
پشتیبانی آنلاین و تلفنی
ارتباط مستقیم با غرفهدارها
تضمین بازگشت وجه توسط باسلام
مقدار:
1 عددی
مامان مرده بود. یک روز که داشت از کوچه رد میشد رفته بود زیر ماشین. صدای ترمز که آمده بود و پشتش داد و بیداد، دویده بودم دم در. گوشهی مانتوِ کرمش که آنقدر ازش بدم میآمد از زیر چرخ ماشین پیدا بود و باریکهی خون راه افتاده بود تا بریزد توی جوی کنار پیادهرو. جیغ کشیدم و خودم را انداختم رویش. صداش میکردم و به چشمهاش نگاه میکردم که مات یک جایی را نگاه میکرد. میزدم توی صورتش و التماس میکردم که به من نگاه کند. که نباید من را، تینا را تنها بگذارد. نه مامان، من را تنها نگذار، نه، نه، تو نباید بمیری... همسایهها بلندم کردند. هر چه فحش بلد بودم جیغ میزدم سمت راننده که چمباتمه زده بود کنار مامان و میزد توی سرش. آمبولانس آمد. پلیس آمد. بابا آمد و مامان را بردند. مندلی شلنگ را از توی حیاط کشیده بود و خون مامان را میشست و هی گریه میکرد و به ترکی یک چیزهایی میگفت. فامیلها دست میکشیدند روی سر من و تینا. تا صبح نخوابیدیم و گریه کردیم. هر کار کردند چیزی نخوردیم. فرداش رفتیم بهشتزهرا. تینا را تمام راه بغل کرده بودم و دوتایی گریه میکردیم. به تینا میگفتم همه کار برایش میکنم و هیچوقت تنهایش نمیگذارم. مامان را شستند. من و تینا را بردند که مامان را برای آخرینبار ببینیم. مامان مثل فرشتهها خوابیده بود توی لباس سفید و توردارش. ...

