رویای شیرین مستقل شدن
اولین حقوقی که دریافت کردم 50 هزارتومن بود. یک اسکناس تا نخورده که همهاش برای خودم بودم، حاصلِ تلاش خودم، حقالتحریر یک داستانک برای مجلهای!
بیست سال داشتم و هنوز بعد از ده سال، شیرینی آن 50 تومن زیر دندانم هست، پاکتش را به یاد دارم و برق چشمهای خودم را که فکر میکردم چه قلهای فتح کردهام. مستقل بودن به معنای اینکه درآمد داشته باشی، برای خیلیها چه دختر و چه پسر یک هدف و آرزوست و بعضیها در بیست سالگی به آن میرسند و بعضیها در سیسالگی و تعداد انگشتشماری در نوجوانی و سن پایین. طیبه خانم باسلام یکی از همان نوجوانهای مستقل است که شاخ غول کسب درآمد را در 16 سالگی شکسته. او این روزها با مادرش همکار است و یک کسب و کار اشتراکی دارد و میخواهد خودش و هنرش را توسعه بدهد.البته نقطهای که طیبه در آن ایستاده جز با حمایت و یاری مادرش ممکن نبوده و نیست پس برای اینکه با طیبه و کار او آشنا شویم اول باید از مادر هنرمندش بدانیم.
فهرست:
دلم گره خورده به ایلام
رقیه یزدی زاده، متولد دزفول است و ساکن ایلام. رقیه خانم در مورد شهرهایی که در آنها خاطره و ریشه دارد میگوید:« محل تولدم دزفول هست، ولی خانواده موقعی که من ۳ سال داشتم به ایلام اومدن و من بزرگ شده ی ایلام هستمو احساسم نسبت به دزفول خب به عنوان زادگاهم همیشه دوستش دارم و نسبت بهش عرق وطنی دارم ولی چون در ایلام بزرگ شدم یه جورایی حسم به ایلام بیشتره و اینجا رو خیلی دوست دارم جوری که تقریبا ده سال پیش که برای تحصیل به تهران رفته بودیم نتونستیم اونجا دوام بیاریم و دوباره به ایلام برگشتیم.»
سالهای سیاه کرونا و یک فرصت طلایی
خانم یزدی زاده سطح دو دارد و مادر سه دختر خانم سیب گلاب است. دو دختر دانشآموز و یک دختر یک و نیم ساله و طیبه فرزند ارشد اوست. رقیه خانم 35 ساله خودش را خانهدار معرفی میکند اما او یک خانهدارِ هنرمند است. او میگوید:« سال ۹۹ که کرونا اوج گرفته بود و همه خونه نشین شده بودیم برای رهایی از کسالت اون دوران دنبال کاری بودم که هم هنری یاد بگیرم که برام جذاب باشه و هم بتونم باهاش درآمد داشته باشم . این شد که در یک دوره ی مجازی گلدوزی شرکت کردم و بعد از گذراندن دوره چون کارم مورد رضایت مربی بود ترغیب شدم برای بچه های خودم و خواهرم قاب مناسبتی درست کنم.» بله خانم یزدی زاده از آن دست آدمهایست که در دوران سیاه کرونا، به جای افسرده شدن و جا خالی دادن برای خودش موقعیتی طلایی ساخته و به فکر شکوفایی استعدادش افتاده است. اما، چرا آدم با مدرک سطح دو حوزه باید برود دنبال هنر؟
از پیشنماز مدارس تا غرفهداری
رقیه خانم به سوال من اینطور پاسخ میدهد:«من رفتم دنبال طلبگی چون همیشه دوست داشتم دیدم نسبت به معنویات و کلا دین بهتر بشه و خب حوزه پاسخگوی این نیازم بود.من یه مدت کوتاه در حد ۳ یا ۴ سال تبلیغ در مدارس به عنوان پیشنماز و پاسخگوی به مسائل شرعی داشتم، یه مدت کوتاهی هم تدریس و سخنرانی میرفتم، ولی خب بعد از تولد فرزند دومم و به دلیل نقل مکانهایی که داشتیم دیگه نشد ادامه بدم.» ادامه دادن کار بیرون، با سه فرزند که یکی از آنها هنوز از آب و گل درنیامده خیلی سخت است، خانم یزدیزاده در مورد شروع به کار غرفهای بانوتیتی میگوید:« بعد از ساخت قاب برای خانواده، دوستان که کارم رو دیدند چند نفری سفارش دادن. خانواده هم که علاقم رو به این کار دیدن تشویقم کردند که کانال بزنم و فروش مجازی هم داشته باشم . اون موقع چند باری تبلیغ باسلام رو دیده بودم به همین دلیل توی باسلام غرفه تشکیل دادم و درکنارش هم توی واتساپ کانال داشتم برای فروش. فروشم از طریق واتساپ خوب بود ولی متاسفانه هیچ فروشی از باسلام نداشتم.»
