آدمهای واقعی که عروسک شدند!
◾ این ننه زائر است. بقچهاش را نمیبینی زده زیر بغل؟! دارد میرود زیارت…
◾ این ننه گلبیبی است. مزرعه گندم داره و بیشتر کارها را هم خودش انجام میده طفلی، واللا هشت تا پسر آورده هیچ کدوم دستشون به خیر نمیره.؛ یعنی کمک این پیرزن نیستن. چی بگم واللا؛ اینم از بچه!!…
◾ این خانومه، که قِدیم نِدیما میگفتن «کوکب خانوم زن باسِلیقهای است»، این همون کوکب خانوم خودمونه آبجی بنده خدا صد سال تو کتاب فارسی کار میکرد؛ دیگه برکنارش کردن…
◾ این ننه استرس است. دلش برای بچههاش که رفتن شهر تنگ شده! نامه که نمینویسن! تو «ازناوله» هم فقط همین یک باجه تلفن هست. ننه استرس داخل باجه تلفن مینشینه تا حاجی ملاطفت بیاد؛ دوریالی بیاره و شماره بچهها رو بگیره، و بعد از اینکه کلی خودش صحبت کرد تازه گوشی رو به ننه استرس بده تا اونم صحبت کنه. ننه استرس از این کار حاجی ملاطفت خیلی عصبانی میشه ولی چارهای نداره! نه سواد شماره گرفتن داره و نه قدش آنقد بلنده که به گوشی تلفن برسه…
تمام این قصهها و صدها ماجرای دیگر، قصههایی است که در لحظه برای عروسکها میگوید. عروسکهایی که با الهام از آدمهای واقعی روستایی در اصفهان، خلق میکند و همان موقع هم برایش قصهای میسازد.
ولی قصه خود «الهام سواد کوه» و ننههای عروسکی از وقتی شروع میشود که دلش میخواهد کاری برای خودش دست و پا کند.
یک آدم هنرمند کجا برود کار کند؟
رفته بوده و گفته: «میخواهم مجانی به بچهها خلاقیت و نقاشی یاد بدهم! قبول نکرده بودند!» از آن طرف با اینکه معدلش بالا و درسها را هم فوتِ آب، مسابقهها و جشنوارههای نقاشی مقام میآورده تا کسی بهش نگوید: «هنرستان حیف میشی! بیا ریاضی بخوان!»
ماجرای اسم فامیلیاش هم جالب است. خودش میگوید: «جد بنده ایرانگرد بودند و وقتی به شهرستان سوادکوه میرسن از اونجا خوششون میآد و فامیلیه ما میشه سوادکوه». از چنین جد ماجراجویی احتمالاً چنین بازماندهای خیلی تعجب نداشته باشد.
الهام سوادکوه متولد سال ۷۰ است. در دانشگاه سوره، نقاشی خوانده و وقتی میخواسته شغلی انتخاب کند جایی مناسب برای خودش پیدا نمیکند. وقتی هم قرار است کاری نشود بالاخره علتی برایش پیدا میشود؛ یا جایی که میخواهد کار کند مناسب فرهنگش نیست، یا محل کار دور است، یا آشنا و پارتی پیدا نمیشود، یا هزار علت دیگر. همچین آدمی کجا و چه کاری میتواند انجام دهد؟
اولین عروسک با زیرپوش همسر
میگوید: «خیلی اتفاقی بود! بدون اینکه تصمیم قبلی گرفته باشم.».
ولی احتمالاً پیشینه نقاشی و گرافیکش بیتأثیر نیست. در بین کانالهای رنگارنگ تلگرامی کانالی پیدا میکند که عروسکسازی را از صفر تا صد یاد میدهد. شاید بد نباشد این را هم یاد بگیرد. روی پارچهها طرح و الگو بزند و چند تا عروسک دستساز هم بسازد. عروسکسازی را هم یاد میگیرد ولی دوست دارد کاری روی آن انجام دهد که عروسکها خاص شوند. کاری که هر کس ببیند بگوید کارِ الهام سواد کوه است.
روزی که عروسکِ پیرمرد را دید حتماً روزی استثنایی بوده. با دیدن آن عروسک فکر ساختن کلی پیرزن و پیرمرد به ذهنش میرسد و اولین پارچهای که دم دستش میرسد قیچی میزند. آن پارچه زیرپوش همسرش بود! پیرزن که ساخته میشود هرکسی که میبیند میزند زیر خنده! ولی همه در یک چیز همنظر هستند. چیزی که ساخته شده در عین سادگی، خیلی واقعی و نزدیک به زندگی است. این همان چیزی است که الهام به دنبالش است. اصلاً این همان دختری است که در بچگیاش وقتی عروسک خرسی میدادند دستش میانداخت دور و دنبال عروسک یک آدم واقعی میگشت.
اتحادیه مادر، مادرشوهر و مادربزرگ!
کار کمکم جدی میشود؛ عروسکهایی که از روی شخصیتهای واقعی یکی از روستاهای استان اصفهان ساخته میشوند. عروسکها کاملاً دستسازند. برای اینکه بتواند خط تولید راه بیندازد و تعداد بیشتری از این نوع عروسک بسازد، یک گروه دوزندگی تشکیل میدهد. اولین اعضای این گروه، مادر، مادرشوهر و مادربزرگاند که هر سه تایشان بی هیچ چشمداشتی شروع به کمک میکنند.
کاری که آنها انجام میدهند قسمتهای سادهتر مثل بدن و دستهاست؛ ولی درآوردن شکل صورت نَنهها از عهده هر کسی برنمیآید و سوزن زدن و دوختن این قسمت را خود الهام سوادکوه انجام میدهد.
اگر جد بزرگ ایرانگرد بوده و از روستا به همه جای ایران میرفته، حالا «الهام سوادکوه» آدمهای آن روستا را به همه جای ایران میفرستد.
[button href=”https://basalam.com/gashta_art” align=”center” target=”_blank”]غرفه عروسکهای گشتاهنر[/button]