گمشدهی زندگی من
شروع همیشه سخت است و همت کردن برای شروع یک فعالیت جدید در بعضی از موقعیتها سختیاش به توان میرسد. اگر شمایی که این مطلب را میخوانید خانم باشید و مادر شدن را تجربه کرده باشید به یقین تایید میکنید که با آمدن یک نوزاد جدید به خانه، همه چیز بهم میریزد و حتی پیشبردن فعالیتهای همیشگی هم دشوار است چه برسد به شروع کردن یک کار نو.
و خانم «فاطمه هوازاده» در چهل روزگی دخترش، هنگامی که ردپای فشارهای روحی و جسمی مادر شدن به وضوح در او دیده میشد هنر چرمدوزی را آغاز کرد. نه از سر تفنن، از سر عشق. چون او در تمام زندگیاش در پی پیدا کردن استعدادش بود، استعدادی که با آن بتواند به آرامش برسد و حالش خوبتر از همیشه باشد و چرمدوزی همانچیزی بود که میخواست؛ گمشدهی زندگیاش.
فهرست:
یک زن متعادل
ما در جهان، افراط و تفریط زندگی میکنیم. جهانی که آدمها، خصوصا زنها در آن به دو دسته تقسیم میشوند. گروه اول چنان سینهچاک استقلال و کسب درآمد و پیشرفتهای شغلیاند که دور زندگی مشترک، خانهداری و خانوادهداری و تمامِ آنچه ما از زن سنتی در ذهن داریم خط میکشند و گروه دوم، چنان در نقشهای همسری و مادری فرو میروند که یادشان می رود پیش از هر نقشی یک انسانند، یک زن. البته در میان این دو گروه، گروهدیگری هم هست، گروهی با اعضای معدود. گروهی که بلد است در زندگی تعادل ایجاد کند. نقشهایش را مکمل یکدیگر بداند و برای ارتقای خودش و خانوادهاش تلاش کند.
فاطمهخانمِ غرفهی«چرمینا» از دید من یک زنِ متعادل است. او خودش را خوب میشناسد و آرامشی که در کلامش جاریست حاصلِ همین شناخت است. وقتی برای مصاحبه با او ارتباط گرفتم، از گفت و گو با من استقبال کرد و گفت:«اگر اول وقت زنگ بزنید خیلی بهتره.» و من برای اولین بار در زندگیام، هشت صبح با صدایی که هنوز بوی خواب میداد شمارهاش را گرفتم و صدای بشاشش را شنیدم و زنی که سحرخیز است، قابلیت این را دارد شش_هیچ از باقی زنها جلو بزند.
یک رزومهی پر و پیمان
فاطمه خانم، 44 سال دارد. مادرِ دو فرزند است، پسری بیستودو ساله و دانشجو و دختری هفت ساله و کلاس اولی. تحصیلاتش را تا دیپلم ادامه داده و سال 79 زندگی مشترکش را آغاز کرده. یک سال بعد از ازدواج مادر شده و تا پنج سالگی گلپسرش، سرگرم بوده با خانهداری و مادری. بعد از آن، وقتی حس کرده پسرک از آب و گل درآمده، با خودش گفته:«میتونم از وقتم استفاده کنم. برای زندگیمون بیشتر مفید باشم، شاید کمک خرج شدم، از طرفی سرم گرم میشه.» و دست پسرک را گرفته و رفته پی آموزش دیدن. حالا رزومهاش را که نگاه کنی، لیست بلندبالایی از کلاسهای مختلف میبینی. کامپیوتر، گیاهان دارویی، گلدوزی، خیاطی و…برای هر کدامشان کلی وقت صرف کرده. مدرک فنی و حرفهای گرفته و از بعضیهایشان پول در آورده است.
همسایهی حضرت معصومه
سال 89 شغل همسرش از اصفهان منتقل میشود به قم، مهاجرت راحت است؟ نه! تازه پدرِ فاطمه خانم تومور مغزی دارد. دوری برای فاطمهخانم فقط سخت نیست، جانکاه است. چون هر لحظه و هر دقیقه نگرانی چنگ میزند به دلش. بابا الان حالش چطوره؟ کاش کنار دستش بودم، کمک حالش بودم… با همهی اینها ولی او به جای بغل گرفتن زانوی غم(که حق همهی زنهای ساکن در غربت است) به بُعد خوب ماجرا نگاه میکند به اینکه همسایهی حضرت معصومه است و هروقت دلش بخواهد میتواند برود زیارت. در همان ایام فاطمه خانم با حمایت همسرش میرود سراغ منجوقدوزی و چاپ روی پارچه و… اینبار هم مانند سابق هیچکدام این کلاسها، خیال بازیگوشش را آرام نمیکند. او تجربه کسب کرده، کیفش را برده، اما چیزی نبوده که بخواهد عمرش را پای آن بگذارد.
