سایت باسلام را خودم شخصاً برای خیلیها باز کردم و گفتم: «ببین! من اونجا کار میکنم بالای بازار. دفتر مجلهام اونجاست. توی راسته فرهنگی هم یه غرفه دارم». معمولاً نگاهشان را از صفحه اینترنت بر میدارند و به من میاندازند که عجب! ماشاالله وضعت خوب شده؛ دفتر کار، غرفه توی بازار! همینجوری پیش بری جزو چهاردرصدیها میشی. و لبخندی نیشدار…
یکی از اقوام نزدیکم قبل از انقلاب دو قواره زمین در شمال غربی تهران خرید، و هر کسی باخبر شد به تمسخر گفت: ما فکر میکردیم فلانی کمی عقل توی کلهاش هست! چرا نیامده همین جا مثل آدم یه خونه بخره!
«همینجا»یی که به آن اشاره میکردند؛ جنوبغربی تهران، اطراف آذری بود. البته آن زمان با پولی که دو قواره زمین در شمال غربی میشد گرفت، در جنوب، شکلات هم نمیشد خرید تا چه برسد به خانه. این توجیهی بود که باعث میشد بقیه سر و لب و لوچه تکان دهند که خب پس عیبی ندارد. شبیه توجیه من که میگویم: «فعلاً غرفههای باسلام رو ارزون میدن؛ تقریباً مجانی. ضرری که نداره!».
چندبار هم عیال لیست خرید داد که «برو فروشگاه اینها را بخر!» بازار باسلام را نشانش دادم و گفتم:
– ببین! هر چی میخوای از همینجا میتونی بخری! اوناهاش اونجا راسته مواد غذائییه، اونجا هم لوازم خانگی و …
– از قیمتشون معلومه که تقلبیَن. هیچ گرونیای بیحکمت نیست، هیچ ارزونیای هم بیعلت.
– دو قواره زمین شمال غرب تهرانم حتماً تقلبی بود؛ الانم اون آقایی که با همون دو تا زمین زندگیش زیر و رو شده فامیل ما نیست.
امروز توی دفتر کارم نشسته بودم که خبر کلیپ معرفی سویق را شنیدم. کلیپ «سویق کامل؛ ضامن رشد کودکان و تقویت مادران» را که دیدم گفتم این را بفرستم برای همشیره. دخترش خیلی زار و نزار است؛ سویق بخرد بدهد بچهاش بخورد. جواب داده که «میترسم از این چیزا بخوره بدتر شه!». میگم: «خواهر من یادته فلانی دو قواره زمین توی شمال غرب تهران خریده بود؟». جواب داده که «نه من اون موقع به دنیا نیامده بودم.». میگم: «میدونم، بالاخره که شنیدی قضیهاش رو. همیشه بابت اینکه مثل همه فکر کردیم، مثل همه خرید کردیم، مثل همه خوردیم؛ مثل همه ضرر کردیم.».