امروز دهیار روستای گلوزه ایلام عکسی فرستاد که اشک توی چشم همه حلقه زد. یک سینی پر از پرتقال که حتی میشد عطر و بویش را هم حس کرد. توی پیامش نوشته بود: اینها پرتقال نهالهایی هستند که باسلام برای ما آورد. یکی از اهالی آنها را چیده و برایم آورده.
حتما برایتان سوال پیش آمده که ماجرا چی بوده؟ خوبه که از کمی قبلتر قصه را تعریف کنیم. چند سال قبل، نزدیکیهای بهار آقایی به نام «قدرت نوروزی» به باسلام آمد و قصه متفاوتی از روستای گلوزه برای ما تعریف کرد. قصهای که توی جستجوهای اینترنتی نمیشد پیدایش کرد. توی اینترنت اسم گلوزه با غصه و بیماری گره خورده اما آقای نوروزی میگفت: با بوی پرتقالها حال و هوای گلوزه را میشود عوض کرد.
بعد برای ما توضیح داد که کارشناسهای جهاد کشاورزی فهمیدهاند آب و خاک گلوزه برای کاشت پرتقال مناسبه اما هنوز خیلیها بیخبرند. گفتیم: «اگر خود مردم روستا هم پای کار باشند، باسلام هم دوست داره توی این کار خیر سهم بگیره.»
خیلی زود کمپینی (کارزار) آنلاین برای کاشت نهال پرتقال راه انداختیم. از همه جای ایران میتوانستند در خرید اینترنتی نهالِ پرتقال برای روستای گلوزه سهم بگیرند. با اینکه فرصت خیلی کمی برای هماهنگی و معرفی و تبلیغات داشتیم، ۴۰۰ تا نهال با کمک مردم خریده شد و راه افتادیم سمت گلوزه.
قبل از رسیدن ما به گلوزه هر کسی چند جای نهال کنده بود و منتظر رسیدن نهالها بودند. اهالی گلوزه به گرمی از ما استقبال کردند و آماده کار بودند. همه دست به دست هم دادیم و شروع کردیم به کاشتن نهالها.
غروب آن روز بوی بهار و پرتقال به هم پیچیده بود و دل کندن از گلوزه سخت بود. اما دلخوشیمان این بود که روزی برای تماشای به بار نشستن پرتقالها برمیگردیم.
حالا از آن روزها حدود ۵ سال میگذرد. از اینکه این کار خیر ثمر داده از خوشحالی توی پوست خودمان نمیگنجیم. خوشحالیم که ما هم توی این کار سهم داشتیم. میدانیم کار خیر متوقف نمیشود. امتداد پیدا میکند و در همه جای جهان پخش میشود. خوش به حال کسی که توی کار خیر از بقیه سبقت بگیرد و سهم بیشتری داشته باشد.