مادربزرگم تمام عصرهای تابستان، کاهو میشست و با یک کاسه سکنجبین میگذاشت توی ایوان. تا داشت حیاط را آب میپاشید همه را صدا میزد برای عصرانه دورهمی. شربتش را هم درست میکرد. اگر ظهری، بعدازظهری خسته و گرمازده از راه میرسیدیم، مادربزرگم با یک لیوان شربت سکنجبینخیار به استقبالمان میآمد.
این است که حالا وقتی با بطری شربت سکنجبین روبرو شدم یکهو رفتم به خاطرات دور و روزهای خوش.
یک بطری سایز متوسط با مایعی بسیار رقیق و سبز رنگ بود با برچسبی که رویش نوشته بود «طعم بهشت». در لحظه اول پیش خودم گفتم: «چه بهخودمطمئن!». آنقدر رقیق بود که فکر کردم شربت آماده است و نیازی به ترکیب شدن با آب ندارد. درش را باز کردم و ریختم داخل لیوان و کمی خوردم که فهمیدم ای وای، واقعاً و جدی باید با آب مخلوط شود. با وجود رقیق بودن ظاهری، خیلی خیلی طعمش زیاد بود و با آن یک لیوان چندتا پارچ شربت درست میشد.
کمی داخل پارچ ریختم و آب اضافه کردم و یخ حسابی. یک لیوان شربت ریختم و کتابم را برداشتم که از یک بعد از ظهر گرم تابستانی لذت کافی ببرم. همین طور کتاب خواندم و شربت خوردم ولی حسم درست نبود، چیزی کم بود که اصلاً نمی فهمیدم ماجرا از چه قرار است. کتاب را بستم، کمی شربت خوردم و سعی کردم نکتهاش را بفهمم. طعمش همچنان برایم زیاد بود، اما این طعم زیاد با اضافه کردن آب بیشتر حل نمیشد. خیار لازم داشت، خیار برداشتم و رنده کردم داخل لیوان، هم زدم و دوباره خوردم. حالا درست شده بود و این خود خود طعم بهشت بود.
خنکی خیار و طعم دلنشین شربت نعنا سکنجبین، معجونی شده بود مخصوص همین روزها و گرمای شدیدش. شربت سکنجبین برایم زیاد از حد شیرین بود و کمی که میماند ته گلویم را میزد. اما وقتی با خیار رندهشده ترکیب شد، معرکه بود؛ همه چیزش به قاعده و به اندازه. ته رنگ سبز شربت با سبزی خیار، رنگ ویژهای ساخته بود که جان میداد برای پذیرایی از مهمان.
ارزشش را داشت، چون خنکی را به جان آدم میبرد در تابستان گرم، و این لذت بخشترین است.