قلعهگنج محروم بود، هتل کپری قلعهگنج به دستور بنیاد مستضعفان در شهر ساخته شده بود تا چرخ اقتصادی منطقه کمی قوت بگیرد اما اوضاع آنقدر خراب بود که مردم، هتل را با بنیاد مستضعفان اشتباه میگرفتند و با انواع نیازها مراجعه میکردند به هتل، برای پرسی غذا یا اندکی پول. «اکرم قلندری» یکی از کارمندان هتل کپری بود و تا جایی که میتوانست کسی را ناامید نمیکرد، از هتل برای بعضیها غذا میگرفت و به بعضی دیگر از جیب خودش پولی میبخشید. همین مهربانیهای بیمنت هم سبب شد فاطمه خانم یک تولک حصیری برایش هدیه ببرد، به پاس قدردانی!
سبدحصیری زیبا بود و محکم و در عینحال ظریف. خانم قلندری دستان زحمتکش فاطمه خانم را فشرد و دید که چادر زن پاره است و کفشهایش هم. پسرِفاطمه خانم، سرباز بود و در عین حال پنج فرزند داشت. پنج بچهی قد و نیم قد که مسئولیتشان افتاده بود روی دوش فاطمه خانم و او نه شغلی داشت و نه منبع درآمدی. خانم قلندری نمیخواست، فاطمه خانم را با دادن کمکی اندک راهی خانه کند. او میخواست قدمی دیگر برایش بردارد. قدمی که منجر شود به تغییر زندگیاش. پس همانطور که تولک حصیری را وارسی میکرد از فاطمه خانم خواست ده سبد دیگر برایش ببافد.قصدش این بود که وقتی به شهر خودش بازمیگردد سبدها را سوغات ببرد برای خانواده. اما ماجرا جور دیگری پیش رفت.
یک هفته بعد، فاطمه خانم به هتل برگشت اینبار با ده سبد. خانم قلندری مشغول صحبت با او شد و کیفش را برداشت تا دستمزد سبدها را پرداخت کند که یکی از مهمانهای هتل کپری پیش آمد، او صحبتهای خانم قلندری با فاطمه خانم را شنیده بود و میدانست سبدها تماما کار دست است و از حصیری به نام داز ساخته شده. مرد، هر ده سبد را میخواست، او از خانم قلندری خواهش کرد سبدها را به او بفروشد و برای خودش مجدد سفارش کار بدهد.
خانم قلندری و همسرش هر دو صاحب شغل بودند، حقوق خوبی داشتند، بیمه و مزایا و یک زندگی نسبتا مطلوب. خانم قلندری میتوانست بیخیال چادر فاطمه خانم باشد و چشمهای منتظرش را نبیند، میتوانست قصهی زندگیاش را نشنود و غرق زندگی روزمره به کارش برسد و فقط به خودش فکر کند، اما قلبِ مهربانش او را سوق میداد به اینکه دست فاطمه خانم را بگیرد. آن روز، خانم قلندری 20 سبد دیگر به فاطمه خانم سفارش داد. زن باور نداشت هم پول سفارشهای قبلی را دریافت کرده و هم سفارش جدید دارد، پس با لبخندی که یک لحظه هم از چهرهاش پاک نمیشد به خانه برگشت و این بار ظرف سه روز، بیست سبد زیبا و ظریف را به هتل کپری رساند.
خانم قلندری، نصف سبدها را برداشت برای سوغاتی و اینبار تصمیم گرفت با گذاشتن میزی در قسمت پذیرش هتل، هنر دست فاطمه خانم را به همه معرفی کند. آن روزها به واسطه طرحهای در حال اجرا در قلعهگنج رفت و آمد به این شهر بسیار زیاد بود و آدمهایی هم که میآمدند محرومیت قلعهگنج را میدیدند و دلشان میخواست برای مردم این دیار کاری بکنند. خانم قلندری قصهی بافت سبدها و فاطمه خانم را تایپ کرد و در هتل چسباند و بعد از دو روز همهی سبدها فروش رفت. و این سرآغاز یک کارآفرینی بود.
دو ماه بعد از بافت و فروش مداوم حصیرها در هتل، یک روز در هتل باز شد و دو زن با کیسههایی بر دوش وارد شدند. آنها دنبال خانم قلندری بودند و سبد آورده بودند برای فروش. زنها قصهی کسب و کار نو پای فاطمه خانم را شنیده بودند، قصهی اینکه با دستمزد سفارشهای سری دومش برای خانهاش اجاق گاز خریده و با دستمزد سری سومش برای نوهها لباس. زنها آمده بودند تا قدمی بردارند برای زندگیشان، برای فرار از فقر و امید داشتند به حمایت و مهربانی خانم قلندری. آنها از خانم قلندری میخواستند هم سبدهایشان را بخرد و هم سری بزند به روستایشان، روستایی که توی خانههای کوچک و کپریاش فقط غم بود و غصهی نداری، بیماری، غصهی دختری که جهیزیه نداشت، پسری که کار نداشت و…
یک میز فروش، شد دو میز و خانم قلندری دعوت زنان بافنده را اجابت کرد. روستاهای قلع گنج هیچ شباهتی به روستاهای خرم و حاصلخیز توی تلویزیون نداشت، خاکش بخیل بود انگار، گرما بیداد میکرد، مردمش در حسرت آب لهله میزدند و فقر، فقرکشنده در خشت خشت روستا دیده میشد. زنها دور خانم قلندری را گرفتند، و خانم قلندری که دلش را گره زده بود به حمایت خدا، به زنها گفت:«هر محصول حصیری تولید کنید من ازتون میخرم» بعد برایشان توضیح داد که تنوع محصولاتشان را زیاد کنند و وسایل کاربردی ببافند و به بافت زیرانداز و سبد بسنده نکنند. و از آن روز، خانم قلندری شد، خانم ناجی!
شاید باورش سخت باشد، اما به واسطهی مهر بیپایان خانم قلندری و تلاشهای بیوقفهاش این روزها ادارهی پست قلعهگنج، پاسخگوی ارسال تولیدات حصیری زنان این شهر و روستاهای اطرافش نیست چرا که محصولات حصیری هر روز به صورت کامیونی باید از قلعهگنج خارج میشود، بس که تعداد سفارشها بالاست. حصیربافی در روستاهای قلعهگنج حالا برای خودش زنجیرهای شده است، بعضیها برگ درخت داز میآورند، بعضیها بند را تولید میکنند، عدهای حصیر میبافند، بعضیها از رساندن محصولات به شهر نان میخورند و… مردمانی که تا مدتی پیش، روزهای ماه را میشمردند برای سر رسیدن موعد واریز یارانه، حالا از یارانه بینیازند. و فاطمه خانم چادر نوی جنس اعلا سر میکند.
اکنون خانم قلندری با «غرفهی صنایع حصیری داز» در باسلام حضور دارد. او برای سی روستا شغل ایجاد کرده، تو بگو انگیزه زیستن و بیش از هزار نفر بافنده فعال دارد. در یک کلام مهربانی اکرم خانم قلندری، به ثمر نشسته است.