بیست و سوم خرداد هزارو چهارصد و یک، ساعت 5 عصر آفتاب بیرحمانه میتابید که راهی سفری تازه شدیم. آخر شب به زنجان رسیدیم.
ساعت 10 صبح محل قرار مجموعه گاوازنگ بود. آقای واحد غرفه خانگی و طبیعی میزبانی ما رو برای جلسه گروهی به عهده گرفته بودند. ما زودتر رسیدیم و یک آلاچیق انتخاب کردیم.
واحد با اسباب پیکنیک رسید، دخترکی با بلوز سفید و کتاب جودی که در دستش بود از ماشین پیاده شد و به سمت آلاچیق اومد، تا من رو دید خیلی خلاصه گفت: سلام اسمم مهتا، به زنجان خوش اومدید.
زنجانیها پراکنده به محل قرار رسیدند، و وارد بحث شدند. آقای محدثی در آغاز جلسه گفتند: اومدیم ببینیمتون، دیدنتون خیر و برکت داره…
مهمان اول جلسه آقای مسلم بیگدلی بودند. اینطور شروع کردند:
- مسلم بیگدلی هستم، ۴/۵ سال تو باسلام هستم، ۹۰۰۰ تا فروش داشتم،(واحد گفت: ایشون قبل از محدثی باسلام بودن) تحقیقات زیادی توی این مدت انجام دادم تا بتونیم ظروف مسی رو جوری درست کنیم که سیاه نشوند، تقریبا توی این کار موفق شدیم و در حال تولید محصولات نانو مس هستیم که اختراع محسوب میشود و در تلاشیم تا به ثبت برسانیم، الان توی باسلام خودم به همراه خانواده و فامیل 7 تا غرفه داریم که 5 تا از غرفههامون توی کار فروش مس هستند و 2 غرفه محصولات خوراکی دارند. من حتی در زمینه آموزش هم دستی توی کار دارم و هرکس از فامیل که میخواهد غرفه ایجاد کند تا یک ماه باهاش همراهی میکنم تا بتواند غرفه رو راه اندازی کند و موتور فروشش روشن شود.
- چه باسلام باشه چه نباشه، چه فروش بکنه چه نه ما هستیم، چه سود کنه چه نکنه ماهستیم. ما اوایل توی فروشها اصلا سود نمیکردیم تا مشتری زیاد کنیم.
آقای واحد که شفافیت داشتند، نکات مختلفی میگفتند:
- خود پشتیبانی دیر خبردار میشه، من اولین نفر زنگ زدم و هک شدن سایت رو خبر دادم. محترمانه تر صحبت میکنند، ولی اطلاعاتشون نسبت به قبل کمتر است. آهنگای پیشواز بندری یا صدای بازار که بود، آدم احساس میکرد به یک جای پویا زنگ زده.
- تغییر کارمزد باسلام بابت ارسال رایگان با توجه به تغییرات هزینه پست کشور کلا برای غرفه دارها باعث ضرر شده و با این شرایط مجبوریم ارسال رایگان رو برداریم یا مبلغش رو زیاد کنیم که اینا خودش باعث میشه مشتری از خرید اینترنتی منصرف بشه،
- خدمات باسلام کامل نیست، من چند وقتی میشه که دارم با پاساژ کار میکنم و واقعا بعضی از امکاناتش عالیه مثلا یه امکانی که باسلام هم میتونه داشته باشه اینکه غرفه دار برای یه محصول چند مدل قیمت بذاره یعنی تک خرید قیمتش فلان تومان و اگر دوتا خرید از یه محصول شد فلان قیمت ثبت بشه و حتی اگر صدتا شد چه قمیتی برای مشتری لحاظ بشه، اینجوری میتونیم فروش عمدذ رو هم بیاریم توی باسلام
- با خودم سر پست کردن مسابقه دارم.
- بازار بورس به همه ثابت کرد که بدون آموزش اتفاق ویژهای رقم نمیخورد، فروش اینترنتی هم همینطوره که در باسلام اموزشها گاها دیر میرسد.
- غرفهدار قیمت رو میشکند، بازار خودش رو موقت خراب میکنه و بازار بقیه رو خیلی خراب میکند.
- هروقت تو بازار حقیقی تونستند توازن برقرار کنند تو مجازی هم میشود.
خانم نصر از غرفه گاخ (به معنی میوه خشک) گفتند: شما تو باسلام برای غرفههای جدید طرح گذاشتید، برای قدیمیها چرا کاری نکردید؟
آقای تبارکی با لهجه شیرین زنجانی نقدهای محترمانهای به باسلام داشتند:
- اوضاع اقتصادی جامعه که تاثیر داشته، اما از ماه رمضون پارسال فروش باسلام افت کرد، انگار رویکرد عوض شد!
