما پناه می‌بردم؛ آن‌قدر حرارت تنتان زیاد بود که شب‌ها هم لحاف خودتان را روی ما می‌کشیدید.

احسان، همکارم، برای روز مادر یک ماساژور سفارش داده است. به من هم گفت اگر دو تا بخریم تخفیف دارد اما مطمئن نیستم چنین چیزی به دردتان بخورد. آخر شما که خسته نمی‌شوید. بدن‌درد نمی‌گیرید. یادم می‌آید شب‌هایی که تا صبح از من پرستاری می‌کردید. بعد هم انگارنه‌انگار که شب را نخوابیده‌اید، خانه را تمیز می‌کردید و برای اهلش غذا می‌پختید و یک قابلمه سوپ جدا مخصوص من.

نه، شما این چیزها را لازم ندارید. من بیشتر دنبال چیزی هستم که به شما بخورد، بوی شما را بدهد، همان عطر حنایی که به ناخن‌هایتان می‌زنید و بویش با بوی صابون زیتون مخلوط شده است. یک چیزی که شبیه شما باشد که وقتی از همه جا بریدی با نگاه کردن به آن، دلت آرام شود؛ مثل سجاده آبی‌تان که دورش گلدوزی داشت و پر بود از زمزمه دعا برای عاقبت به خیریمان.

این هدیه روز مادر هرچه که هست، باید از ته دل باشد؛ مثل اسفندی که برای دور کردن چشم حسود برایمان دود می‌کردید. باید درون را داغ کند؛ مثل سکنجبینی که وقت دل‌درد با کلک به خوردمان می‌دادید. می‌خواهم هدیه‌ای برایتان بگیرم که در تار و پود جانتان رسوخ کند؛ مثل لباسی که تا صبح زیر نور چراغ برایمان می‌بافتید. . مثل چای که با عشق برایمان دم می‌کردید، مثلِ رب‌های خانگی که می‌پختید، مثل شیرینی‌هایتان که عطر خانه را پر می‌کرد.

مادر، دلم می‌خواهد هدیه‌ام از جنس همان محبتی باشد که لحظه‌لحظه عمرم بی‌منت به پای من ریختید اما نمی‌شود! جنس مهر شما مادرانه است. عشق کدام فرزندی می‌تواند با ذره‌ای از آن برابری کند؟ تنها می‌توانم قلب دلتنگم را لای این کاغذها بپیچم و با بوسه‌ای روانه دست‌هایتان کنم. فدای لب‌هایی که با همین هدیه ناچیز به لبخندی مادرانه باز می‌شود.

من از تو دورم، اما دلم می‌خواهد قلبم را با همه‌ی حس‌های نابش به تو برایت پست کنم، آن وقت تو دست بکشی روی قلبم، و همه‌ی شکستگی‌ها و دلتنگی‌ها درمان شود.

پسر دور از آغوشت



به اشتراک بگذارید:

دیدگاه ها

guest
1 دیدگاه
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ن محمدی
ن محمدی
5 سال قبل

برای شادی روح همه مادران اسیر خاک هم صلواتی نثار کنیم . بنده ۳۱ ساله مادرم رو از دست دادم وقتی که ده ساله بودم .

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x