من اسیر این هنر شدم


3,899

من اسیر این هنر شدم

درد کمر امانش را بریده بود. خوابش نمی‌برد. از شدت درد پرش پا گرفته بود. ساعت را نگاه کرد: ۴:۰۰. دستش را تکیه داد به دسته مبل و به‌زحمت بلند شد. درد و بی‌خوابی دست به دست هم داده بودند تا این ماه‌های آخر بارداری را زهرمارش کنند. دکتر گفته بود باید استراحت مطلق داشته باشد. اگر از این دستور دکتر هم سرپیچی می‌کرد، مقصد بعدی اتاق عمل بود؛ اما بی‌قراری ناشی از درد اجازه نمی‌داد دمی آرام بگیرد. تنها پناهش پته بود. شب به شب همسرش که به خواب می‌رفت، خودش را کشان کشان می‌برد توی اتاق و شروع می‌کرد به کشیدن. طراحی باعث می‌شد برای ساعاتی از زندگی جدا شود و درد را فراموش کند. سرو خمیده (همان بته‌جغه) را که می‌کشید تو گویی خودش را می‌کشد که از درد کمر قامتش خم شده است.

گوستاو فلوبر می‌نویسد: تنها راه تحمل هستی این است که در ادبیات غرقه شوی، همچنان که در عیشی مدام. من اما دلم می‌خواهد این جمله فلوبر را به هنر هم تعمیم بدهم. آدمی برای گذر از بحران‌های زندگی به یک مأمن نیاز دارد و چه مأمنی بهتر از هنر و ادبیات؟!

بنت مشغله

دکمه برقراری تماس را فشار دادم و منتظر شدم. بوق سوم نخورده بود که صدایی پشت تلفن گفت: «رسیدید؟»

+ بله تو کوچه‌تونیم، پلاک‌تون چنده؟

_ الان میام دم در.

و پیش از آنکه بگویم «لازم نیست زحمت بکشید، بگید ما خودمون پیدا می‌کنیم» تلفن قطع شد.

کمی جلوتر از جایی که ایستاده بودیم، یک ساختمان با نمای آجری قرار داشت که چند ثانیه بعد درش باز شد و خانم خلیلی بچه‌ به بغل در آستانه در ظاهر شد. سلام و احوال‌پرسی کردیم و پشت سرش رفتیم داخل. از حیاط کوچک خانه گذشتیم و وارد راه‌پله شدیم. روی همه پله‌ها یک گلدان تقریبا بزرگ قرار داشت و دور تا دور پاگردها نیز گلدان‌های کوچک و رنگی چیده شده بود. یکی از ساکنان این ساختمان عاشق گل و گیاه بود.

وقتی وارد خانه شدیم، متوجه شدم که آن ساکن عاشق گل و گیاه همین خانم خلیلی است. روی پیشخان آشپزخانه و زمین را هم پر از گلدان کرده بود.

خانم خلیلی طناز است و بانمک. شوق کودکانه‌ای دارد که نمی‌تواند پنهانش کند. پیش از آنکه شروع کنیم به حرف زدن، می‌پرسد: «اهل کجایین؟»

من و فاطمه خودمان و اصل و نسب‌مان را معرفی می‌کنیم و می‌گوییم که از کودکی قم به دنیا آمده‌ایم و بزرگ شده‌ایم و همانجا هم زندگی می‌کنیم. می‌گوید: «منم مامانم کرمانیه، ولی بابام اهل میانه‌ست.»

+ چطوری آشنا شدن از این راه دور؟

_ بابام برای کار اومده بودن کرمان، بعد مامانم و دوستاش رفته بودن لب جوی لباس بشورن…

به اینجا که می‌رسد نمی‌تواند هیجانش را پنهان کند. با ذوق می‌گوید: «خیلی رمانتیکه!»

من و فاطمه به هم نگاه می‌کنیم و می‌زنیم زیر خنده. هر دوی‌مان به این فکر می‌کنیم که مگر یک آدم چقدر می‌تواند بی‌شیله‌پیله و بی‌ادا باشد.

خانم خلیلی ادامه می‌دهد: «بعد بابام عاشق مامانم میشه. کارفرمای بابام که خیلی از خانواده‌ها رو می‌شناخته بابام رو برمی‌داره با هم میرن یکی یکی در خونه‌ها رو می‌زنن تا مامانم رو پیدا کنن. خونه آخری خونه مامانم بوده.»

به نظر من شروع یک مکالمه سخت‌ترین کار دنیاست. برای شروع کردن گفت‌وگو نباید مقدمه‌چینی کنید و از کار و بار و حال و احوال بپرسید؛ باید مثل خانم خلیلی جفت‌پا بپرید وسط ماجرا و از قصه عاشقانه پدر و مادرتان بگویید. وقتی بی‌مقدمه شروع می‌کنید به صحبت کردن، فضای رسمی و عذاب‌آور در هم می‌شکند و صمیمیت از دل آن شکستگی می‌پرد بیرون.

البته خانم خلیلی کلا عاشق کارهای بی‌مقدمه است؛ کار طراحی پته را هم همین‌طور ناگهانی شروع کرده.