بله دیگر، اینجوری هم نیست که تا در باسلام غرفه ایجاد کنید فروشتان در یک روز و یک هفته برود بالا، مراحل دارد. از عکس خوب بگیر تا درباره غرفه و توضیحات محصول و تبلیغ. ولی تلاش کردن در باسلام هرگز بی نتیجه نمیماند!
میخواستم غرفهام را حذف کنم
رقیه خانم، نا پای حذف غرفه میرود اما یک جایی از ماجرا، قصه تغییر میکند.او میگوید:« چند باری خواستم که غرفه ام حذف کنم ولی بازم دلم نیومد.. تا اینکه پارسال یک فرم از طریق باسلام برام ارسال شد که یه نظر سنجی بود . در آخر گفته بود که از فروش محصولاتتون از طریق باسلام راضی هستید ؟ منم که تا حالا فروشی از این طریق نداشتم گفتم نه و در قسمت پیشنهادات گفتم که کاش یه راهی برای فروش ما هم باشه.بعد از چند روز از ارسال این فرم دیدم که باسلام غرفه ی من رو تبلیغ کرده و اینجوری شد که اولین فروش من از طریق باسلام انجام شد، با اینکه تا قبل از این هم فروش داشتم ولی هنوز شیرینی ذوقی که اولین ثبت سفارشم بود توی ذهنم هست.» دیدید گفتم؟ پس برطبل شادانه بکوب!
یک کسب و کار مادر_ دختری
از خانم یزدی زاده میخواهم خاطرهای اولین فروشش را برایمان تعریف کند و او جواب میدهد:« اولین سفارشم خانمی از تهران بود که دوتا قاب اسم سفارش دادن که بعد از تکمیل کار وقتی که عکس ها رو براشون فرستادم گفتن که می خوان یه قاب دیگه هم سفارش بدن و خواستن که هر سه تا رو با هم براشون بفرستم . بعد از اون هم سفارشهای دیگه ای از شهرهای مختلف داشتم حتی از روستاها.» حالا مادر خانواده توانسته کسب و کار کوچکی برای خودش دست و پا کند. مادرها چه بخواهند و چه نه بیشترین تاثیرات را روی فرزندانشان دارند و دختر رقیه خانم هم بدون اینکه کسی به او امر کند یا او را هل بدهد سمت هنر، دل به دل هنر داده و سعی میکند با ساختن مجسمههای خمیری خودی نشان بدهد. رقیه خانم توضیح میدهد:« بعد از این قضیه دخترم هم دوست داشت که کارهاشو از طریق باسلام بفروشه، که گفتم بیا و کارهاتو توی غرفه ی من بذار.چون دوست داشتم مثل خودم شیرینی کسب درآمد رو حس کنه. شکر خدا تا الان استقبال خوبی از کارهای خمیری غرفمون شده. دخترم ذوق هنری خیلی خوبی داره و در پردازش ایده کارهای خودمم کمک میکنه.غرفه دار اصلی خودم هستم و دخترم هم زیورآلات خمیری درست می کنه.» یک همکاری مادر_دختری جذاب.
