سفر به شهر جهانی انگور


88

سفر به شهر جهانی انگور

سفر همدان، به یک شرط

مسیر تازه‌ای را در باسلام تعریف کرده بودیم و قرار بود استوری باسلام را پر کنیم از روایت آدم‌ها. برای همین در کمپین‌ها تصمیم گرفتیم از غرفه‌دارها هم کمک بگیریم و حضورشان را در این کمپین‌ها جدی‌تر نشان بدهیم. ما در استوری بسته به محتوای کمپین‌های‌مان، فراخوان می‌دادیم و غرفه‌دارها با فیلم و کلیپ‌هایی که درست می‌کردند توی کمپین ما شرکت داشتند.

 کمپین #با_اهل_خونه موضوعش کسب‌وکارهای خانوادگی بود. توی استوری از غرفه‌هایی که خانوادگی اداره می‌شدند خواستیم برای‌مان فیلم بفرستند و اعضای خانواده و نقش‌شان در غرفه‌داری را شرح بدهند تا ما هم منتشر کنیم و خود غرفه و محصولات‌شان را معرفی کنیم.

همانطور که انتظار داشتیم بعد از چند کمپین، حالا موتور غرفه‌دارها هم روشن شده بود و توی این کمپین فیلم و کلیپ بود که ارسال می‌شد. اما چیزی که انتظارش را نداشتیم، کیفیت کارها بود. خلاقیت غرفه‌دارها در تولید محتوا خیلی بالا بود و دیدن و انتخاب فیلم‌ها و گذاشتنش در استوری باسلام یکی از لذت‌های آن روز ما شده بود که البته هر کمپین ادامه دارد.

دیدن هرکدام از این فیلم‌ها به تنهایی خستگی را از تنمان بیرون می‌کرد اما یکی از فیلم‌هایی که در کمپین با اهل خونه برای‌مان ارسال شده بود و خیلی توجه‌مان را به خودش جلب کرده بود، فیلمی بود که خانم فتاحی از غرفه محصولات باغ باباحاجی برای‌مان فرستاده بود و در آن می‌گفت من محصولات باغ پدرم را در باسلام می‌فروشم. 

سفر همدان، به یک شرط

چهره جذاب باباحاجی، لهجه زیبا و ادبیات روستایی‌اش باعث شد بارها و بارها این فیلم را ببینیم و کیف کنیم. حتی وقتی بچه‌های تیم‌های دیگر وارد اتاق‌مان می‌شدند، فیلم را روی ال‌ای‌دی می‌انداختیم و یک بار هم از ذوق کردن آن‌ها کیف می‌کردیم. بچه‌ها قربان‌صدقه‌اش می‌رفتند و… .

یادم هست وقتی غرفه‌اش را دیدم، فروش بالایی نداشت. زیر 50 تا بود. ولی بعد از انتشار این فیلم حسابی غرفه‌شان رونق گرفت و کلی خوشحال شدیم.

پیش خودم گفتم اینطوری نمی‌شود. باید توی یکی از سفرها به دیدار این غرفه‌دار و پدرش، باباحاجی هم برویم.

گذشت و نزدیک ماه رمضان شدیم. تصمیم این شد که کمپین بعدی با موضوع رمضان باشد. قرار شد سری به چند غرفه بزنیم که محصولاتشان در ماه رمضان رونق بیشتری می‌گیرد. اول از همه ذهنم رفت روی غرفه محصولات باغ باباحاجی و به بچه‌ها با این شرط که یکی از غرفه‌ها این باشد، پیشنهاد سفر همدان را دادم؛ قبول کردند.

ملایر؛ شهر جهانی انگور

بعد از دیدن غرفه آیسان ماهک در روستای زیبا و تاریخی علیصدر همدان، راه افتادیم به سمت ملایر. نزدیک ملایر بودیم که به خانم فتاحی زنگ زدم و آدرس دقیق‌تر را پرسیدم. گفت «وارد روستای گوراب ملایر که شدید، سمت راست خیابان یک بنر بزرگ هست که رویش با رنگ قرمز نوشته شهر جهانی انگور، مغازه پدرم همان‌جاست.»

ملایر؛ شهر جهانی انگور

خیلی طول نکشید که آدرس را پیدا کردیم. جلوی مغازه که ایستادیم، خانم فتاحی بیرون آمد و از ما استقبال کرد. وارد مغازه شدیم و با ده‌ها محصول خوشمزه و محلی مواجه شدیم. قفسه‌های چپ و راست مغازه پر بود از ظرف‌های شیره. چند ردیف هم عسل کنار شیره‌ها بود. یک یخچال بزرگ هم انتهای مغازه بود که فقط با یک چیز پر شده بود: شیره سفید.

شیره سفید

روی زمین گونی‌هایی پر از برگه زردآلو، بادام، گردو، کشک خشک، آلو، کشمش، مویز و کلی خوردنی دیگر قرار داشت و دلبری می‌کرد. خانم فتاحی چند کاسه سفالی کوچک رو یک سینی بزرگ گذاشته بود و نمونه‌ای از محصولات‌شان را با سلیقه توی کاسه‌ها ریخته بود. در حال خوش و بش بودیم که حالا باباحاجی هم اضافه می‌شود و گل بود و به سبزه نیز آراسته شد.

