اتفاق میافتد. اما هرکسی به آن اتفاق نگاه خودش را دارد. مثلا اتفاق مدرسه رفتن بچهها، از نگاه یک کودک شاید مساوی با سختی و رنج باشد. اما همین اتفاق از نگاه مادر، یکی از لذتهای عالم است چرا که معنایش رشد و بزرگ شدن پاره تنش است. حالا همین اتفاق از نگاه رئیس آموزش و پرورش چگونه است؟ نگاه صاحب فلافلی روبروی مدرسه، که فلافل سهقرص را هنوز هم ۸ هزارتومان میفروشد چطور؟
خیاطی که کیف مدرسه میدوزد، معلمی که ۲۵ سال است با بچهها سروکله میزند، راننده سرویس مدرسه، بابای مدرسه و… هرکدام نگاه خودشان را دارند به این اتفاق. نگاهی که از هم زمین تا آسمان فاصله دارد و برمیگردد به حال و جایگاه صاحب آن نگاه.
اما آنچه مسلم است این است، هرکسی از زاویهای که هست، ابعاد و چیزهایی را میبیند که دیگری از زاویه خودش نمیبیند.
پس چقدر خوب است که برای درک ابعاد و حواشی اتفاقات مهم، آنها را از زوایای مختلف ببینیم. این کمک بزرگی میکند به رفع ابهامات، حل اشکالات، ثبات روی نقاط قوت، برنامهریزیها، تصمیمگیریها و دهها فایده دیگر.
زاویه دید کنونی، خردهروایتهاییست از سفر شیراز. میخواهیم ببینیم سفر شیراز از زاویه دید اعضای سفر چطور بود و چه آوردهای داشت.
رضا عیوضی/ امان از این خامفروشیها
چیزی که در شیراز خیلی توجه من را خیلی به خود جلب کرد شهر استهبان بود. غرفهدار میگفت نود درصد مردم این شهر از قبل انجیر زندگیشان را میچرخانند.
برایم جالب بود که خدا چطور با یک میوه، برکتش را ارزانی یک شهر میکند و چقدر این نعمتها رد کشور ما زیاد هستند. به حدی که حتی نمیشود شمردشان.
اما در این شهر افسوس هم خوردم. افسوس و صد افسوس که ما و مدل مدیریتیمان قدر این نعمات را نمیدانیم. چرا ما که اینهمه استعداد و توان داریم، مایی که موشکی و هستهایمان جهان را انگشت به دهان گذاشته است، باید شاهد این باشیم که یک کارخانه با حتی اسم چینی در این شهر دایر باشد و انجیر این شهر را به اسم چین از کشور خارج کند. امان از این خام فروشی… .
روح الله رستم نژاد/مسیر و صحبتهای مفید
این سفر هم مثل سفر خوزستان باعث شد که رضایت شغلی من بیشتر از قبل بشود. اراده و پشتکاری که غرفهدارها داشتند تاثیر زیادی روی من داشت. در مسیر غرفهها هم صحبتهایی داشتیم که برای من خیلی مفید بود.
عمید علیزاده/خدایا به ما توان بده
در سفر شیراز، من حس کردم که مرزهام خیلی از شرکت باسلام فراتر رفت. پتانسیل برنج کامفیروز، انجیر استهبان و انگور دشمن زیاری. چه قدر ظرفیت در دل این مملکت هست که اگه آزاد بشه و چه رونقی به کسب و کار مردم بیوفته! فرقی نداره آزاد شدن این ظرفیت از دل باسلام شکل بگیره یا هر پلتفورم دیگهای. وقتی اعداد تناژ تولید انجیر استهبان رو شنیدم، مو به تنم سیخ شد. خدا برکتش رو خیلی تو این سرزمین گسترده کرده. یه همت جمعی میخواد که ازش استفاده کنیم.