فاطمه هستم، سندنویس!
روزی فاطمه خانم از کلاسها خسته میشود. او میگوید:«سوزن زدن همیشه حال من رو خوب میکرد، اما هیچکدوم ازهنرهایی که آموزش دیده بودم، اونی که میخواستم نبود.» البته خدا میداند شاید هم علت خستگی او حرف مردم بوده که اصولا در چنین موقعیتهایی به خودشان اجازه میدهند درباره دیگران اظهارنظر کنند و با گفتن:«تو اصلا داری چیکار میکنی؟ از زندگی چی میخوای؟» و خود را استاد همهچیز دان بدانند. در هر حال، فاطمه خانم بعد از بازگشت به اصفهان دورِ آموزش دیدن خط میکشد و میرود سراغ شغل ثابت. چه شغلی؟ سندنویسی در یک دفتر اسناد رسمی!
میخوام مادر بشم
کار دفترخانه خوب است، اما با همهی خوبیهایش، مثلِ حقوق ثابت، بیمه، ساعت کار مشخص و ویترین اجتماعی فشار زیادی دارد. نوشتنهای مداوم و طولانی مدت خیلی زود آرتروز گردن و دیسک کمر و… را مهمان تن خانم هوازاده میکند. روزی او با خود میگوید:«من همیشه دوست داشتم دو تا بچه داشته باشم، پسرم دیگه بزرگ شده، الان وقتشه…» و از آنجایی که فاطمه خانم، زنیست مدبر و عاقل، تعارف را کنار میگذارد، دورِ برداشتن چند هنداونه باهم خط میکشد و از دفترخانه میزند بیرون. به همین سادگی! اگر شما جای او بودید، به خاطرِ تجربهی حس شیرین مادری دست از کارتان، حقوقتان میکشیدید؟ جواب من بله است!
چرمدوزی، همونی که میخواستم
در روزهای بارداری، در ایامی که بعضی از خانمها(دور از شما البته) بیهیچ دلیل منطقی و پزشکی میروند استراحت مطلق و باید شعرِ«نازک تر از گل بهش نگید، یه وقت خانم بدش میاد» را در وصفشان خواند، فاطمه خانم میرود سراغِ علاقهی قلبیاش یعنی هنر و اینبار کلاس چرمدوزی ثبت نام میکند. اما عضو جدید خانواده، قصد آمدن دارد. فاطمه خانم، برای بار دوم مادر میشود، بوییدنِ تنِ از بهشت آمدهی دخترش، میارزد به هر شغل ثابت و مزایایی. ولی این دلیل نمیشود خودش را فراموش کند. چهل روزگی دخترک که تمام میشود فاطمه خانم میرود سراغ چرمها!
کیف چرم رایگان میخوای؟ بیا اینور بازار
تا حالا با یک نوزادِ ظریف و لطیف که هر چند دقیقه یا شیر میخواهد یا از درد شکم جیغ بنفش میکشد یا نیاز به تعویض دارد کار کردهاید؟ من بله! و باید اعتراف کنم کارِ سختیست، چون تو به خاطرِ تولد یک نوزاد، خوابِ کامل و کافی نداری، نیروهای کمکی رفتهاند و رسیدگی 24 ساعته به نقل کوچولوی خانه، به پخت و پز و شست و شو و رفت و روب همیشگی اضافه شده. خیلیها توی چنین موقعیتی توصیه میکنند:«به جای کار کردن، هر وقت بچهات خوابید تو هم بخواب.» ولی عمل کردن به این توصیه دل میخواهد که من نداشتم و فاطمه خانم هم نداشت. چون او با وجود همهی فشارهایی که بود نوزادش را گذاشت روی پا و شروع کرد به دوختن. او میگوید:« چرم دوزی همون چیزی بود که میخواستم. با خودم گفتم اگر الان شروع نکنی، اگر بذاری کنار، اگر ندوزی دیگه نمیشه، دیگه ادامه نمیدی و دوختم. مبتدی بودم، اما از همهی آموزشهایی که دیده بودم استفاده میکردم تا نتیجه خوب باشه. سعی میکردم کارم مثل همه نباشه، خلاقانه باشه، متفاوت و در عین حال تمیز باشه.» کمکم مشتریها از راه رسیدند، مشتری که چه عرض کنم؛ هر کس چشمش افتاد به هنر دست خانم هوازاده، دلش رفت و از آنجایی که فاطمهخانم اهل بخشش است و هدیه دادن تقریبا به تمام حلقه اولیه فامیل یه محصول چرمی تقدیم کرد. محصولاتی که شدند تبلیغ و برایش مشتری آوردند.
