قصه مردی که قول و قرارهایش را فراموش نکرده


2,595

چندسال پیش، قبل از اینکه فروشگاه «برکت پیله‌چیان» پا بگیرد، زندگی بر آقای پیله‌چیان سخت می‌گذشت. او مرد خانه بود. می‌خواست زندگی خوبی را برای خانواده‌اش فراهم کند اما زندگی بالا و پایین داشت و مشکلات اقتصادی کم نبودند.
تا این‌که بالاخره با مدد خدا و تلاش‌های شبانه‌روزی توانست حلقه‌ی اولیه فروشگاه برکت را رشد بدهد و آن را به یک فروشگاه اسلامی پرمخاطب تبدیل کند که از موفق‌ترین‌ها و پرفروش‌ترین‌های باسلام است. با این حال این موفقیت باعث نشده تا او هدفش را از یاد ببرد. آقای پیله‌چیان هنوز هم از جمع مخاطبین و مشتریانش برای انجام کارهای کوچک و بزرگ کمک می‌گیرد. کافیست قصه مهرِجاری آقای پیله‌چیان و برکتی‌ها را بخوانید تا به چشم‌های شما هم اشک بیاید و به قلب‌هایتان ذوق!

بله ما آدم‌ها فراموش‌کاریم، اما بعضی‌ها روی فراموشی را کم کرده‌اند!

بعضی‌ها می‌گویند انسان از ریشه «نسی»، یعنی فراموشی گرفته شده. می‌گویند ما آدم‌ها گاه خودمان را، گاه وعده‌هایمان را و گاه گناهان‌مان را فراموش می‌کنیم و به همین خاطر است که ما را انسان صدا می‌زنند.

فارغ از این که این وجه تسمیه را قبول داشته باشیم یا نه، وقتی به خودمان رجوع کنیم احتمالا همه ما می‌پذیریم که چه موجودات فراموش‌کاری هستیم! چه روزهایی که در اوج تضرع و زاری دست‌هایمان را بالا برده‌ایم سمت آسمان و با خدا قول و قرار گذاشته‌ایم و چند صباح بعد، در روزگار عافیت همه‌چیز را فراموش کرده‌ایم. چه روزها که حرفی‌ زده‌ایم، تصمیمی گرفته‌ایم، هدفی داشته‌ایم اما گذر زمان باعث شده یک روز بالاخره فراموشش کنیم.

اما هستند انسان‌هایی که روی فراموشی را کم کرده‌اند و چنان پای نیت‌ها و عهدهایشان مانده‌اند که بیا و ببین! «مجید پیله‌چیان» طلبه‌ی ۴۹ ساله‌ای ست که عطوفت و شفقت جزء جدایی ناپذیرِ زندگی اوست و  کسب و کارش شده عامل خیر رساندن به آدم‌های دور و برش. از همان ابتدا تا امروز!

دیگ‌های آبگوشت نذری همیشه باید به راه باشند

از چند سال پیش تصمیم گرفته‌ بودند هر طور شده ظهر عاشورا آستین بالا بزنند و آبگوشت نذری بپزند و غذا را بین نیازمندان توزیع کنند. بانی گوسفند که از دنیا رفت، اهالی هیأت حسابی نگران شدند. با این گرانی‌ها چطور باید پول گوشت را جور می‌کردند. اصلا یک گوسفند الان چند در می‌آمد؟

چند روز مانده به عاشورا، یک نفرشان که مجید پیله‌چیان را می‌شناخت، به او پیام داد و مشکل را توضیح داد. چند دقیقه بعد جواب گرفت:«سلام، یک گوسفند به مبلغ شش میلیون و پانصد هزارتومن برای غذای ظهر عاشورا تهیه کنید تا میان نیازمندان توزیع شود.»

قدم نورسیده مبارک!

خدا محمدحسن را تازه بهشان بخشیده بود، اما مرد دست‌تنگ بود. آنقدر دست‌تنگ که از پس اجاره خانه و تهیه لباس و وسایل مدرسه پسربزرگش و خرج بیمارستان برنمی‌آمد. نوزاد تازه متولد شده هم که هزار جور خرج داشت؛ از درمان زردی بگیر تا پوشک و لباس و… .

مرد که مجید پیله‌چیان را می‌شناخت، با شرمندگی تمام مجبور شده بود به خاطر خانواده‌اش به او پیام بدهد. آقای پیله‌چیان اما با مهربانی در جوابش نوشته بود:«قدم نورسیده مبارک! لطفا حسابتان را چک کنید: یک میلیون تومان برای هدیه تولد، یک میلیون و نهصد و چهارده‌هزار تومان برای ترخیص از بیمارستان و خرید غذای مقوی برای زنی که تازه مادر شده خدمت شما واریز کردم.» و حالا آقا محمدحسن کوچک عضو جدید برکتی‌ها شده بود!

بهترین جشن تولد عمر نازنین فاطمه

پدر نازنین فاطمه سال‌ها پیش آن‌ها را در یک شهر غریب رها کرده و رفته بود. حالا نازنین زهرا مانده بود و مادر و خواهر و برادرش. هم دلتنگ پدر بود و هم یک حسرت بزرگ داشت: هر وقت پدری را می‌دید که موهای دخترش را نوازش می‌کند، بغض می‌کرد. آخر دختری در سن و سال او مگر از دنیا چه می‌خواست جز یک زندگی معمولی؟

۲۹ اردیبهشت، تولد نازنین فاطمه بود، اما طبق معمول پدرش نبود تا با یک کیک تولد یا حتی یک هدیه کوچک خوشحالش کند. مجید پیله‌چیان که از اوضاع خانواده نازنین فاطمه مطلع شده بود، به کمک برکتی‌ها تصمیم گرفت تا تولدی کوچک برای نازنین فاطمه بگیرد. کمی میوه خریدند و یک کیک شکلاتی و چادری زیبا به عنوان هدیه. دختر آن شب بعد از تولد به مادرش گفته بود:«مامان این بهترین جشن تولد عمرم بود.»

«دیشب بعد از مدتها بالاخره با خیال راحت خوابیدیم…»

مرد ورشکست شده بود. هیچ چیز نداشتند. مطلقا هیچ چیز. با دخترکوچکشان ثنا در یک گاوداری ساکن شده بودند. آبرومند بودند، صورتشان را با سیلی سرخ نگه‌می‌داشتند، اما زندگی بدون وسایل که نمی‌شد! نه یخچالی بود، نه پتویی و نه حتی ظرف و ظروف چندانی تا برای پخت و پز استفاده کنند.
واسطه‌ای خبر را به آقای پیله‌چیان رساند و برکتی‌ها مثل همیشه دست به کار شدند. شکر خدا کمکهای خوبی هم جمع شد: یک بسته معیشتی، کمی پول برای خریدهای ضروری، یک یخچال و یک فرش و چند دست رخت‌خواب و ظرف و لباس تازه.

وسایل که به دست خانواده مرد رسید، مادر خانواده برای آقای پیله‌چیان نوشت:«خدا از برادری کمتون نکنه. دیشب بعد از مدتها با آرامش خوابیدیم. آخه بالاخره به اندازه کافی پتو داشتیم…»



به اشتراک بگذارید:

دیدگاه ها

guest
21 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
21
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x