7 سال زندگیِ باسلامی علی محمدقاسمی


999

7 سال زندگیِ باسلامی علی محمدقاسمی

هدف و رسالت «باسلام»، آنقدر برایش جالب توجه بود که دور استارت‌آپ خودش را خط بکشد و بشود یکی از باسلامی‌ها. از روز ورودش، با توجه به نیازهای سازمان در بخش‌های مختلفی حاضر بوده است. او حالا یکی از اهالی قدیمی باسلام است که هفت سال است برای بهتر شدن حال این بازار تلاش می‌کند. «آقای محمدقاسمی» از برنامه‌نویسی و تحلیل کارش را شروع کرده و شده مدیرفنی. بعد بازار خدمات اجتماعی را دست گرفته و دوباره برگشته است به تیم فنی و سرآخر وارد منابع انسانی شده و همان آغاز کار نام «منابع انسانی» را تغییر داده به «معاونت آدم‌ها». این معاونت، مسئولیت زمینه‌سازی برای شکوفایی آدم‌ها را برعهده دارد و یکی از مهمترین جنبه‌های پایداری هر کسب و کاری به شمار می‌آید، چرا که سازمان یعنی آدم‌ها و هیچ سازمانی بدون آدم‌هایش موضوعیت و ماهیتی ندارد و علیِ محمدقاسمی به این نکته توجه دارد.

در ادامه شاهد گپ و گفت ما با « علی محمدقاسمی» هستید که متولد سال 1370 است و دوست دارد: «هر روز از روز قبل کمی بهتر باشد».

ما در هر سن و سالی که باشیم، ردپای کودکی و نوجوانی خود را در زندگیمان حس میکنیم. برای ما از آن روزها بگویید، از علایق آنوقتها، از تفریحات و تجربههایتان.

_ اولین بار در هفت سالگی با کامپیوتر آشنا شدم. دوست پدرم برنامه‌نویس بود و هر بار به خانه‌شان می‌رفتیم محو این ابزار و قابلیت‌هایش می‌شدم. یکی دو سال بعد هم برادرم از سر علاقه‌ی خودش، کامپیوتر خرید و من دائما همه چیز را دستکاری و خراب می‌کردم. از همان موقع بود که به کامپیوتر علاقه‌مند شدم. در 13_14 سالگی تمام وقتم را با کامپیوتر و عمدتا پای بازی‌های کامپیوتری می‌گذراندم، و GTA یکی از محبوب‌ترین بازی‌هایم بود که گاهی ۱۲ ساعت بازی می‌کردم. 15حوالی 16 سالگی با استفاده از بلاگفا و سرویس ایران مارکت سنتر، فروشگاه اینترنتی زدم، این اولین تجربه تقریبا جدی من بود. در دوران هنرستان، با بچه‌های هنرستان همراه شدیم و یک گروه تولید‌نرم‌افزار درست کردیم. آزمون و خطاهای ما مشتری‌ هم داشت اما از لحاظ اقتصادی موفق نبود.  

شما علاقه و استعدادتان را تا حد زیادی میشناختید، اما در آغاز راه بودید، چطور به شکل حرفهای وارد کار شدید؟

وارد دانشگاه شدم. دانشگاه فنی شهید رجایی کاشان، رشته‌ی مهندسی نرم‌افزار. در این سال‌ها هم جسته و گریخته کارهایی می‌کردم اما بیشتر به ایده‌هایی فکر می‌کردم و کتاب می‌خواندم.  در 22 سالگی لیسانسم را گرفتم و بعد از دانشگاه برای یک مشتری، نرم افزار مالی نوشتم که جدی‌ترین تجربه طراحی و توسعه‌ی من تا آن زمان بود. بعد از آن، با معرفی یکی از اساتیدم در تیمی شروع به کار کردم، بعد از دو سال کار راهی سربازی شدم. اما کار را رها نکردم، همزمان با سربازی، با 4-5 نفر از دوستانم یک استارت آپ به نام «شهر»راه انداختیم. یکی از اعضای شهر واسطه‌ی آشنایی من با باسلام و محمدرضا آقایا بود، همان آشنایی که موجب شد شهر را خاموش کنم. سال 94 در یک شب تابستانی دور زمین چمن ورزشگاه حیدریان همراه محمدرضا آقایا یک ساعت‌ راه رفتیم و با هم صحبت کردیم. آن شب من تقریبا هیچ چیزی از صحبت‌هایش را نفهمیدم. تصورم این بود که نقشه بزرگی در ذهنش دارد و برداشتم این بود که نقشه‌اش بلند پروازانه است و ثمر ندارد. فکر می‌کردم احتمال موفقیت «شهر» بیشتر است. دیدار من و محمدرضا آقایا به نتیجه نرسید و من تا سال بعد در مرکز رشد دانشگاه قم، سرم به کار خودم بود و دیگر محمدرضا را ندیدم.