بابای حامی، شوهر حامی
رقیه خانم و طیبه دخترش، حمایت کامل خانواده خصوصا پدر خانواده را کنار خود دارند. خانم یزدی زاده میگوید:« خانواده که شکر خدا تا حالا خیلی حامی و مشوقم بودن. هزینههای اولیه رو که همسرم متقبل شدن. بعد از اون هم از سود فروش کارام اگر نیاز بوده وسایل تهیه کردم. واقعا مادر سه فرزند بودن خیلی سخته . ولی چون دخترم بزرگم اختلاف سنی ۹ سال با دومی داره یه مقدار شرایط بهتره . چون واقعا خیلی بهم کمک می کنه.هم توی کارهای خونه هم در مورد خواهراش . برای انجام کارهای هنری معمولا صبح ها وقتی بچه ها مدرسه هستن کار می کنم و خانواده هم واقعا در این زمینه همراهم هستن بخصوص همسرم که وقتی سفارشام زیاد باشن واقعا همراهی می کنه.»
سختیهای زندگی در شهرستان
از خانم یزدی زاده میپرسم حرفه شما مشکل و سختی خاصی هم دارد؟ و جواب میگیرم:«سختی های کار ما اینه که چون هنر دست هست متاسفانه حاشیه ی سود کمی داره . و بعضا افراد خیلی براش ارزش قائل نیستن . یکی از چالش های کارم تهیه ی وسایل اولیه هست که متاسفانه در شهر سکونت ما ایلام پیدا نمی شه. امکانات کار ما برای قاب ها و زیورآلات گلدوزی پارچه و نخ کوبلن هست . رنگ اکرولیک هم برای طرح هایی که تلفیقی از رنگ و دوخت هستن به کار می ره . ولی ما مجبوریم وسایل رو اینترنتی از خرازیهای آنلاین خریداری کنیم و همین موضوع باعث می شه که هزینه های ابزار کارم بیشتر بشه و در نتیجه هزینه محصول هم بالا بره. بعضیها بهم می گن که این همه چرا انرژی می زاری ، چشم و گردن و …خودت رو خسته می کنی ولی درآمد آنچنانی نداره برات، برو دنبال یه کار دیگه، شاید این حرفا توی ذوق بزنه ولی علاقه ای که من به این کار دارم و آرامشی که از کار هنری میگیرم اونقدر زیاد هست که این حرفا برام مهم نباشه.»
حرف خوب بزن!
خاطرههای خوب و خوش یکی از نیرو محرکههای قوی برای ادامهی کار هستند. بعضی اوقات آدم از شغل و هنری که به آن مشغول است دلزده میشود و اینجاست که خاطرات خوش به داد آدم میرسد. خانم یزدیزاده هم خاطرات خوش کم ندارد. او میگوید:«یه خاطره خوشی دارم که همیشه توی ذهنم پررنگه. او خاطره اینکه که یه تابلو تقویم نوزاد سفارش گرفته بودم. خانمی که سفارش داده بود وقتی من کار رو انجام دادم اضافه تر از مبلغی که گفته بودم پرداخت کردن . وقتی گفتم که اضافه پرداخت کردین گفتن که از کار شما خوشم اومده و چون زحمت کشیدین و تمیز کار کردید دوست داشتم هدیه ای برای شما باشه. خیلی برام جالب بود. همیشه همه دنبال تخفیف هستن ولی ایشون نه تنها تخفیف نخواستن بلکه خودشون مبلغی رو هم اضافه پرداخت کردن.» بعضی وقتها هم خدا مشتریهای با معرفت میگذارد سر راه آدم تا دل بندهاش را قرص کند، و چه خوب میشود اگر ما هم از سفارشی راضی هستیم به قدر یک پیام تشکر، یا یک نظر در انتهای محصولِ دل فروشنده و سازنده محصول را قرص کنیم. چون تولید کنندههای کوچک نیاز دارند به شنیدن این حرفها، به امیدوار شده به ادامهی راه.
