میگوید:«نامم محمدرضاست، یعنی کسی که به خاطر رضایت از آنچه خداوند برایش مقدر کرده، ستوده شده!» آقای قیصری، که اجدادش به خاطر دوخت گیوه قیصری به این فامیلی شناخته میشود، اصالتا اهل نجفآباد اصفهان است اما تا هفت سالگی ساکن قم بوده، در ابتدای گفت و گویمان او مانند همهی کاسبهاست که کسبوکاری برای به دست آوردن روزی راه انداخته اما هنگامی که بیشتر با او آشنا میشوم متوجه میشوم او به تازگی از پس یک امتحان بزرگ سربلند بیرون آمده و چون نامش رضایت دارد به آنچه خدا برایش مقدر کرده است.
از کودکی شاگرد پارچهفروشی بودم
پارچهفروشی و نفسکشیدن در هوای پارچههای رنگارنگ و تیره، شغل خانوادگی آقای قیصری است. او میگوید:« من از کودکی شاگرد پدربزرگم بود. ایشان بزار بود. هنگامی که تابستانها به نجفآباد میرفتیم من برای شاگردی به مغازه ایشان میرفتم. بعد برادربزرگم پارچه فروشی باز کرد و من در تابستان شاگرد پدربزرگم بودم و هم در ایام دیگر شاگرد برادرم. کم کم با جنسها آشنا شدم و چگونگی تهیه کردن پارچه و نحو برخورد با مشتری را یاد گرفتم. بعد از تحصیل و هنگامی که تصمیم داشتم تشکیل خانواده بدهم به طور جدی وارد این حرفه شدم. من همیشه به پارچه فروش شدن فکر میکردم. به طوری که اکنون در جوانهای بازار، جزو قدیمیها هستم. همیشه احتمال میدادم اگر نتوانم در مسیر تحصیلم به مطلوبم برسم وارد این شغل خواهم شد.»
فهرست:
همسرم گفت فروش آنلاین داشته باشیم
پارچهفروشی، یکی از شغلهای است که در نگاه اول رابطهی خوبی با فروش آنلاین ندارد. چون مشتری باید پارچه را لمس کند و رنگش را از نزدیک ببیند، اما تجربهی فروش آنلاین غرفهی «پارچهسرای رزاق» که انواع پارچه و حوله ارائه میکند نشان داده که مورد توجه مخاطب قرار گرفته است. این جوان کوشا میگوید:« «فروش اینترنتی پارچه ایده همسرم بود. بعد از ازدواج از آنجایی که همسرم با «باسلام» آشنا بود پیشنهاد داشت فروش آنلاین داشته باشیم. ما در ابتدا هیچ جنسی نداشتیم. قرار شد بخشی از پارچههای مغازه را با گرفتن درصدی از سود فروش آنلاین عرضه کنیم. استقبال خوب بود، و همین شد که ما بخشی از وام ازدواج و پساندازمان را جنس خریدیم و به طور حرفهای وارد کار شدیم و توانستیم یک فروشگاه آنلاین داشته باشیم. الان کاری که به آن مشغولیم برای ۴ نفر به طور مستقیم منبع درآمد ایجاد کرده است. خودم، همسرم و دو خانم دیگری که پولی داشتند و در کار ما سرمایه گذاری انجام دادهاند و شریک ما هستند.»

طاقههای سنگین و خریدار دست خالی
آقای قیصری معتقد است نیم زرع و قیچی، ضروریترین ابزار برای پارچه فروشی است. البته نیم زرع مورد نظر آقای قیصری، نیمزرع اصل است، همان که از آلیاژ خاصی تهیه شده و در گرمای تابستان یا سرمای زمستان تغییر سایز ندارد. چه درون یخ باشد چه زیر آفتاب نیم زرع است. وقتی از آقا محمدرضا میخواهم از مشکلات و چالشهای کارش بگوید، توضیح میدهد:«گرد پارچه، یکی از سختیهای شغل ماست. پارچهگرد داره و اگر یکجا به مدت طولانی بمونه، گرد پارچه، پارچه رو پوسیده میکنه. پس باید گردگیری روزانه انجام بشه، وزن طاقچهها هم مسئلهی دیگریه، تفاوت پارچه فروشی با داروخانه، اینه که کسی که میره داروخونه، لیست کامل خواسته هاش رو داره و همچنین کل خریدش فقط زمانی از یه کیلو بیشتر میشه که سرم داشته باشه. پس متصدی داروخانه هیچوقت بالای ۱ کیلو چیزی جابجا نمیکنه. ولی شما پارچه فروشید. کسی که میاد در مغازه ی شما، در بهترین شرایط فقط سه طاقه رو میخواد که براش باز کنید، طاقه هایی که هرکدوم بین ۷ تا ۱۱ کیلو توی جنس تترون وزن دارند. از هرکدوم خواست باید همون طاقه رو به دفعات بچرخونید تا براش متر کنید و برش بزنید و اگر هم نخواست همونا رو مجددا به قفسه برگردونید، بدون هیچ سودی.»
آتش خانهمان را بلعید
اما زندگی آقای قیصری و همسرش، درست وقتی داشت به روزهای شیرین و پرسود میرسید دستخوش تغییری ناگهانی شد. قضیه از این قرار است ساعت حوالی یک بامداد آقای قیصری که مبتلا به بیماری ریوی است به ناچار و برای بهتر شدن حالش، همراه همسرش از خانه خارج شدند اما هنگامی که چهل دقیقه بعد به خانه برگشتند، آتش خانه و اسباب منزلشان را لقمه گرفته بود. او میگوید:«دار و ندار ما به طور کامل سوخته بود. خانهما یک زیرزمین دارد و یک طبقه بالا. زیرزمین انبار ماست و بالا محل زندگیمان. آتش بالا را سوزونده بود، هال و آشپزخانه و جهیزیهی همسرم را. اما به همت آتشنشانی، آتش به زیرزمین سرایت نکرده بود و جنسهایی که در زیرزمین داشتیم سالم بود.