او پیش از ماه رمضان سال ۱۳۹۲ در بخش حسابداری یک شرکت مشغول به کار بوده است. یک روز از همکارش می‌شنود که قرار است ترفیع بگیرد و بشود مسئول خزانه! کابوس خزانه و انبوه چک‌ها باعث می‌شود خانم خلیلی عطای کار کردن در شرکت و حقوق ثابت را به لقایش ببخشد و بزند بیرون. بعد برای اینکه روزه‌داری را برای خودش راحت کند، تصمیم می‌گیرد سی روز ماه رمضان را در خانه مشغول به کار شود.

من اگر جای خانم خلیلی بودم احتمالا آن یک ماه را به خودم مرخصی می‌دادم و تمامش را به بطالت می‌گذراندم؛ اما او نمی‌تواند کار را ول کند. به همین خاطر می‌رود سراغ خواهرش که طراح پته بوده. از او می‌خواهد که طراحی را به او آموزش بدهد و ‏برایش مشتری جور کند. خواهر قبول نمی‌کند. معتقد است کار پته به درد کسی که مهندسی آی‌تی خوانده ‏است و یک کار با پرستیژ در شرکت دارد، نمی‌خورد. علاوه بر همه این‌ها زحمت طراحی زیاد است و ‏دستمزدش به آن همه زحمت نمی‌ارزد.‏

بختِ خانم خلیلی اما انگار به هنر پته دوخته شده است. فردای همان روزی که با خواهر صحبت کرده؛ ‏آقایی تماس می‌گیرد و از او می‌خواهد که برایش طرح بزند. او که بعد از دوران مدرسه فقط با اعداد و ارقام سر ‏و کار داشته و حتی به طراحی فکر هم نکرده است، بدون تعلل سفارش را قبول می‌کند! طرح را می‌زند و در ‏عین ناباوری آن‌قدر تمیز و ظریف از آب درمی‌آید که آن آقا تصمیم می‌گیرد همکاری‌اش را با خانم خلیلی ‏ادامه بدهد. خانم خلیلی هم از خدا خواسته با او همراه می‌شود.

نمی‌توانم جلوی تعجبم را بگیرم!

+ واقعا بدون آموزش و تمرین قبول کردین؟ چطوری آخه؟!

می‌زند زیر خنده

_ نمی‌تونستم یه ماه بیکار بمونم. شوهرم میگه از بس پول‌دوستی.

+ حالا واقعا به خاطر پوله؟

کمی فکر می‌کند و بعد با صداقت کودکانه‌ای می‌گوید: «آره.»

سه تایی می‌زنیم زیر خنده. خوشم می‌آید از آدم‌هایی که با خودشان صادق‌اند.

ماه مبارک که تمام می‌شود، خانم خلیلی هم آهنگ رفتن می‌کند. آخرین سفارش‌ها را تحویل می‌دهد و می‌رود برای خداحافظی؛ اما با اصرار و التماس مشتری‌ها‌ تصمیم می‌گیرد بعد از ماه مبارک هم کار پته را به‌طور پاره‌وقت در کنار کارهای دیگر انجام بدهد.

در ده سال گذشته خانم خلیلی کارهای زیادی را کنار پته انجام داده است؛ از کارمندی در اداره تأمین اجتماعی گرفته تا فروشندگی ماشین و نسخه‌پیچی در داروخانه. می‌گوید وقتی در فروشگاه ماشین کار می‌کرده، کارفرمایش گفته است، از وقتی او آمده فروش‌شان نسبت به سال گذشته دو برابر شده است. با اینکه در همه کارها موفق بوده اما هیچ یک روح هنرمندش را راضی نمی‌کرده‌اند.

او معتقد است کارهایی امثال کارمندی و فروشندگی و مهندسی و … به‌ظاهر پرستيژ دارند؛ اما در باطن پوچ و توخالی‌اند. هنر پته اما خلاقیت دارد و معنا. کسانی که مخاطب این هنرند را هم خاص می‌داند. می‌گوید قدر هنرمند را می‌دانند، اما در مشاغل دیگر نه ارباب رجوع احترامت می‌کند و نه کارفرما. از اینجا رانده و از آنجا مانده‌ای.

دلش حسابی از دست کارفرماها پر است. هر کدام‌شان یک جور دبه درمی‌آورده‌اند؛ یکی یک سوم حقوق ذکر شده در قرارداد را پرداخت می‌کرده، یکی بیمه را رد نمی‌کرده، یکی رفتارش مناسب نبوده و یکی… اما در مقابل مشتری‌های پته همه خوش‌حساب بوده‌اند و خوش‌برخورد.

مشتری بی‌وجدان

خانم خلیلی خاطرات تلخ و شیرین زیادی از مشتری‌هایش دارد. هر طرحی را که از توی سبد درمی‌آورد و ‏نشان‌مان می‌دهد، او را یاد خاطره‌ای در گذشته می‌اندازند. عکس یکی از طرح‌ها را مشتری دزدکی از رومیزی ‏خانه فامیل دورشان برداشته و یکی را مشتری دیگری برای درآوردن چشم خواهرشوهرش سفارش داده است.

