از بچگی آرزوی داشتن عروسک به دلم موند.یه خانواده پر جمعیتی بودیم .6تا خواهر داشتم که اگه میخواستند برا همه عروسک بخرند از توان مالی پدرم خارج بود .کودکیم در حسرت عروسکای خوشگل تموم شد .الان که سه تا پسر دارم هنوز دلم عروسک میخواد .خخخ، میترسم برم بخرم مردم بگند حسرت دختر به دلش مونده . ولی هیچ کس نمیدونه این از آرزوهای بچگی من بود که به خاطر دست تنگی خانواده هیچ وقت تحقق نیافت .یه روز یه دوست جرقه ای توی ذهنم روشن کرد . بریم عروسک سازی یاد بگیریم . واین شد که الان خودم عروسک درست میکنم. همشون یه جورایی اونایی هستند که دلم میخواست داشته باشمشون ونشد .یه عروسک گیسو کمند .
درباره یک زندگی
گیسو هر روز از اعماق قلبم شکل میگیره وبه دنیا میاد پس آهای تویی که عروسکم رو میخری این یه عروسک تنها نیست این گوشه ای از کودکی وروح منه .حواست به گیسو خانم من باشه.....لطفففففاااا
درباره یک مکان
راستش یه جورایی گیسو رو توی کنج دلم میسازم هر وقت که دارم تو تنهاییام دفتر کودکیم رو ورق میزنم ایده گیسو تو ذهنمه میاد ومیرم تو اتاق کوچک محل کارم پنجره رو به حیاط رو باز میکنم ومیرم تو عالم کودکی وگیسو شکل میگیره .