محصولات باغ باباحاجی

صدتا مشتری فقط با یک فکر ساده

خانم فتاحی می‌گوید معروف‌ترین محصول غرفه ما که با استقبال خیلی زیادی مواجه شده، شیره سفید است.

باباحاجی یک دور روش پخت شیره را توضیح می‌دهد و از فوت و فن‌هایی می‌گوید که خیلی‌ها ممکن است در هنگام پخت شیره آن را رعایت نکنند. مثلا زدن خاک سفید در مرحله‌ای از پخت.

صدتا مشتری فقط با یک فکر ساده

خانم فتاحی یک شیشه کوچک نشانم می‌دهد که رویش یک کاغذ چسبیده و چند خطی رویش چیز نوشته. می‌گوید «همین شیشه کوچیک رو می‌بینید؟ همین شیشه کوچیکه تا حالا برای من صدتا بیشتر مشتری آورده!» تعجب ما را که می‌بیند ادامه می‌دهد «مشتری هر چیزی از غرفه‌م بخره، من این شیشه کوچیک از شیره مون رو به عنوان نمونه توی سفارشش می‌ذارم و همین باعث می‌شه مشتری بعد از مصرف بیاد بگه از همینی که نمونه فرستادی هم می‌خوام.»

دوقلوهای غیر همسان

به بابا حاجی می‌گویم فیلمی که برای کمپین با اهل خونه فرستاده بودید حسابی سر و صدا کرد و کیف کردیم. گفتم اتفاقا شنبه پیش رو دورهمی آخر سال همه تیم‌های باسلام است، می‌خواهیم این فیلم را برای همه نشان بدهیم و بگوییم که همچین غرفه‌دارهای باحالی داریم.

گفت «حالا که اینطوره سوار شید بریم سر زمین‌، مزرعه انگورمون رو نشون‌تون بدم.»

چند دقیقه بعد در وسط یک مزرعه بزرگ انگور ایستاده‌ایم. دوتا کوه چپ و راست زمین‌ها به چشم می‌آید. مثل دوتا برادر محکم و استوار ایستاده‌اند بالای سر این روستا. روی یکی برف نشسته و کاملا سفیدپوش است ولی دیگری به خاطر این‌که روبروی آفتاب است تمام برف‌هایش آب شده. گفتم «حاج عمو این کوه‌ها اسم هم دارن؟ بچه بودید به این کوه‌ها چی‌ می‌گفتید؟»

اصلا انتظار این را ندارم که اسم خاصی داشته باشند ولی واقعا اسم دارند. اسم‌های با معنی. آن‌که روبروی خورشید است و برف‌هایش زودتر از برادرش آب شده اسمش «کوه گرمه» است و اسم برادر دوقلویش را درست حدس زدید… «کوه سرده».

وقتی بچه بودم از تاکستان فراری بودم

چندتایی عکس می‌گیریم و خانم فتاحی کمی از خاطراتش می‌گوید. می‌گوید وقتی بچه بود از تاکستان و کار کردن فراری بود ولی بزرگتر که شد عاشقش شد. می‌گوید وقتی این‌جا سرسبز است و تاک‌ها پر از انگور هستند، این‌جا خیلی برو بیا دارد و حسابی شلوغ است؛ می‌گوید خیلی از انگورها را همین‌جا سر زمین، مردم رهگذر می‌آیند و می‌خرند.

وقتی بچه بودم از تاکستان فراری بودم

گفتم مثل غرفه شما در باسلام! فرقی ندارد. این‌جا می‌آیند سر زمین می‌خرند، آن‌جا می‌آیند توی غرفه و همین‌ها را می‌خرند. ذوق می‌کند و می‌گوید «آره آره دقیقا واقعا…»

هوا خیلی سرد است. گوش‌های‌مان دارد از سرما درد می‌گیرد. تا می‌گویم «خب. بریم؟» همه از جمله خود خانم فتاحی می‌گوید آره بریم یخ زدیم. خانم فتاحی و باباحاجی با وانت راه می‌افتند و ما هم پشت سرشان دوباره برمی‌گردیم سمت مغازه باباحاجی تا دوباره کمی عکس و فیلم بگیریم و برویم سراغ ادامه سفر.

عسل‌های پسرخاله

طبیعی است اگر روی در و دیوار و یخچال و قفسه و هرجایی که می‌شود در این مغازه، شیره باشد. شیره توی ظرف نیم کیلویی، شیره توی ظرف یک کیلویی، شیره توی دبه، شیره توی شیشه، شیره توی بشقاب… همه‌جا شیره هست… .

عسل‌های پسرخاله

فقط برایم سوال شده است که چرا این‌همه عسل توی مغازه هست.

عسل‌های پسرخاله

انواع عسل با موم و بدون موم و… را دارند. سوال که می‌کنم خانم فتاحی توضیح می‌دهد پسرخاله‌اش همین‌جا کندوهای عسل دارد و او عسل‌ها را برایش توی باسلام می‌فروشد.

موم عسل

عکس‌های آخر و فیلم‌هایی که می‌خواستیم را گرفتیم. خیلی دوست دارم توی سفری که در آینده با تیم 20 نفره باسلام به همدان خواهیم داشت، این غرفه یکی از مقاصدمان باشد. همین را به خانم فتاحی می‌گویم و خداحافظی می‌کنیم.



به اشتراک بگذارید:

دیدگاه ها

guest
0 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x