غرفهای تو شیراز بود که در کار ساخت وسایل چوبی بود. رفته بود سراغ مهندسی معکوس از سازهای خارجی. طوری که شده بود تولید کننده رتبه یک یه ساز وارداتی. و حتی تونسته بود شکل ساز رو فانتزی کنه که حتی کشورهای سازندهاش نتونسته بودن 🙂
خلاصه که تو کل این سفر، حس من این بود که خدایا: توان بده تا این همه فرصت و ظرفیت رو بالفعل کینم.
مقداد فقیه/فرش شیراز نشنیده بودم!
فرش کاشان، فرش تبریز، فرش کرمان شنیده بودم ولی فرش شیراز نه. شیراز مهد هنر بوده و هست، اما فرش نشنیده بودم. فکر میکردم وارد کارخانهای میشوم که انواع فرش ایرانی ماشینی چند صد شانه تولید و با هنر شیراز آمیخته و بسیار نو باشد. اما هم طرح نو داشتند هم نوآورانه، از این جهت که شبیه فرشهایی که میشناسیم نبود. اسم عجیبی هم داشت، «مدما». نحوه فروش اما عجیبتر بود. تمام فروش از طریق وبسایت و شبکههای اجتماعی. خودش گفت برای این منظور تمام نمایندگیهاش رو جمع کرده که فقط اینترنتی بفروشد. عجب بسته بندی شیکی هم داشتن، یه استودیو فول امکانات هم تو سوله کارخانه برای عکسبرداری حرفهای از فرشها. تنوع طرح و نقش جدید، کلی ابعاد جدید که همه جا بشه انداخت. ماشین آلات جدید و به روز هم داشتن. یه گروه متخصص تولید فرش، یه گروه متخصص فروش اینترنتی و راهاندازی وبسایت.
اما چرا میگم فرش متفاوت، چون فرش رو میشد انداخت تو ماشین لباسشویی. اصلا لیز نمیخورد و راحت جمع میشد، جالب نبود. وقتی گفت شاخ درآوردم. بعد که فرش رو دیدم تازه فهمیدم دو لایه فرش هست، یه لایه پلیمر که زیر فرش بود و قطرش کلفت بود، پا روش میرفت حس فرش داشت ولی زیرش طوری بود که اصلا لیز نخوره. لایه رویی اما فرش نازک روی اون میافتاد که بدون هیچ چسبی روی لایه زیری میافتاد. بعد فهمیدم که اصلا تو باسلام فروش نداشته، اصلا نمیخواست فروش داشته باشه. خوب ما فکر میکردیم غرفهای فروش نداشته حتما کاری هم نکرده و فایدهای هم برای بازار ما نداره. اما باید بگم حضور موثری در باسلام داشت و کلی درخواست در دو برگه آماده کرده بود که براش تو پلتفرم درست کنیم. ادبیات تخصصی و حرفهای ما رو کامل بلد بود و تو صحبت باهاشون اصلا لازم نبود زبان سادهتری به کار ببریم. تو بازار ما میخواست دیده بشه و کلی برای تبلیغات تو باسلام هزینه کرده بود. اینجا بود که دود از سرم بلند شد که من اصلا به این فکر نکرده بودم. و چقدر حضور این فرشها تو بازار باسلام میتونه فایده داشته باشه، از تنوعی که به بازار میده، از حرف جدیدی که از تولید ایرانی میگه و نوآوری که کلی ذوق داره و می-تونن به صادرات کشور هم کمک کنند.
راجع به صادرات فقط یه نکته اضافه کنم که خیلیهامون به صادرات از نگاه درآمد ارزی فکر میکنیم، کمی هم به انتقال هنر و فرهنگ. اما کمتر به این فکر میکنیم که رونق صادرات چقدر میتونه به رونق تولید و اشتغال کمک کنه.