پارچه‌ تاشده‌ای را از کمد بیرون می‌کشد و می‌گوید: «این قصه‌اش خیلی مفصله!‏»

یک روز تلفن زنگ می‌خورد و یک مشتری درخواست عجیبی می‌کند. او از خانم خلیلی می‌خواهد از روی ‏عکس یک قالی طرح پته بکشد. عکسی تیره و تار که طرح‌هایش را به‌زحمت می‌شد دید. مشتری عکس را از ‏روی یکی از قالی‌های موزه حرم امام رضا برداشته بوده است.‏

خانم خلیلی نقشه قالی را تبدیل می‌کند به نقشه پته و روی پارچه پیاده‌اش می‌کند. مشتری ‏بعد از تحویل گرفتن کار، نام خودش را به عنوان برگردان می‌زند پای طرح و ارائه‌ می‌کند. سیل تشویق‌ها ‏و تحسین‌ها به سمت او روانه می‌شود.‏

خانم خلیلی هم برای اینکه به او بفهماند آن‌قدرها که فکر می‌کند زرنگ نیست، با شماره‌ای ناشناس به او ‏پیام می‌دهد و می‌گوید که می‌داند آن طرحی که به نام خودش زده است کار خانم خلیلی است. مشتری هم ‏از رو نمی‌رود و می‌گوید که خانم خلیلی کارش را انجام داده و پولش را هم گرفته است و بعد هم تمام ‏گفت‌وگو را پاک می‌کند.‏

بعد از آن گفت‌وگو مشتری نام خانم خلیلی را هم پای اثر می‌نویسد، اما اعتبار اصلی را همچنان به نام ‏خودش می‌زند. او ادعا می‌کند که برگردان طرح خودش بوده و خانم خلیلی کسی بوده که فقط طرح را روی پارچه ‏پیاده کرده است.‏

در بند تو افتادم و از جمله برستم

نشسته‌ایم کف اتاق دور هم و داریم فیلم‌های طراحی خانم خلیلی را در اینستاگرام می‌بینیم که فاطمه درباره وضعیت طراح‌ها در هنر پته می‌پرسد. از صحبت‌هایی که با غرفه قبلی داشتیم، فهمیده بودیم که دوزنده‌های پته اگر برای کسی کار کنند، ارج و قرب آن‌چنانی نخواهند داشت. اما خانم خلیلی می‌گوید که وضعیت طراح‌ها خیلی بهتر از دوزنده‌هاست. یکی از دلایلش این است که که چاپخانه‌ها نمی‌توانند طرح‌های دو سه متری برای پرده و رومیزی چاپ کنند و اگر هم بتوانند، باید دست‌کم ده متر از آن تولید کنند. به همین خاطر وقتی سفارش‌های این‌چنینی به دست‌شان می‌رسد، می‌روند سراغ طراح. دلیل بعدی هم این است که طراحی پته مخصوصا در ابعاد دو، سه متری زحمتش زیاد است و هر کسی دردسر این کارها را به خودش ‏نمی‌دهد. دستمزدش هم به آن همه زحمت نمی‌ارزد.

خانم خلیلی می‌گوید بارها طراح‌ها و هنرجوهای رشته‌های هنری و صنایع دستی آمده‌اند سراغ این‌کار اما به خاطر زحمت زیاد و دستمزد کمش بیخیال شده‌اند. می‌پرسم:

+ آخه شما گفتین درآمدتون از پته، بیشتر از درآمدتون تو جاهای دیگه بوده.

_ آره ولی به خاطر اینکه من خیلی کار می‌کردم. هر روز از ساعت شیش صبح بیدار می‌شدم و تا ساعت یازده شب مشغول بودم. حتی بعضی وقت‌ها برای رسوندن سفارش‌ها مجبور می‌شدم چهار و پنج بیدار شم.

آن حجم از کار بالاخره یک روزی کار دستش داده و دیسک کمرش عود کرده است، اما حتی دیسک کمر هم مانعش نشده است. می‌گوید در روزهایی که دکتر دستور استراحت مطلق داده بوده و مجبور بوده حتی غذایش را درازکش بخورد، یک طرح ۱.۵ در ۳ را پیاده می‌کند. فاطمه می‌پرسد:

+ حتی توی اون شرایط هم پته رو کنار نذاشتین؟!

_ نه. یه بار هم قبلا توی اینستاگرامم نوشته بودم که من اسیر این هنر شدم. نمی‌تونم ولش کنم.

با شنیدن این حرف یاد شعر سعدی می‌افتم: « بند همه غم‌های جهان بر دل من بود/ در بند تو افتادم و از جمله برستم. » فکر می‌کنم چقدر این شعر به حال خانم خلیلی می‌آید. زنی که انواع و اقسام کارها را تجربه کرده و از همه ناراضی بوده، اما روزی اسیر نقش‌های پته می‌شود و از بند کارهای دیگر می‌دهد.



به اشتراک بگذارید:

دیدگاه ها

guest
5 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x