یکی بود یکی نبود به دختری بود که خیلی به هنر علاقمند بود از هر هنری هم یه سر رشته ایی داشت ولی بیشترین علاقش همین سوزن دوزی(گلدوزی با دست) بود... یکی از همین روزهایی که مشغول گلدوزی بود جرقه ایی به ذهنش رسید که بتونه باهاش درآمدزایی کنه شروع کرد به نوشتن ایده هاش ... دونه دونه نوشتو نوشت و شروع کرد به پیاده سازی ایده ها ... همینجوری پیش رفت کارهایی که با دستاش تولید میکرد رو خیلی دوست داشت درسته اولاش کسی کارهاشو نمیدید ولی باز هم امید داشت ... همین امید باعث شد که کارهاش دیده بشه و موفق بشه