رفتیم یه کارگاه تولید ساز موسیقی. خوب ایندفعه گفتم اینجا شیرازه، حتما تار و کمانچه و تنبک و دف تولید میکنن. اما کالیمبا تولید میکردن. صفر تا صد. از چوب گرفته تا قسمتهای فلزی تا کوک کردن سازها و چاپ لیزری اسم خریدار پشت ساز. فروش کاملا اینترنتی و حتی صادرات هم داشتن. تولید یه ساز آفریقایی که صدای قشنگ و گرمی داشت، کوچیک بود و زودتر از هر سازی میتونست شما رو با موسیقی آشنا کنه. خودشون هم فیلم آموزشش رو تهیه کرده بودن. هر کدوم از سازها هم یه نقاشی داشت که میشد خریدار طرح خودش رو بگه تا ساز رو با اون طرح بسازن. جالبتر اینکه صاحب کارگاه بلد نبود باهاش بنوازه. اما مهم نیست که، مهم اینه که تونسته بود کارآفرینی کنه و چند نفر رو مشغول کاری کنه که دوست دارن. دمش گرم. چند تا ساز دیگه هم تولید میکردن مثل چنگ یونانی و برنامه داشتن پیانو کلاسیک بسازن که خوب چالش بزرگی براشون بود اما میگفتن میسازیمش. با اینکه معتقدم نمیشه حلقه توزیع و فروش رو برای عرضه محصول به مصرف کننده با تولید یکی کرد و باید اینها تخصصی از هم جدا باشند ولی باز هم رفتیم یه جایی که اینکار رو کرده بود و اتفاقا برای کسب و کارهای کوچک به نظرم لازمه تا زودتر پا بگیره و بتونه به لحاظ قیمت رقابت کنه. تو بازار ما هم فروش خوبی داشتن ولی تو پلتفرمهای دیگه فروش بیشتری داشتن. از ما انتظار داشتن بتونیم بستر صادرات رو براشون سهل و ساده کنیم.
سید مهدی میراحمدی/حال خوبی که از شیراز گرفتم
تو این سفری که رفتیم، امید و انرژی آدمها خیلی برام ارزشمند بود؛ چه اون کارخونهدار فرشی که تو شهرک صنعتی بود و یه عالمه آدم زیر دستش کار میکردن و پر از دستگاهای بزرگ صنعتی بود کارخونش، حرفهاش و آیندهای که برای خودش متصور میشد پر از اتفاقات جدید بود؛ چه اون غرفهدارمون تو فسا که حتی وقتی از سختیهای مسیر کاریش میگفت با خنده و انرژی حرف میزد. واقعا دیدن این آدمها از نزدیک حال خوب رو به من داد. از اون جهت که همه ما توی باسلام داریم برای این آدمها کار میکنیم و روز به روز با کارامون حال کسب و کارشون رو خوب و خوبتر میکنیم، دونستن اینها خیلی مهم و الهامبخش هستش.
عباس مهرعلی/این شیراز فرق داشت
خوشا شیراز و وضعِ بیمثالش، خداوندا نگه دار از زَوالش
به شخصه سومین باری بود که به شیراز میرفتم ولی این سفر حال و هواش فرق داشت. دیدن کسایی که با عشق و امید داشتند کنار هم کار میکردند. آقای محمد رضا فیروز که شغل آبا و اجدادیشون کشاورزی و کاشت برنج بوده تا اهالی دشمن زیاری که در کنار هم با همت بینظیری کار میکردند. حال و هوای مادری که روزها در کنار خانوادهش بود و شب ها سفارشاتش رو آماده میکرد. مردی که از ساز و موسیقی سررشتهای نداشت اما برای انتقال حس و حالش تلاش میکرد. با شوق و ذوق نگاهت میکردند، با لبخند به استقبالت میاومدن و احساساتشون رو به ما هدیه میکردند.
فرزانه عالیشانی/آدمهايی كه از هيچ كسبوكار میسازند
همیشه شیراز برام یادآور حافظ و تخت جمشيد بود. توی این سفر با دید دیگهای به شیراز نگاه کردم.
خانم دوزنده ثابت کرد که میشه تنها با یک ایده کسب و کاری رو شروع کرد و چه قدر میشه نوآور بود و از یک زیر زمین حداکثر دو در سه یه کارگاه نجاری درست کرد .