همدلی مشتریهای باسلامی
این اتفاق سهمگین و تلخ اما زیباترین خاطرهی زندگی کاری آقای قیصری را برایش رقم زد.آقای قیصری میگوید:« نکتهی ماجرا اینجاست که من قرار بود پنج شنبه یکی از بدهیهایی که برای خرید جنس داشتیم را پرداخت کنم، اما بعد از آتشسوزی روزها را گم کرده بودم و چند روز با وجود اینکه پول در حسابم بود، وجه را واریز نکرده بود. تا اینکه فردی که به او بدهی داشتم با من تماس گرفت. من از او عذرخواهی کردم و قول دادم تا چند ساعت بعد پول در حسابش باشد اما او بعد از باخبر شدن از ماجرا، با بزرگ منشی مانع من شد و گفت فعلا نیاز نیست پول را به او پس بدهم. حتی با دیگر همکارانش که به من پارچه فروخته بودند تماس گرفت و مطلعشان کرد که من به خاطر آتشسوزی دچار خسارت شدهام و از آنها خواست پی بدهیشان را نگیرند. آن بزرگوارن هم طی تماسی هم به من قوت قلب بخشیدند و گفتند اگر پول یا جنس نیاز دارم در اختیارم قرار میدهند تا زندگیام را برگردانم. این برخورد با توجه به شرایط اقتصادی کنونی برای من بسیار ارزشمند بود. حتی بعضی از مشتریهای باسلام هم که تحویل سفارششان دیر شده بود هنگامی که از علت تاخیر مطلع میشدند با ما همدلی میکردند و حتی خرید دوباره و چندباره انجام میدادند تا از ما حمایت کنند. این زیباترین خاطرات کاری من است.»
بازسازی با انصاف
برخاستن از پس یک ضرر مالی، سخت است. اما آقای قیصری و همسرش، با همت و تلاش دست روی زانویشان گذاشتهاند و میخواهند دیگربار زندگیشان را بسازند. آقا محمدرضای قصهی ما میگوید:«الان که خونمون آتیش گرفته حجم و ساعات کاریمون زیادتر شده تا بتونیم تامین مخارج لازمه برای بازگشت به خونه رو داشته باشیم. از طرفی کالایی که ما ارائه میدیم جزو ملزومات درجه اول زندگی نیست و وقتایی که فشار اقتصادی به مردم وارد میشه، کالای ما جزو موارد حذف از سبد خرید قرار میگیره و خودش خیلی روی کار ما تاثیر میذاره. در حال حاضر انگیزه ای من فقط برگردوندن زندگیمه. البته نه به هر قیمتی. نه حاضرم گرون فروشی کنم، نه کم فروشی کنم و نه کلاه برداری. ولی الان تمرکز و تلاشم برای اینه که دوباره بتونم رفاه خانوادهمو فراهم کنم. تلاش برای ساختن دوباره یک زندگی خیلی لذت بخشه.»

همسرم، بهترین همکار دنیاست
آقای قیصری و همسرش، با یکدیگر همکارند، آنها هم شریک زندگی هم هستند و هم شریک کسب و کار هم. اما یک همکار بودن برای هردویشان یک نعمت است، تاجایی که آقای قیصری، صاحب غرفهی«پارچهسرای رزاق» میگوید:«شیرینترین بخش کار من، جاییه که همراه با خانمم کار میکنم. سهم بزرگی از کارهای فروش اینترنتی روی دوش خانممه و ایشون هم خیلی پرتلاش و پر انرژی و دقیق کارها رو به ثمر میرسونه. وقتایی که باهمیم، نه خسته میشیم، نه انرژی زیادی هزینه میکنیم و نه زمان برامون سخت میگذره. اتفاقا بهترین لحظاتمون توی این مدت، این زمانهایی است که باهم سپری میکنیم. به جرئت میگم بهترین همکار دنیا خانممه چون هم همکاره و هم همراه.»

ان شاءالله موفق باشند
من آقای قیصری رو از نزدیک میشناسم.بسیار فرد شریف و باهمت و پرتلاشی هستند. براشون از خدا بهترین ها رو ميخوام. انشاالله در کنار همسر مهربانشون خوشبخت و عاقبت بخیر باشند.