شما که شهر را داشتید، چه اتفاقی افتاد که تصمیم گرفتید عضوی از باسلام باشید؟

یک سال بعد محمدرضا به مرکز رشد، آمد و رفت پای وایت‌بورد، ماژیک را برداشت و شروع به نوشتن کرد. البته آن روز هم خیلی از حرف‌هایش را نمی‌فهمیدم ولی این را متوجه شدم که او از بیزنس چیزهایی می‌داند که ما نمی‌دانیم. ما فقط به ساختن نرم‌افزار خوب فکر می‌کردیم. با خودم گفتم اتصال شهر و باسلام برای‌ هردوی ما بهتر است. زمان که گذشت ایده‌ی خاموشی شهر در ذهنم شکل گرفت و با تیم در میان گذاشتم. من هم‌بنیان‌گذار شهر بودم ولی هم تیمی‌هایم به سختی راضی شدند چراغ شهر را خاموش کنند. بالاخره شهر خاموش شد. آن زمان تیم باسلام تیم فنی نداشت و ما و باسلام تقریبا ادغام شدیم. برداشتم این است که در آن روز تصمیم درستی گرفتم. تیم شهر و باسلام را مکمل هم بودند.

از روز اول ورود به باسلام ، در چه قسمتی شروع به کار کردید؟ تا به امروز چه نقش‌هایی داشته‌اید؟

اوایل در باسلام هم برنامه‌نویسی می‌کردم و هم تحلیل. در آن زمان سعی داشتم تیم فنی را شکل دهم و یک مدیر فنی به تیم دعوت کردم. از ابتدای 97 تا نیمه 99 مدیر فنی باسلام بودم.  در سال 99 که باسلام قدری از جهت اولیه‌اش فاصله گرفته بود و از این تغییر خوشحال نبودم، سراغ مسیری رفتم که به گمانم ارزش‌های باسلام خیلی نزدیک بود. می‌خواستیم برای کسب‌و کارهای روستایی مسیری بسازیم تا بتوانند راحت‌تر در باسلام فعالیت کنند که منجر شد به ساختن «کاربلد»

«کاربلد»، بازار خدمات غرفه‌داران باسلام بود و خوب به بار ننشست. ما می‌گفتیم فروشنده‌ای که مثلا فقط تامین کالای خوبی دارد ولی نه اینترنت خوبی دارد و نه شیوه لجستیکی خوبی با 5 سرویس دهنده‌ی متفاوت در کاربلد می‌تواند محصولش را در باسلام عرضه کند و بفروشد. ما این مدل را روی یک غرفه با دقت امتحان کردیم و با یک توجیه اقتصادی درست، کار کرد. برای غرفه‌های دیگر هم به طور بالقوه می‌توانست کار کند.

بعد از تجربه 5-6 ماهه کاربلد، سراغ «حکمرانی پلتفرم» رفتم که تجربه ناموفقی بود و در مجموع انتظارات‌مان را برآورد نکرد. به همین خاطر به تیم فنی برگشتم و شیرین‌ترین و درخشان‌ترین تجربه کاری من، این دوران بود. با مسئولیت قائم مقام مهندسی، کنار دست حسین تقی‌زاده توانستیم ارتباط قدرتمند و مفیدی شکل دهیم که در آن دوره برای شرکت ظاهرا اثربخش و سودمند بود.

زمستان 1401 بود که به دعوت محمدرضا آقایا و احمد عادلی و بنا به نیاز سازمان، وارد جایی شدم که آن موقع اسم‌اش منابع انسانی بود. در واقع ۳ تیم منابع انسانی، IT و محیط. ۳ تیمی که پلتفرم و زیربنای تجربه‌ی کاری آدم‌ها در شرکت هستند.. با این‌که در حال گذراندن تجربه شیرینی در تیم فنی بودم، به دلیل نیاز سازمان تلخی این تصمیم را نادیده گرفتم و مسئولیت را قبول کردم. در گام اول مفاهیم غلطی را که آن زمان جا افتاده بود را بازطراحی کردم و اولین موردش تغییر اسم تیم منابع انسانی به «تجربه‌ی آدم‌ها» بود. اسم معاونتی که شکل گرفته بود را هم گذاشتیم «آدم‌ها». آدم‌ها همه‌چیز هستند. فناوری‌ها، محیط، داده‌ها، تحلیل‌ها و هر چیز دیگری بدون آدم‌ها معنا پیدا نمی‌کند. تا به امروز در همین مسئولیت مشغول هستم و امروز که فکر می‌کنم، این تصمیم را هم علی‌رغم تلخی اولیه‌اش دوست دارم.