غرفه محصولات خرمایی طارونه؛ اینکه میشه یکی از اتاقهای خونه رو تبدیل به کارگاه تولید مواد غذایی کرد و ایده محصولات و دستور پختشون رو از سایتهای خارجی پیدا کرد و با آزمون و خطا و تجربه به یک دستور پخت عالی رسید.
به سراغ غرفه گروه هنری بلوط رفتیم که با اینکه خودشون ساز بلد نبودند، اما از ضایعات آهن شروع کردن به ساختن، ساختن سازی به نام کالیمبا. الان دارن از تولیداتشون صادر میکنن و به فکر تولید سازهای دیگر و صادراتشون هستند.
به سراغ غرفهای رفتیم که پدرشون کشاورز بود، غرفه کامفیروز شاپ؛ آقای فیروز عزمش رو جذم کرده بود که کار کشاورزی رو ادامه بده و در کنار پدر کسب و کار رو گسترش بده و چه قدر تجربه پدر در به موفقیت رسیدن یه کسب و کار میتونه کمک کننده باشه.
توی شهرک صنعتی به سراغ غرفهای رفتیم که به فکر دغدغههای زندگی مدرن بودند و سعی کرده بودند محصولی رو تولید کنند که به این دغدغه پاسخ بده و محصولشون رو با زندگی امروزي سازگار کرده بودند.
فرشی که در ماشین لباسشویی شسته میشه! تیم غرفه فرش مدما پر از حرف بودند و به دنبال گوشی شنوا. به دشمن زیاری رفتیم. مسیر رفتمون بهاری بود و مسیر برگشت زمستونی. خانم کشاورزی؛ فردی که صحبت اکثر غرفههای این محل به ایشون ختم میشد.
ایده فروش از فکری بزرگ رسیده بود اینکه دشمن زیاری برای همه آشنا بشه. همه بگیم دشمن زیاری و مشتقات انگورش. حتی به فکر بوم گردی بودند تا محل زندگیشون رو تبدیل به اقامتگاه بومگردی کنند.
بعد رفتیم استهبان؛ در امام زادهای برای نماز توقف کرده بودیم که خانم آگنج به همراه همسرشون اومدن به استقبال ما.
در کارگاهشون با اسپند به ما خیر مقدم گفتند و از کارشون توضیح دادند، اینکه قرار نبود این کارگاه، کارگاه انجیر بشه اما با همت خواهر و بردار و حمایت همسر خانم آگنج به جای فروش عمده انجیر تصمیم به فروش خرد با سود کم گرفته بودند و تمام تلاششون رو برای به رسیدن به اهدافشون میکردند.
توی مسیر دیدیم درختهای انجیری که با تور فلزی پوشیده شده بود! علت رو جویا شدیم و گفتن: برای اینکه گنجشک به محصول صدمه نزنه! اما ما اینکار رو نمیکنیم و میگیم این محصول روزی اون پرندهست و روزیرسون هم خداست… .
توی این سفر همه همکاران با شور و شوق به دیدار غرفهداران میرفتیم. انگار کلاس درس بود برامون.
دورهمیهایی با همکاران داشتیم. توی این دورهمیها یه حس خیلی پر رنگ بود. اینکه مهم نیست توی کارت چه سمتی داری و میتونی برای همسفرت مثل یه دوست باشی که بهش خوش بگذره و با تیم همدل باشی. حتی اگر مدیرعامل باشی.
از این به بعد شیراز علاوه بر اینکه برام یادآور حافظ و پیشینه تاریخی این شهر هست. یادآور افراد با همت، افرادی که از هیچ کسب و کار میسازند و برای رسیدن به اهدافشون تلاش میکنند هم هست.
سارا آقا کوچکیان/حتی فکر روزی گنجشکها هم بودند
این سفر پر از تجربه و یادگیری بود. از برنج کامفیروز اگر بخوام بگم که عالی بود و از طرف دیگه غرفهداری که بدون هیچ اعتمادی با ریسک ده کیلو برنج فروش در باسلام رو شروع کرده بود. اولش به دنبال زدن یه سایت فروش برنج برای خودش بوده و بعد با باسلام آشنا میشه و الان انتخابش برای فروش آنلاین باسلامه.
