هر چه تعداد ما انسانها زیاد میشود، نیاز به تولید انبوه هم افزایش پیدا میکند. همه آدمهای یک شهر دهمیلیوننفری نیاز به آب و نان و لوازم خانه دارند و برای تولید این همه محصول، مدام از نقش دستها کم میشود و حضور ماشینها پررنگتر. صدها خط تولید راه میافتد و هر روز هزاران یخچال و تلویزیون و فرش و پتو و تخت و صندلی و… روی خطوط تولید، ساخته و روانه بازار و خانههای مردم میشوند؛ بدون اینکه دست انسانی از ابتدا تا انتهای مسیر تولید به آنها خورده باشد. کمکم حتی نانواییها هم صنعتی میشوند؛ محصول مزرعه را کمباینها برداشت میکنند؛ مرغها توی دستگاه تخم میگذارند و گاوها با مکندههای ماشینی دوشیده میشوند و به مرور دستهای ما آدمها از زندگی کوتاه میشود. با کمرنگ شدن نقش دستها، روح زندگیمان نیز جایش را به فرمهای تکراری و بیروح ماشینی میدهد.
اسارت در روزمرگی زندگی ماشینی
یکهو به خودت میآیی میبینی هر روز سال گذشته را رأس ساعت هفت از خانهات آمدهای بیرون، در ایستگاه مشخصی سوار مترو شدهای، در ایستگاه مشخصی از مترو پیاده شدهای. کار مشخصی را تا غروب پیش بردهای، هر ماه حقوق مشخصی به حسابت واریز شده، با حقوقت شیرهای پاستوریزه خریدهای، گوشتهای بستهبندیشده بهداشتی و سالم به خانه آوردهای، لباست را با پودرهای لباسشویی مشخصی شستهای، غذاهای محدود منوی ملالانگیز رستوران سر کوچه را بارها از بالا تا پایین دور زدهای. وحشتناک است. اسارت در قید تکرار، زندگی تکراری در دور باطل رخوت و ملال. باید گاهی از تکرار، از تولید انبوه و داستان تکرارشونده و روزمره خارج شد. باید دست به کار شد. ولی چطور؟
با صنایع دستی، از ماشین شدن فرار کنیم
هنوز دستهای بسیاری به کار است. هنوز در آن کارگاهها که در مسیر هرروزه از چشممان دور میماند، هستند آدمهایی که کار میکنند و رد دستهایشان و اثر انگشتشان روی کارهایشان میماند. هنوز دستهایی گرهبهگره قالی میبافند، یا با قلمو روی سفال، گل و مرغ و شکارچی و آهو نقاشی میکنند. همه فرشهای دستباف، یک جاهایی ناصافی دارند. کوزههای سفالی یک کارگاه سفالگری، هر کدام یک ساز میزنند. چون آدمها ماشین نیستند… چون دستهای آدمها هر بار یک جور نقش میزند و هر بار داستان جدیدی متولد میشود… زن قالیبافی که روزها و ماهها پای قالیچه ابریشم نشسته، با هر گره، به چیزی فکر کرده؛ پای بعضی گرهها ناخودآگاه لبخند زده، پای بعضی دیگر غصه داشته، پای بعضی نگران بوده و شاید گریه کرده و هزاران گره آن قالیچه، شاهد همه آن لحظهها بوده. برای همین است که میشود ساعتها به آن خیره شد و برای هر گرهاش ساعتها خیال بافت.
صنایع دستی، هنرهایی که هنوز بیواسطه با دستان انسانها ساخته میشوند، قلابهایی برای خروج از روتین زندگی در مقیاس انبوهاند، دریچههایی برای سرک کشیدن به عالم خیال، برای فکر کردن به زندگیهای متنوع و بیمانند تکتک آدمها، به داستانهای ناگفته و ناشنیده، به انسان، به معنای زندگی، به اینکه از کجا آمدهایم و اینجا، روی زمین چه میکنیم… . روز صنایع دستی مبارک.