استاد چرمدوزی
دوختن و دوختن و دوختن ادامه پیدا کرد، حتی در روزهای اسبابکشی. چند ماه بعد از تولدِ دخترکوچولو فاطمهخانم و همسرش از محلهای که در آن زندگی میکردند جا به جا شدند به محلهای دیگر. نمیدانم شما بعد از مستقر شدن در یک محله یا خیابان جدید کدام مغازهها و کسب و کارهایش را به ذهن میسپارید، ولی من عاشقِ کتابخانهها و کتابفروشیها هستم، البته بعد از تولد زینب خانهبازیهای منطقه هم برایم مهم است. فاطمه خانم هم آموزشگاهها و فرهنگسرا را دوست داشت، پس از همان روز اول، فرهنگسرایی در نزدیکی خانه چشمش را گرفت و از آنجایی که بیکار نشستن در مرامش نبود، دخترِ هفت ماههاش را بغل کرد و رفت فرهنگسرا و وقتی لیست کلاسها را دید بدون برنامه ریزی قبلی پرسید:«کلاس چرمدوزی برگزار نمیکنید؟»و همین شد باب آشنایی فاطمه خانم از دوختن چرم به تدریس چرمدوزی رسید، تدریسی که او را رساند به باسلام. او اعتماد مدیر فرهنگسرا را جلب کرد، وارد آموزش شد و از آنجایی که اگر خدا بخواهد همهی سنگها میشوند موم، خیلی زود خبر رسید:«شهرداری به مربیها توی یکی از پارکهای بزرگ اصفهان غرفه میده تا از محصولاتشون نمایشگاه برپل کنند.» خانم هوازاده تجربهای نداشت. اصلا نمیدانست برود یا نه؟ چه ببرد؟ و از همه مهمتر دخترش را چه کند؟ یک بچهی هشت ماهه نیاز به رسیدگی تمام وقت دارد! و اینجا بود که حضور پررنگ همسرش به دادش رسید.
پشتم گرمه!
پشت هر زن موفقی، یک مرد ایستاده عکس این گزاره هم صادق است ولی خدا نیاورد روزی را که زن یا مردی مخالف فعالیتهای همسرشان باشند. کار کردن، زندگیکردن برای طرف مقابل سخت میشود آنقدر سخت که گاهی قید همه چیز را میزند و مینشیند کنج خانه. همسر فاطمه خانم اما پشت بود. از ساعت 4 بعدازظهر تا 11 شب که مادرخانواده از نمایشگاه بر میگشت مسئولیت رسیدگی به خانه و بچهها میافتاد روی دوش پدر. البته کمکهای پسر نوجوان خانه هم دلگرم کننده بود و همهی اینها موجب میشد فاطمه خانم با وجود فشارکاری بالا، خستگی زیاد و کمخوابی با شور و شوق در نمایشگاه حاضر شود. سلیقهی مخاطب را بشناسد و راه و رسم پول در آوردن را یاد بگیرد. او میگوید:«تنهایی نمیشه پیشرفت کرد. تا مسئولیت خونهداری سبک نشه آدم نمیتونه اونجور که باید به شغلش برسه. همسرم همیشه کمک حال من بود و در اون بازه خیلی زحمت کشید.»