بعد از اون به غرفهای سر زدیم که اتفاقی با ساز کالیمبا از پینترست آشنا شده بود و شروع به ساخت کالیمبا با قطعههای بازیافتی کرده بود و الان کالیمبا رو با تیغههای وارداتی میساختند. این سازنده اولین محصولش رو ۶ ماه طول کشیده بود تا بفروشه اما الان به جز تولید کالیمبا به تولید پیانو فکر میکنه. چیزی که برام عجیب بود خودشون نمیتونستند ساز بزنند و به نظرم اگر تجربه ساز زدن رو هم کسب کنند، درک و لمس تحربه مشتری عمیقتری خواند داشت.
فرشی که با ماشین لباسشویی میشه شستش و از شر موی حیوان خونگی راحت شد. این فرش به روسیه هم رسیده و استقبال زیادی داشته اما در باسلام هنوز تجربه فروش خوبی نداشتند با وجود اینکه از سامانه توی چشم هم به خوبی استفاده کردند انگار که باسلام رو برای یه کانال بیشتر شناخته شدن انتخاب کردند.
چه انجیری بود و چه غرفهدارهای مهماننواز و خونگرمی بودند. خواهر و برادری که فروش انجیر رو به صورت دستی از خوابگاه بردار شروع کرده بودند و الان کسب و کار پر رونقی از فروش انجیر به صورت آنلاین داشتند. از اولین فروششان و داستان فروششان که گفتند منقلب شده بودم. اسم اولین خریدارشون در باسلام رو بهیاد داشتند و یه جور احساس تعلق به باسلام داشتند، حس و روشنایی دلشون خیلی زیبا بود از انتخاب افراد برای پاککردن انجیر در کارگاهشون بگیر تا نمازی که پای هر درخت خوانده شده بود برای برکت درخت و اینکه رزق و روزی گنجشکها رو در انجیر و محصولشان میدیدند و با تور کشیدن دور درخت رزق گنجشکان رو قطع نمیکردند، واقعا که دل مهربون و دست بخشندهای داشتند.
بعد از استهبان یه سر به فسا زدیم، خانم خانهدار با دوتا فرزند کوچک که تمام وقت و حتی دو شیفت در کارگاه نجاریش کار میکرد. زیر زمین خونه رو یه کارگاه کوچیک و نقلی کرده بود با عشق نجاری میکرد و البته که از همراهی خانواده و همسرش هم نمیشه چشمپوشی کرد. پدر شوهر نازنینی داشت و خیلی قوی پشت این زن سرشار از انرژی بود.
توی روز سوم روز رو بهاری شروع کردیم و یه سر هم به حافظ زدیم و بعد به سمت دشمن زیاری حرکت کردیم و زمستان رو با برف و تگرگ تجربه کردیم. در دشمن زیاری همه غرفهدار بودند به صورت زنجیروار از همدیگه غرفهداری و فروش آنلاین رو یاد گرفته بودند و فروش آنلاین داشتند. با وجود اینکه اینترنت همراه اول و بقیه اپراتورها اصلا خوب نبود و حتی گوشی موبایل هم خوب خط نمیداد اما همه مویز و شیره انگورشان رو آنلاین میفروختند. باورش یکمی سخت بود اما واقعی بود و جذاب چیزی که توجهم رو جلب کرد این بود که همه با هم وحدت داشتند و برای برند شدن منطقهشان تلاش میکردند، اتحاد و کمک کردنشون به هم ستودنی بود و در نهایت بعد از نماز ظهر از دشمن زیاری با دست پر به سمت باسلام حرکت کردیم و این سفر هم به پایان رسید.
