تاریخنگاری را یک اتفاق مردانه میدانم. دلایلم تا حدی ذوقی است ولی برای خودم قانعکننده است. مردها از قهرمانیها و سلحشوریهایشان میگویند و اینکه اگر نبودند چه بلایی بر سر بقیه میآمد. از شاهانی میگوید که کشورگشایی کردند و از قهرمانانی که هر یک نقشی در نجات ملتها داشتند. اما زنها کجای قصهها هستند؟
گویی مادران ما هیچگاه پی نامی از خود نبودند. نه شاهی، نه شاعری، نه کاتبی. در داستانهای مردانه هیچگاه از زنی چیزی نمیفهمی! مگر اینکه معشوقه یک مرد باشد. اما اینگونه نبوده که گوشهای بنشینند و تلاش مردها را برای پیشبرد اهداف تاریخی نظاره کنند. زنها از همان زمان کوچنشینی نخستین -چه در آسیای شرقی، چه در خاورمیانه و شمال آفریقا- دست به یک انتخاب زدند. از نام خود گذشتند تا خاطراتشان ریشه بدواند توی رگهای زندگی! میگویید چطور؟! مثلاً به گلیمها نگاه کنید.
گلیم برآمده از فرهنگهاست. فرهنگی که نگاه دیگری به زندگی دارد؛ چیزی متفاوت از تخیلات دنکیشوتوارِ پادشاهان و تاریخ نویسان دربارها. گلیمباف ماجراهای روزانه را دستمایه طرح و نقش گلیم میکند؛ و آن وقایع را از دید فرهنگ خود روایت میکند. اگر طبیعتگرا باشد، خوشیهایش را در گلهای دشت میبیند، و اگر اسطورههای قدرتمندی داشته باشد، وقایع بد زندگیاش را به جن و پری و اژدها نسبت میدهد. این است که میگویم گلیم با این پادشاه و آن پادشاه و این دوره تاریخی و آن دوره کاری ندارد. گلیم خبر از سرِّ درون میدهد. سرّی که به زبان گلیم سر از سینه زنان کوچنشین برمیدارد.
طرح و نقش
بسیاری از گلیمها ذهنی بافته میشوند. حتی از سادگی نقشهایی که به طور رسمی در میان اقوام مختلف ثابت شدهاند، میتوان حدس زد در اصل ذهنی بودهاند و به مرور ثابت شدهاند و حالا نقوشی هستند که نشان میدهند کجا بافته شدهاند.
«ورنی» پر است از اشکالی که ماجراهای زندگی بافندگانش را تعریف میکنند. دورش یک قاب میکشند، وسطش یک حوض و میان آن دو، هرچه میخواهد دل تنگ بافنده! از اژدها و پرندگان اسطورهای گرفته تا ماشین عروس و آپارتمان نقلی و آسمان شب شیرازیها!
برای بافت «خمسه» زمینه را تیره میگیرند و پرش میکنند از ششضلعیها و لوزیهای طلایی؛ اشکالی که توشان پر است از نقوش رنگارنگ. گویی هرکدام ستاره اقبال کسی است و میانش هزاران آروز در انتظار تحقق است.
«افشار» را هم با همان طرح اما با رنگهای روشن و گرم میبافند. گویی دشتی پر از گل باشد. اما همین «افشار» را در کرمان سفید میبافند با ستارههای سیاه یا آبی و گاهی طرحی شبیه قالی به آن میدهند: زمینهای روشن با ترنجی در میان و چهار لچک در گوشهها.
طرحهای «قشقایی» حاصل نوعی سبک زندگی است. اگر قرار باشد کوچنشین باشی باید سبک سفر کنی. پس باید پشم رنگ شده کمی با خودت حمل کنی. وقتی هم که تمام شد باز پشم تازه رنگ کنی، بساط گلیم بافی را پهن کنی و کار را ادامه دهی. همین است که گلیم قشقایی پر است از رنگها. گاهی حتی یک رنگ، مثلاً زرد، در دو جای کار با دو غلظت به چشم میآید؛ چون دوبار رنگ شده است.
در «شیرکی پیچ» سیرجان نقش و نگار به اوج خود میرسد. طرحها دیگر فقط مربع و ششضلعی و باقی نقوش شکسته هندسی نیست، بلکه در این گلیم طرحهای دایرهای هم وجود دارد. همین است که طرح گل و پرندگان در شیرکی پیچ چشم نوازتر است. معمولاً شیرکی پیچ را با طرحی راهراه یا طبقهطبقه میبافند که بین هر طبقه پر است از طرحهای هندسی و گل و پرندگان. شاید بتوان شیرکی پیچ را عصاره از تمام نقوش گلیمبافی ایران دانست.
چرا گلیم؟
میگویند تماس پشم چهارپایان با پوست باعث کاهش دردهای مفصلی میشود. از همین رو بسیاری پیشنهاد می کنند علاوه بر پوششهایی مثل مچبند یا زانو بند پشمی، از زیراندازهایی با جنس پشم استفاده کنیم.
اما بهتر است خودمان را گول نزنیم! استفاده از گلیم برای خواص درمانیاش نیست. ما قسمتی از خودمان را در گلیم میابیم. دیگر گلیم فقط کفپوش چادرهای عشایر یا حتی خانههای ما نیست. ما گلیم، این اثر هنری را به دیوار خانهها آویزان میکنیم، کیفهامان را با انوع نازکتر آن میدوزیم و روکش مبلهامان را به شکل گلیم سفارش میدهیم. ما حافظه مادرانمان را، میان پیچ و خم سالها و قرنها، بی آنکه نامی از آنها وجود داشته باشد، میان تار و پود گلیمها پیدا میکنیم.