- انگار مشتری جدید از بیرون باسلام نداریم، همون مشتریهای قدیمی فقط هستند.
- بیخیال ما بشید چیکار دارید با کارمزد آخه، هی تغییرش میدید؟
وقتی سرویس آمادست رو معرفی کردیم متوجهش شدیم زنجان یک آقای نصیری دارند که همه این کارهای پستی را با کمترین قیمت و حوصله بالا برای همه غرفهداران انجام میدهد.
واحد خطاب به آقای محدثی گفت: تیشرتتون خیلی خوبه، هرچند آرمتون یکجوریه، البته شاید ما به اون درجه عرفان نرسیدیم که بتونیم این رو درک کنیم…
آقای تبارکی در ادامه گفت: اتفاقا خوشمزه است راه میره.
جمع بندی دغدغه غرفهداران در این جلسه رو اگر دستهبندی کنیم:
- قوانین مربوط به ممنوعیت فروش چاقو شفاف نیست. پست زنجان قبول میکند ولی پست مقصد برگشت میزند.
- ثبت محصول ( مثل جاکلیدی چاقو ) سخته و سایت قبول نمیکند.
- تبلیغات در دیگر سایتها رو به هزینه خودشون میخواستند.
- نیاز به آموزش مراحل خرید داشتند که در اختیار مشتریهای جدید بگذارند.
غرفهدارای محجوب زنجانی حالا با باسلامیها احساس راحتی میکردند و صمیمی شده بودن و نمیرفتند😉
آقای واحد که ترتیب یک پیکنیک اساسی رو برای ما دیده بودند بساط آتیش و غذا رو به راه انداختند و مهتا هم که شریک تجاری پدر بود تا لحظه آخر در کنارمون بود و علاقه شدیدی به چسب و تیشرت باسلام نشون میداد که آقای محدثی همونجا تصمیم گرفت حتما براشون از تیشرتهای باسلام در اولین فرصت ارسال کند.
هوای داخل شهر زنجان با تابش مستقیم آفتاب در حد طاقتفرسایی گرم بود. ساعت 4 بعدازظهر فروشگاه برای جلسه باسلامی آب و جارو شده بود، مسها برق میزدن و با تنوع بالا در قفسهها چیده شده بودند. رابطه پدر و پسری جالبی داشتند، کاملا کارشون بهم مرتبط بود. آقای محمدی توی هرجمله از سرشلوغی و مهارتهای پسرش امیرحسین میگفت. این خانواده 3 غرفه در باسلام داشتند و با هم اداره میکردند.
نکاتی که دغدغهشون بود:
- مشتریها یکمقدار اذیت میکنند میدونن ما در اولین شرایط میخواهیم خودمون رو خلاص کنیم، سو استفاده میکنند و ایرادهایی از کار میگیرند که منطقی نیست.
- پشتیبانی خوبه اما در زمینه کنسلی و مشتری و …، برای بحثهای تبلیغی کمکی نمیتونند بکنند. صفحه اول بنر و تبلیغات هست، اما ما هیچ وقت توضیحاتش رو نمیدونیم که چجوری باید صفحه اول تبلیغ بذاریم؟
- چطور میتونیم از همکارامون جلو بیفتیم؟
- ما تولیدکننده هستیم و سرمون شلوغه، اگر بشه آموزشهایی خلاصه برای ما که در زمان کوتاه مسلط شویم.
- ما تو اینستا مبلغ های بالا به بلاگرها برای تبلیغ میدهیم، برای اینکه بیاییم بالا، برای هزینه تبلیغات ابایی نداریم، ما حق زحمه شما رو میدهیم برامون تبلیغات کنید طوری که شما ضرر نکنید ما هم ضرر نکنیم.
- مشتری میدونه باهاش هستید، بخاطر همین از اینستا هم تمایل دارد که بیاد باسلام خریدش رو ثبت کند
بین بحث امیرحسین اپ غرفه رو باز کرد و گفت: چه جالب اینجا نوشته ماشین سفرهای باسلام به زنجان رسیده …
درباره زمان پاسخگویی که توضیحات دادیم امیرحسین گفت بابا اینم بنویس، پدرنکات رو با خودکار زنجیری توی سررسید مینوشت،
آقای محمدی میگفت: ما از کمکهاتون استفاده میکنیم، ما سعی میکنیم شاگرد خوبی باشیم، پیشرفت کنیم، به بقیه هم آموزش بدهیم.
و در آخر امیرحسین گفت:پشتیبانی اش خوبه، بشرطی که بزرگ شد خودش رو همینطور حفظ کند.