چرمینا؛ دکان مجازی من
در یکی از همین روزهای نمایشگاه، چند نفری رفتند سراغ غرفهی خانم هوازاده و گفتند:«ما از باسلام هستیم.» باسلام؟ باسلام کجاست؟ اصلا یعنی چه؟ آن روزها خبری از تبلیغات تلویزیونی نبود و خب شناخت مردم نسبتا به باسلام پایین بود. ولی بچههای باسلام کار خودشان را بلد بودند و خانم هوازاده را مجاب کردند تا غرفهی چرمینا را ایجاد کند. غرفهای که حالا دکان مجازی خانم هوازاده است و دغدغهی فروش و پیدا کردن مشتری را رفع کرده. غرفهای که موجب شده محصولات خانم هوازاده مشتریهایی داشته باشد از اقصینقاط ایران.
زن ابرقهرمان
فاطمه خانم قصهی ما، خودساخته است و حامی. او و همسرش تا همین چند سال پیش مستاجر بودند، اما دست به دست هم دادند تا خانهای کوچک برای خودشان دست و پا کنند. خرید خانه، به حرف آسان است و اما پرداخت قسطِ وامهای دریافتی کمر آدم را میشکند. فاطمه خانم میگوید:«وقتی تازه خونه خریده بودیم وامهایی که گرفته بودیم خیلی سنگین بود. یه مدت فقط زندگی میکردیم که قسط بدیم، من عاشقانه کار میکنم، ولی همسرم همیشه میگفت بهخاطر پول خودت رو اذیت نکن. سلامتیت مهتره. میدونید وقتی آدم کاری رو دوست داشته باشه، بدنآدم هم با آدم راه میاد.» و همهی اینها از معجزهی عشق است. باید زن باشی تا بدانی اینکه همسرت حواسش به تو باشد، بگوید پول فدای سرت، من هستم، تو فکر خودت باش چه مزهای دارد. مزهی یک معجون ماورایی که از زن یک ابرقهرمان میسازد، مقاوم در مقابلِ همه چیز.
پاپوشهای منحصر به فرد
سری به محصولات غرفهی چرمینا میزنم، در کنارِ کارهایی که در همهی غرفههای چرم پیدا میشود چند محصولِ خاص چشمم را میگیرد. پاپوش چرمی و چهلتکه. تولید پاپوش چرمی که قیمتِ مناسبی هم دارد یک فکر بکر است. خانم هوازاده میگوید:«من همیشه به رضایت مشتریها فکر میکنم. پول اونقدر برام مهم نیست که رضایت مشتری برام مهمه. مثلا یه مشتری دارم پاهاش همیشه پوسته پوسته میشده، به واسطهی بیماری که داشته باید مدام جوراب به پا میکرده. یک نفر او رو با پاپوشهای من آشنا کرد، الان سالهاست مشتری منه و میگه با پوشیدن پاپوشهای من خیلی بهتر شده، از طرفی مقاومت پاپوشها بالاست و باکیفتین و نیاز نیست هزینه زیادی بابتشون بپردازه. این چیزها رو که میشنوم، انرژِی مضاعف میگیرم.»
احساس عمیق رضایت
این روزها خانم هوازاده، یک مادرِ خانهدارِ هنرمند است. او روزی مزهی کارمندی را چشیده و قاطعانه میگوید کار مستقل در خانه، هزار حسن دارد که میچربد به کارِ در ادارهها و موسسات. از او میپرسم:«با وجود اینکه شما الان درآمد دارید، کسی بهتون نگفته اشتباه کردید شغل ثابت رو رها کردید؟»
میخند، نرم و آرام و کوتاه:«چرا، خیلی گفتن. میپرسن درآمدی که اون موقع داشتی، الان داری؟ یا میگن همه آرزو دارن بیرون کار کنن، بعد تو کارت رو از دست دادی؟ من در جواب میگم که کارم رو از دست ندادم، خودم تصمیم گرفتم که بیام بیرون و این روزها عمیقا احساس رضایت دارم.»
احساس رضایت، همه احساسی که آدمها تمام عمر پی رسیدن به آن میدوند… خوشا به حالت خانم هوازاده!
سلام از شخصیت شما را بسیار پسندیدم و پشتکار شما الگوی خوبی برای خیلی ها میتونه باشه کار بسیار با دقت و سلیقه ی فوقالعاده با رنگ بندی بینظیر چشم نواز چشمان همه میتونه باشه و خوش به حال کسانی که هنر. دستان و چشمان و تجسمات شمارو تجربه میکنند