«من پروین بدیع هستم متولد آبادان. درخانوادهای به دنیا آمدم که تنها دکوراسیون خانه فقط کتاب بود و کتاب. پدرم در اداره انتشارات سر وکارش با چاپ روزنامه بود؛ و ترجمه و در دانشکده هم کرسی ادبیات عرب را داشت. شاعر بود و نویسنده و مترجم؛ و من هرچه دارم از اوست. ازچهار پنج سالگی با کتاب و مداد و دفتر و بعدها مجله و جدول سر و کار داشتم. هر وقت خطایی میکردم تنها پناهگاهم کتابخانه بابام بود. این چنین با نوشتن و کشیدن، شعر و موسیقی آشناشدم. اما تقدیر چنین بود که تا سال هشتاد به جز برای بچهها هیچ نقاشی نکشم. پدرم را در سال هشتاد از دست دادم و تمام عزت و جلال زندگیم رفت و نقاشی شد داروی روح و روانم. بازی با رنگها حالم را خوب میکرد.
این چنین به کشیدن ادامه دادم تاکنون. نقاشی آرامبخشم است، و حالم را خیلی خوب میکنه. امیدوارم نقاشیهایم را دوست داشته باشید.»
خاطره کوتاه زیر را خانم بدیع، صاحب غرفه نگارگری بدیع در پی فراخوان «آن فروش فراموشناشدنی» ارسال کردهاند؛ بخوانید و لذت ببرید.
چند وقتی بود که بخاطر بیماری و پای شکسته و خانهنشینی ازلحاظ مالی وضع خیلی آشفتهای داشتم. با یک گالری نزدیک خانهمان صحبت کردم که تابلوهایم را برای فروش بگذارم. هرجوری بود تا گالری خودم را رساندم. اما صاحب گالری که میخواست تو سر مال بزند، گفت: «امضای شما برند نیست» و قیمتی خیلی ارزان گفت که حتی پول بوم و رنگ هم نمیشد.
دلافسرده گالری را ترک کردم. حالا هم بارم سنگینتر شده بود و هم راه، سربالایی. ناگهان احساس کردم دستم سبک شده. برگشتم؛ بانویی زیبا و جوان هر دو تابلو را از دستم گرفته بود و با لبخند شیرین گفت: «اومدم کمک کنم». من: تشکر که خودم میآورم، و او: اصرار که همراهیم.
خلاصه صحبتکنان تا جلوی خانه رسیدیم. تعارف کردم که فنجانی چای باهم بنوشیم. تشکر کرد که «کار دارم». حالم خیلی خوب شده بود، انگار وجودش همه ناراحتیها را از یادم برده بود. نامش را پرسیدم؛ با لبخندی گفت: محبت. شگفتزده نگاهش کردم؛ بدرودی گفت و رفت.
دو ساعت بعد زنگ خانه به صدا در آمد. پشت دربازکن بانویی بود که گفت برای خرید تابلو آمده. آن بانو سه تا از تابلوهای مرا با قیمت خوبی خرید که گرهگشای کار من میشد. وقتی از او پرسیدم: «شما را کسی معرفی کرده؟» باخنده گفت: «بله خانم… محبت…»
هنوز هم آن محبت مرا سرشار ازعشق و محبت میکند. خداوند معجزات خود را از راههای عجیب به انجام میرساند. فقط باید منتظر بود و امیدوار.
[button href=”https://basalam.com/search?cat=106″ align=”center” target=”_blank”]راسته نگارگری باسلام[/button]
درمورد آدم چجوری حالش خوب میشه