آقای محمدی که معلوم بود میزبانی رو خوب میداند، در حین جلسه حواسش بود که زردآلوهای شیرین باغشون رو حتما بخوریم.
خانم نصر دعوتمون کرده بودند که از کارگاهشون دیدن کنیم. وقتی رسیدیم با کارخانهای بزرگ مواجه شدیم که جای تحسین داشت.
خانم منتخبی که آرامش خاصی در رفتار و گفتارشون داشتند حرفهای شنیدنی برای ما داشتند توضیح دادند که: اول از فروش خانگی شروع کردیم و الان به صادرات رسیدیم، دیگه شهره شدیم و با تناژ کار میکنیم.
آقای محدثی پرسیدند: یک خطی از کجا شروع کردید؟ خانم نصر اشاره کردن به مادرشون که کار برای ایشونه خودشون بگن بهتره.
خانم منتخبی: ۳۵ سال برا آموزش پرورش کار کردم، دو سال اخر رو در مدارس کمبرخوردار کار کردم، خیلی متاسف میشدم چون دخترهای کوچیک بخاطر فقر ساقی بودند.
وقتی سال 95 بازنشست شدم، آقا اسم سال رو اقتصاد مقاومتی گذاشتند منم دیدم یک سرباز هستم، پس کار اقتصادی رو با پنجاه میلیون پاداش معلمی شروع کردم.
اول از باسلام شروع کردیم، حس خیلی خوبی بهش دارم. انگار جزو خانواده خودمونه.
صادرات داشتن، اما میگفتن: ما دلخوشیم به باسلام، وقتی نوتیف میاد که فروش داشتم، خیلی خوشحال میشم.حالا که رشد کردیم، بی وفایی باسلام رو کنار بذارم، آدم نباید گذشتهاش رو فراموش کنه.
خانم منتخبی مادرانه از تجربیاتشون میگفتند: اصلا اون مشتریهای ساده روزای اول باعث شدن من دیده بشم. الویت اینکه کارهای خانگی حمایت شوند. آموزش سخته،زحمت داره اما شما ایجاد بکنید.شما نه فقط اقتصادی بلکه در جای فرهنگی هم هستید.
آقای واحد ما رو پیش شریک غرفهدارشون بردند، که فروشگاه بزرگ و سنتی بود. آقای نجفی که در زمینه صنایع دستی بسیار خبره بودند بسیار متواضعانه از بازار زنجان و کیفیت متفاوت صنایع گفتند.
البته توانایی خوبی در بسته بندی پستی داشتند و نظرشون این بود که: بستهبندی من انقد باید شکیل باشه که مامور پست خجالت بکشه اونو پرت کند.
مراحل شناخت چاقو و کیفیتسنجیاش رو هم برامون مفصل توضیح دادند. بعد از ساعات گرم بعدازظهر شهر زنجان، غرفه آقای نجفی که مجهز به کولر بود واقعا بهمون چسبید.
آقای محمدی که ساکن آببر بودند بخاطر مسافت نسبتا زیاد و آبیاری زمینهاشون نتونسته بودند به جلسه زنجان بیایند، و دعوتمون کردند که مهمان شهرشان باشیم. هوای شرجی و گرم طارم طوری بود که آقای محمدی دائم یک بادبزن آبی دستش بود.
در باغ تفرجگاهی کنار رودخانهای نشستیم و آقای محمدی اینطور شروع کردند:
- من حرفام زیاده، پرم، قرص سردرد دارید؟
- به واسطه باسلام و اینترنت ما بهفروش مستقیم رسیدیم چون طارم بن بست بود و مسافر رد نمیشد.
- روغن زیتون غیرطبیعی انقد خطرناکه که ممکنه فرد مصرف کننده سکته کند. محصول خالص سودش کمه، شما کمک کنید که جنس واقعی تو باسلام دوام بیارد.
- ما هشت نوع مدل زیتون داریم، که هرکدوم یک رنگ متغییر دارد، میتونن روغن رو به هررنگی که میخان در بیارند. که با آزمایش هم نمیشه تشخیص داد.
- کیفیت روغن زیتون طارم اینقدر بالاست که منه باغدار نباید وقت سرخاروندن داشته باشم، اما روزی یکدونه سفارش دارم. (محصولات طارم ویژه هستند، میوه هاش خیلی عطر و بو دارند
اخترشناسان میگن اونایی که توی طارم زندگی میکنن باید پنج روز از سال برن بیرون از محیط، چون اینجا زودتر پیر میشن)
اقای محمدی که دائم در گرمای طارم عرق میریخت، همه جوره حواسش بود که آداب میزبانی رو رعایت کند، درحدی که حتی خواستهها و نقدهاش رو با احتیاط میگفت که مبادا مهمانانش اذیت شوند.