«من میخواستم هنرِ مردم دیارم رو زنده کنم، میخواستم اسم کسب و کارم مُعَرفِ دیارم باشه، با خودم گفتم:«من دختر گیلانم، یه گیلدخت و از اون روز اسم غرفهام شد گیلدخت!» اینها را حنانه خانم داربوی میگوید، دختری متولد 76، که در 19 سالگی بدون هیچ پشتوانهای، کمرهمت بسته به یادگیری حصیربافی و امروز یک کارآفرین موفق است، کارآفرینی که توانسته به بیش از 500 نفر حصیربافی آموزش بدهد و برای 14 نفر شغل ایجاد کند.
تماشای دستان هنرمند مادربزرگ
در آستانه پائیز که بساط شالی و شالیکاری آرام آرام از گرد گیلان جمع میشود، گیاهی در زمینهای حاصلخیز گیلان، قد میکشد، گیاهی که سالهاست با دستان هنرمندِ مردم این دیار تبدیل شده به بافتههای زیبا، این گیاهان نیهایی است که به صورت خودرو در حاشیه مردابها و تالابها میرویند. نیهای مناسب حصیربافی دارای انواع مختلف بوده و حصیربافان گیلانی اغلب از ۲ نوع نی که به اصطلاح محلی لی یا گالی مورد استفاده برای بافت کلاه، زنبیل، سفره، ساک، کیف و … و سوف یا سیم مورد استفاده برای بافت زیرانداز استفاده می کنند. وقتی نام حصیربافی به میان میآید ذهن ما ناخودآگاه پیرزنی را تصور میکند که با شلیته پرچین نشسته به بافتن، اما حنانه خانم جوانِ قصهای ما که فارغالتحصیل رشته فیزیک است تصورِ ما را بهم زده، او میگوید:«از دانشگاه که برمیگشتم میدیدم مادربزرگم برای سرگرمی خودش مشغول بافت حصیره. کنارش مینشستم و به دستهایش نگاه میکردم. از پیچ وتاب نیها داخل هم لذت میبردم و فکر میکردم چطور از یه گیاه چنین طرحهای زیبایی خلق میشه.از کودکی به کارهای هنری علاقهمند بودم و تصمیم گرفتم اینبار حصیربافی رو امتحان کنم. ولی خب مادربزرگم نمیتونست طریقه بافت رو برام توضیح بده، اون زمان آموزش حصیربافی رایج نبود پس تصمیم گرفتم کنار مادربزرگ بشینم و به دستش نگاه کنم.» حنانه خانم، بعد از روزها تماشای دقیق دستان هنرمند و پرچروک مادربزرگش، یادگرفت چطور ببافد و محصولی خلق کند. او که بدون آموزش، بافتن را یاد گرفته بود حالا اما مشکل دیگری داست.
حصیرگیلان را به شیراز پست کردم
خانم داربوی پر بود از ایده و طرح، او دوست داشت با حصیر محصولاتی متنوع خلق کند، محصولاتی جدید و کاربردی، او نمیخواست محصولاتش محدود به کلاه و زنبیل باشد و همه با شنیدن نام حصیر یاد همین طرحهای قدیمی و زنان مسن بیفتند، زنانی که با رنج بسیار حصیر میبافند و آنرا به قیمتِ بسیار ناچیز میفروشند. خانم داربوی میخواست قدمهای بزرگ بردارد. پس سعی کرد با نخ و سوزن حصیرها را بهم بدوزد و محصولات جدیدی تولید کند. او میگوید:«من زیر۲۰ سال داشتم و کلی ایده تو سرم بود پس از کارام عکاسی کردم و تو اینستاگرام گذاشتم. اولش برای دلِ خودم بود اما یکبار خانمی اهل شیراز یکی از حصیرهام رو پسندید و خواست اون رو از من بخره. من محصولم رو به شیراز پست کردم و ایدهی فروش محصولات در سرم جرقه زد.» اما این آغاز راه بود، فروش محصولات جز بافت خوب نیاز به چیزهای دیگری داشت، مثل عکاسی زیبا، بستهبندی محکم، پست در کمترین زمان، روابط عمومی بالا و… ریحانه خانم هر روز نکتهای جدید یاد گرفت و دست از یادگرفتن نکشید و راه آرام آرام باز شد. یک مشتری شد ده تا و ده مشتری رسید به صد.
