ساناز کرمی از غرفه فرشته کوچولو
با اتفاقی که برایمان افتاد، آن شب خیلی طولانی شد. ایستاده بودیم پشت چراغ قرمز و چشممان به شمارش معکوس بود. میخواستیم برویم فلکه برق و بستنی مغزدار همیشگیمان را بخریم. شیشه ماشین تقتق به صدا درآمد؛
– میشه به من کمک کنید؟
آن طرف شیشه یک دختر پنجساله با ظاهری پسرانه ایستاده بود؛ موهای کوتاهِ کوتاه. طبق عادت پولی به عنوان کمک دادم و حواسم به جلو بود. وقتی چراغ سبز شد و ماشینها حرکت کردند بیاختیار دوباره نگاهم به عقب دوخته شد. من جا ماندم. کنار دختری که منتظر قرمز شدن چراغ بود. طاقت نیاوردم و برگشتیم تا دوباره پشت چراغ قرمز بمانیم. صدایش زدم و اسمش را پرسیدم؛
– فرشته!
فرشته هر شب با مادر و مادربزرگش میآمد کنار خیابان و گدایی میکرد. ازش خواستم با ما بیاید یک فلکه جلوتر و با هم بستنی بخوریم. از مادربزرگش اجازه گرفت و با هم رفتیم. خیلی خوشحال بود، ولی به خوردنیهایش دست نزد. حتی بستنیاش را هم نخورد.
از ماشین که پیاده شد، دوید پیش مادربزرگش و داد زد: «تا الآن ۷۵۰۰ تومن خرج من کردند»! خیلی تعجب کردم که یک دختر پنجساله چقدر سریع حساب کرد و قیمتها را چک کرد. ما برگشتیم خانه ولی آن شب خیلی طولانی شد. فکر آن فرشته از ذهنم بیرون نمیرفت.
حالا من یک کارگاه تولیدی دارم به نام «فرشته کوچولو»، با هدف آموزش و اشتغالزایی برای بچههای بدسرپرست و مادرهایی که زندگی روی قشنگش را به آنها نشان نداده. خوبه که قبل از خریدهایمان نیت کنیم. نیتهای پشت هر خرید میتواند خیلی چیزها را عوض کند. خیلی چیزها عوض میشود؛ کافیست نیت کنی.
[button href=”https://basalam.com/angel?utm_source=mag&utm_medium=mudaqeq3&utm_campaign=ghesehayebazar&utm_content=share” align=”center” target=”_blank”]غرفه فرشته کوچولو[/button]