شما در تشکیل تیم فنی و پیشبرد باسلام نقش پررنگی داشتهاید، آیا شده در این سالها به فکر رفتن از باسلام بیفتید؟

هفت سال است که باسلام‌ام. می‌شود حدود 22 درصد از عمرم. در این مدت روزهای شیرینی بوده که شبانه روز در باسلام بوده‌ام. ولی می‌توانم بگویم باسلام روی این دور تندی که هست، نیمی از تجربه‌ی زندگی من را ساخته است. بله پیش آمده زمانی که انرژی‌ام کم شده است. زمانی بود که تصمیماتی که گرفته می‌شد را درست نمی‌دانستم و دوران تلخی بود و به رفتن هم فکر کردم. ولی باسلام چیزی داشت که من را نگه می‌داشت. باسلام ساخته نشده بود تا موسسین‌اش پول‌دار شوند. باسلام برخلاف عرف، نمی‌خواست ماشین پول‌سازی برای یک عده محدودی شود. باسلام ساخته شده بود تا ابزار خلق ثروت برای میلیون‌ها نفر باشد. این را از ۷۵٪ سهم سرمایه‌گذاران، ۱۲٪ سهم شش هم‌بنیان‌گذار و ۱۳٪ سهامی که با یک ضریب جینی عجیب و دور از عرف در اختیار و در خزانه برای حدود ۸۰ درصد از تیم است می‌شود دید. و همه‌ی این نمودها که نخ تسبیح‌اش «انصاف» است، برای من خیلی معنادار بود. پس در شرایط سخت به این فکر می‌کردم که شاید من اشتباه می‌کنم و بهتر است قدری صبر کنم. به طور کلی ژن باسلام و تاثیری که بر آینده می‌تواند بگذارد به اندازه کافی برایم دوست‌داشتنی و معنادار بوده که بمانم و هیچ وقت هم جایگزین بهتری برایش پیدا نکردم. فقط من به فکر رفتن نیفتاده‌ام. دوستان دیگری هم که به این فکر می‌افتادند وضع‌شان همین بود. به شکل جالبی هم می‌گفتند اگر برویم، «باسلام ۲» را شروع می‌کنیم.

شاید بپرسید این جاذبه‌ی باسلام و این ژن دوست‌داشتنی از کجا می‌آید؟ حتما «آدم‌هایش» عامل اصلی هستند. من هیچ جا جمع انبوهی از متخصصین فروتنی که روح‌شان انرژی‌بخش باشد و یکرنگ و خیرخواه کنار هم برای یک چیز خیلی معنادار کار بکنند ندیده‌ام. حتما هست ولی من ندیده‌ام، پس همین گنجی که فعلا داریم را قدر می‌دانم.

از بزرگترین چالشی که در باسلام با آن رو به رو بوده‌اید برایمان بگویید

چالش 1401 باسلام (بحران مالی) بسیار سخت بود که شکر خدا از آن عبور کردیم. چالش‌های بی‌شمار دیگری هم بوده و هست و خواهد بود. اساسا وقتی دیوانگی می‌کنید و استارتاپ می‌زنید، یعنی تصمیم گرفته‌اید خلاف وضعیت موجود حرکت کنید و این یعنی مواجه شدن با چالش‌های پی در پی. چالش‌ها را دوست دارم. هر چالش یک مساله است. اگر سیستمی فکر کنیم، ورودی‌ها، اجزا، پردازش‌ها و خروجی‌هایی وجود دارد که کافیست آن‌ها را مهندسی کنیم. آن وقت چالش حل‌نشدنی‌ای نداریم. همیشه با «نمی‌شود» مشکل دارم، معمولا منظور آدم‌ها از این کلمه این است: «نمی‌دانم چطور می‌توانم حل‌اش کنم». کافیست سیستمی فکر کنیم تا راه‌حل خودنمایی کند.