به 500 نفر آموزش دادم
در کنار همهی تعریف و تمجیدها از هنر حنانه خانم، یک تقاضای پرتکرار هم وجود داشت:«به ما هم آموزش بده!» ورود به دنیای آموزش، برای حنانه پا گذاشتن به سرزمین ناشناختهها بود. یادش میآمد که خودش چگونه خودآموز بافتن را یادگرفته وهمین سبب میشد به آموزش و گسترش این هنر علاقهمند باشد. اما نمیخواست بیگدار به آب بزند. پس سعی کرد پیش از ورود به آموزش رسمی، این هنر را به اقوامش آموزش بدهد. از اقوام نوجوان تا مسن شدند هنرجویان خانم داربوی و نتیجه آموزشها قابل قبول بود. حنانه خانم حالا شده بود خانم معلم، از آموزشگاههای مختلف با او تماس میگرفتند تا برای برگزاری کلاس به آنها کمک کند. حنانه خوشحال بود، او هنرِ دیارش را زنده کرده بود. او میگوید:« خداروشکر استقبال از این رشته زیاد بود. من تونستم یه هنر قدیمی که سالها فراموش شده بود رئ با لطف خدا به بیشتر از ۵۰۰ نفر آموزش بدم .حالا دیگه حصیربافی جا افتاده تر شده و بیشتر هنرجوهام خودشون مشغول کار و آموزش دادن حصیربافی هستن.»
ما 14 نفر
گیلدختِ پرتلاش ما، که بدون هیچ حمایتی کارش را شروع کرده بود، بعد از چند سال با پسانداز حاصل از فروش آنلاین محصولاتش توانست یک مغازه کوچک اجاره کند. مغازهای که فقط چند محصول در آن بود اما به بهترین نحو و سلیقه چیده شده بود. مشتریهای حنانه خانم، هنگامی که پا درون مغازه او میگذاشتند با عطرِ خوش حصیر، به گذشتهها سفر میکردند، به خاطرات خوششان همراه مادربزرگ و مادر. این حس خوب، انگیزه حنانه خانم را بالا میبرد و از انتخاب مسیرش مطمئن میشد. هنرجوهای خانم داربوی، دوست داشتند با او در این مسیر همراه باشند. با وجود افزایش مشتریها، حنانه خانم هم حضور چند همکار جدید را نیاز میدانست. پس حلقهای از هنرجوهای خوشفکر و پرتلاش شکل گرفت. او میگوید:«منی که یه روزی تنهایی شروع کردم الان یک مجموعه ۱۴ نفره دارم که با کمک هم ایدههامونو طراحی و اجرا میکنیم. کلی حصیر مثل میز و صندلی، آباژور ، لوستر، دیوارکوب، آینه، فرش، کیف، کوله و هفتسین، جاشمعی و. سبدهای حصیری … با تنوع بالا تولید کردیم و چون بافنده هستیم پیش اومده که سایز و طرح کارامونو به سلیقه مشتری تغییر بدیم.»
تو ضعیف نیستی
از آنجایی که حنانه خانم یک نمونه موفق از دخترایرانی است، از او میخواهم با دختران و زنانی که در سر ایده شروع یک کسب و کار را میپرورانند، صحبت کند و او گفت:« دخترایران، اگه کاری رو دوست داری، اگه احساس ضعف میکنی و همه میگن نمیتونی، ناامید نشو! با تلاش و اراده حتما از پسش برمیای و اونوقته ک از دیدن هنرت لذت میبری. من از صفر شروع کردم،خیلیها به منم گفتن نمیتونی ولی این حرفها سد راهم نشد، پس کافیه اراده خودتو قوی کنی، اونوقت قول میدم حتما موفق میشی!»