فرید ساروی / باسلام و کارآفرینی
یک ویژگی جالبی که در این سفر توجه من رو به خودش جلب کرد این بود که در بین غرفهدارها مواردی بودند که خودشون کارآفرین بودند و یک تیمی رو تشکیل داده بودند که باعث اشتغال چندین نفر میشود. به نظرم باسلام فضایی رو برای کارآفرینی تیمهای مختلف فراهم کرده.
امینه آل کثیر / عضوی از خانواده غرفهدار هستیم
خیلی سفر خوبی بود برام. برای اولین بار قصد کردم ریسک کنم چون اصلا آدم ریسک پذیری نبودم و نیستم. همیشه باید یه چند قدم جلوتر رو ببینم … برنامه ریزی کنم و بعد برم کاری رو انجام بدم. ولی این سفر جنس و نوعش فرق میکرد و خیلی دوست داشتم که حتما برم به هر قیمتی و خیلی خوشحالم که این کارو کردم کلی تجربه کسب کردم. تو این سفر افرادی رو دیدم از این جنس که با آزمون و خطا وارد کسب و کاری شده بودن و داشتند مسیر موفقیتشون رو طی میکردند. مورد جذاب بعدی خانمهایی بودند که با قدرت هم خانه دار بودن و هم صاحب کسب و کار. راستش از خودم خجالت کشیدم از این حجم بیانگیزه بودنم که چرا این همه وقت اینجا تو با سلام دارم کار میکنم ولی کار غرفه رو و شروعش رو به تعویق انداخته بودم.
غرفه فیروز با اون حیاط بامزه پر از مرغ و خروسش که تو حیاط پشتی بود جذابیتش رو برای ما دو چندان کرد یاد خونه مامان بزرگم افتاده بودم. با گفتن اینکه سفارش اولم کنسل شد چون… یه غم تو دلم ایجاد کرد که چیکار میتونستیم بکنیم که نکردیم و راحت از کنسلی سفارشش گذشته ولی ذوق کردم وقتی گفت و با جدیت کارمون رو دنبال میکنم و غرفه هم رونق گرفته. پدرشون هم کار رو سپرده به ایشون و دخالتی دیگه نداشت. طعم برنج کامفیروزی رو اولین بار بود تجربه میکردم خوش طعم بود.
با خودم قرار گذاشتم حتما یه خرید داشته باشم از ایشون. یه جا دیگه غرفه طارونه مادر شریفی را دیدم که علیرغم مشکل فرزندش بدون گله و شکایت داشتند جریان زندگی رو پیش میبردند و تمام توانشون به جای شکایت و این چیزا صرف یادگیری و کسب اطلاعات جهت حل مشکل فرزندشون بود. انجیر با برکت غرفهداری که دو رکعت نماز پای هر درختش بود و طعم ناب مهمون نوازیشون که ما رو نمک گیر محبتشون کرد هم زحمتی که کشیدن و آمده بودن پیشواز ما و هم زحمت ناهار و پذیرایی و اسفند شدیدا خوش بویی که برامون دود کردند. فکری شدم میشه این همه محبت رو جبران کرد؟ تولیدکننده فرشی رو دیدم که با دقت تمام کل موانع رو بررسی و به ما منتقل کرده بودند و تمام تلاششون رونق نوع جدید فرش بود.
و سازی که با تلاش تیم خیلی جوان غرفهدار درحال خلق نوع جدید ساز و جهانی کردن اون بودند. بانوی خانهداری که با هنر دست خودش هنر خلق میکرد. فکر نمیکردم یک خانم بتونن کار چوب رو انجام بدند و کارگاهشون توی خونه باشه تا حواسشون به خانواده هم باشه. جذابیت بعدی اعضای تیم با سلامی بودن که هرجا رفتیم خودشون پذیرایی انجام میدادند تا به حداقل برسه زحمتی که به غرفهدار و خانوادش میدادیم. چیزی که جالب بود این بود که این کار همکاران خوبم باعث میشد حس نکنیم غریبهایم بلکه خودمون عضو همون خانوده غرفهدار هستیم.