چشمانداز دهسالهتان برای زندگی شخصی خودتان و باسلام چیست؟

بروم جلو ببینیم فهم‌ام از زندگی چه مساله‌ای را پررنگ می‌کند، روی همان وقت می‌گذارم. اما امروز از چیزهای ساده‌ای که دوست دارم می‌گویم: دوست دارم ارتباطم با طبیعت بیشتر شود. به گل و گیاه و خاک و درخت و مرغ و خروس و گوسفند خیلی علاقه دارم. می‌خواهم دوباره مثل کودکی با این‌ها بیشتر در ارتباط باشم. برای باسلام هم، امیدوارم ژن باسلام دستکاری نشود.

شما که عضوی از خانواده باسلام هستید، از باسلام خرید هم میکنید؟ تجربه خوب و بدی دارید که در ذهنتان مانده باشد؟ اصلا با غرفه دارها ارتباطی دارید؟

من از باسلام زیاد خرید می‌کنم. از یک ترانزیستور کوچک و مواد غذایی گرفته تا لباس و حتی مبل را هم از باسلام خریده‌ام. وسایل فنی مورد نیازم را هم از باسلا تهیه کرده‌ام. بهترین تجربه خریدم از غرفه سفال آقای سرکار پور بود. سفال‌های مشهوری که ثبت یونسکو هم شده و در همین قم به دست استاد ساخته می‌شد. اصالت و منحصر به فرد بودن این سفال‌ها برایم شیرین بود. بدترین تجربه هم برای زمانی است که غرفه دار ساعت 12 شب تماس میگیرد و میپرسد منزل هستید سفارش را برایتان ارسال کنم؟! بالاخره این بازاری که درست شده برای رفع ایراداتش زمان لازم دارد.

از طرفی خیلی از دوست‌های خودم در باسلام غرفه‌دار هستند. مثلا چند نفر از دوستانم که از زمان دانشگاه رفیق شدیم و چند سالی است غرفه دارند. همیشه سعی دارم در هنگام خریدهایم با غرفه‌دار در قسمت گفتگو، صحبت و گپ و گفت کنم تا از مشکلاتی که با باسلام دارند سر در بیاورم.

 خاطره‌ی شیرین و تاثیرگذار هم این که یک بار در جشن 3 سالگی باسلام در سال 98، یکی از غرفه‌دارهای باسلام گفت:« تنها محل درآمد من باسلام است.» آن لحظه قلبم لرزید و اشک ریختم. خاطره‌ی تاثیرگذاری است که بعید است فراموش‌اش کنم.

زندگی پر است از رنج. انگیزه شما برای زندگی و کار و تلاش چیست؟ به چه فکر می‌کنید؟

به مرگ. دیر یا زود می‌میریم. به این فکر می‌کنم که در روز مرگ‌مان این سوال را از خودمان می‌پرسیم که عمرمان صرف چه شد؟ چقدر به «درد» خوردیم و چقدر از درد آدم‌ها بی‌قرار شدیم؟ اصلا دردمان آمده است؟ به قول سعدی از درد دگر عضوها آیا بی‌قرار شده‌ایم؟ آیا موضوع‌مان فقط «خودمان» بوده یا دیگران را هم جزء بنی‌آدم دیده‌ایم؟ 

خودخواهی یک تصمیم باخت-باخت در سیستم اجتماع است. منافع کوتاه مدتی ایجاد می‌کند اما در بلند مدت آدم‌ها را در مقابل هم قرار می‌دهد. در حالی که اگر برای دیگران چیزی را که برای خودمان می‌پسندیم بپسندیم، جهان جای بهتری برای زندگی می‌شود. جایی برای دوستی و خیرخواهی دور از تنش و تقابل و رقابت‌های باطل.

گمان می‌کنم هر چیزی باید با چیزی بهتر از خودش معامله شود. زندگی اگر خرج کم شدن رنجی از آدم‌ها بشود، ارزش‌اش را دارد. شاید یکی از انگیزه‌های من از کار و زندگی این باشد و دست کم فعلا معامله‌ی پرسودتری پیدا نکرده‌ام. دوست دارم این را هم اضافه کنم که همیشه چیزی که دلیل امید و تلاش تیم باسلام بوده، خود بازار باسلام و اهالی‌اش بوده! در این سال‌های عجیب و غریبی که بر ایران می‌گذرد، باسلام برای ما دریچه‌ی امید بوده و هست و با آن سهمی از تاثیرگذاری پیدا کرده‌ایم، فارغ از این که این سهم چقدر می‌خواهد باشد. توان امروز ما همین بوده و کسی هم از آینده خبر ندارد.



به اشتراک بگذارید:

دیدگاه ها

guest
0 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x