قصهی باسلام و صنایع دستی ایران، قصهی این یکی دو روز نیست؛ ما سالهاست کنار یکدیگریم. سالها میگذرد از روزی که به روستای صیدآباد رفتیم و صید هنر دستان بیبی قمر شدیم. بعد از آن روز، دیگر روزی نبود که غرفهای در راستهی صنایع دستی ساخته شود و ما ذوق دیدن آن همه ظرافت و زیبایی را نداشته باشیم. قند توی دلمان آب میشد وقتی میدیدیم داریم با آدمهایی کار میکنیم که هنر، پیشه و منش زندگیشان است.
نمایشگاه صنایع فرهنگی ایران، از 31 مرداد تا 3 شهریور 1402 در مرکز آفرینشهای فرهنگی هنری برگزار شد و میزبان هنرمندان و کسبوکارهای صنایع دستی بود.
ما هم در روز دوم نمایشگاه رفتیم تا باسلام را به بقیه هنرمندان و کسبوکارها معرفی کنیم و بگوییم این بازار یک راسته برای شما دارد. بگذریم از اینکه کم نبودند هنرمندانی که تا میگفتیم از باسلامیم، لبخند میزدند و میگفتند ما در باسلام غرفه داریم. آن موقع بود که یک آخیش جاندار میگفتیم و مینشستیم به گپو گفت درمورد قصه خودشان، هنرشان و کسبکاری که ساختهاند.
خانم شیما رهبریار که با مادرشان رشتیدوزی میکنند و آموزش هم میدهند، آقای یوسفی که میگوید: «یک اثر منحصربهفرد باید با روحتون ارتباط بگیره»، آقای تنها که با همسرشان در روستایی از لاهیجان کارگاه دارند و میگوید آنها را در شهرشان، به کار و اندیشه میشناسند، برند ساج چوب و خانوادهی هنرمند یزدیشان، یک جایی از صحبتهایمان گفت: «کار ما عشقبازیه». خانم مرتضوی هم خودش یک باسلامباز قهار بود، میگفت یکی از تفریحاتش این است که «عین وقتی که میرم بازار، میام تو باسلام و ساعتها توش میچرخم.»، خانم مدنی که با همسرشان محصولات چوبی تولید میکنند و دغدغهی محیطزیست را داشتند،
چشم میچرخاندیم میان غرفهها و آدمها و دستآفریدههایشان؛ عروسکهایی که هر کدام اسم و داستان خودشان را داشتند و از دل شهر و روستایی آمده بودند، رد برگهای زرد و خاطرهانگیز پاییز روی مس و فلز، بازی رنگ و نقشهای ایرانی بین تار و پود پارچههای سنتی، رقص قلم روی چوب و ظرافت وصفناشدنیاش.
باسلام هم که عاشق همین اصالت و زیبایی است؛ هنرمندان در نمایشگاه از قصهها و ماجراهای زندگیشان میگفتند، ما هم از بازار هزار قصهی باسلام. دلمان خواست دعوتشان کنیم به حضور در این بازار و داشتن صفحهای که این قصهها و آدمها و … را کنار هم بگذاریم؛ آنها هم ماجراجویانه وارد بازار شدند، غرفهای در راستهی صنایع دستی ساختند و آفریدههایشان را در باسلام جای دادند. حالا باسلام سر از پا نمیشناسد برای شنیدن و روایت قصهی زندگی این آدمها و کسبوکارشان.