میخواستم نویسنده بشم
به سبکِ مهران مدیری از خانم یزدی زاده میپرسم:«احساس خوشبختی و رضایت دارید؟» و او برایم میگوید:«من هیچ وقت فکر نمیکردم وارد این شغل بشم. گاهی یه اتفاق ساده مسیر زندگی آدم رو عوض میکنه. برای من هم اینطوری بوده. اولش یادگیری یه هنر بود و حالا به اینجا رسیده . نوجوان که بودم دوست داشتم نویسنده بشم ولی خب نشد ولی الان احساس خوبی دارم، اصلا از کارمندی خوشم نمیاد. همیشه دوست داشتم اگر شاغل شدم کارم جوری باشه که زمان و مکان و مدت ساعتهای اون کار دست خودم باشه و الان خوشحالم که اینجور هست. آرزوی من اینه که کسب و کارم رو گسترش بدم، برند مخصوص خودم رو داشته باشم و بتونم هم آموزش بدم این کار رو هم کارگاه داشته باشم و چند نفر رو مشغول کنم. امیدوارم روزی به این آرزوم برسم.»
ما هم امیدواریم خانم یزدیزاده به زودی زود با ما تماس بگیرد تا با دوستان باسلام برویم به کارگاه و آموزشگاهشان و از تحقق آرزویش برای ما بگوید. از موفقیتی که ذره ذره کسب کرده و از هنری که این روزها شده شغلش.
من طیبه هستم، 16 ساله!
در آخر گفت و گو، دلم میخواهد با طیبه خانم 16 ساله هم صحبت کنم، حس و حالش را بدانم، بدانم حالا که برای خریدن چیزهای دلخواهش لازم نیست از والدینش پول بگیرد و علاوه بر پول تو جیبی برای خودش هم درآمد دارد، اوضاع جهانش چه شکلیست؟ اصلا وقتی با دوستان و همکلاسیهایش جمع میشوند یک جا پز این مستقل بودن را به کسی میدهد یا نه؟ طیبه برایمان میگوید:«من خیلی به کاراهای هنری مثل نقاشی علاقه دارم مثل آبرنگ ، گواش ، طراحی. پارسال که زیور آلات خمیری ترند شده بودن اول دوست داشتم که یاد بگیرم و برای خودم درست کنم، کارم رو شروع کردم، اول خیلی دلی بود و قصد فروش نداشتم ولی وقتی که از طرف مادرم تشویق شدم که کارات خیلی تمیز هستن و می تونی اونا رو بفروشی، کارام رو توی غرفه ی مادرم قرار دادم. هیجان داشتم که آیا فروش میره یا نه؟ و هنوز خاطره ی شیرین اولین سفارشی که داشتم رو فراموش نکردم، اون روز صبح که از خواب بیدار شدم دیدم یه خانمی دوتا گردنبند و دوتا انگشتر سفارش دادن، خیلی ذوق داشتم، خیلی زیاد و سعی کردم سفارششون رو به بهترین نجو درست کنم. احساسی که نسبت به کارم دارم خب چون می تونم با پول خودم چیزایی رو بخرم و این حس خوشایندی داره برام »
نزدیک شدن به دنیای نوجوانها سخت است، آنها تا به آدم اعتماد نکنند دستِ دلشان را رو نمیکنند و از احساساتشان برای آدم حرف نمیزنند. طیبه هم نوجوانیست امروزی با رویاهای دور و دراز و پر نقش و نگار. امیدوارم دخترِ باسلامی ما همیشه هنرمند باقی بماند و در هر نقش و موقعیت و مکانی که قرار میگیرد، نگاه هنرمندانه به دنیا را از یاد نبرد.
گفتگوی دلی و خوبی بود،به دل نشست،انشااله این مادرودختر پرتلاش ،روز بروز بیشتر بدرخشن،به لطف خدا واهل بیت
چه گفتگوی شیرینی احسنت به این مادر ودختر کوشا و پر تلاش ….
ممنونم از شما