کرونا و سبب خیرش
چه کسی فکرش میکرد امیرحسین و مرضیه 20 روز تعطیلات عید را بروند طالقان و تا امروز آنجا ماندگار شوند. امیرحسین دانشگاه برق خوانده و مرضیه طراحی لباس. 98 عقد میکنند، قصد مهاجرت دارند، کرونا میآید و تعطیلات عید برای فرار از شهر و آلودگیهایش به روستای پدری (گرود) پناه میبرند.
20 روز آنجا میمانند و یکهو به سرشان میزند ما که اینقدر دوام آوردیم و خیلی هم خوش گذشته، چرا برای همیشه اینجا زندگی نکنیم؟!
تا بتوانند خودشان را جمعوجور کنند و خانواده را راضی، چند وقتی میگذرد، اما بالاخره به هدفشان میرسند.
مرضیه میگوید همیشه (حتی قبل از به روستا آمدنشان) دلمان میخواست یک کارگاه نجاری داشته باشیم. از دی 1401 در باسلام با غرفهی «گروه هنر نیو/ Niv» حضور دارند و میگویند حالا بیشترین فروششان هم همینجاست.
یادگیری
امیرحسین یکی دوماهی میرود در یک کارگاه نجاری بالاتر از روستای خودشان و ب بسمالله را نگفته تا ولاالضالین نجاری و … میرود و حالا وقت به راه انداختن کسبو کار خودشان است.
شروع با کانکس ده متری
خاک اره و شلوغی وسایل نجاری و کارگاهی آنقدر زیاد هست که ظرفیت خانهی کوچکشان را پر کند.
میروند سراغ دهیار روستا و آنها هم حداقل کاری که از دستشان برمیآید را انجام میدهند؛ یک کانکس 10 متری و ساخت جاکلیدیهای خانههای شاید 100 متری شما.
کارگاه رویایی
نه، مثل اینکه کانکس پاسخگوی میزان خلاقیت و تلاش آنها نیست و انگار کائنات هم به همان میزان بلد راه آمدن با آنها هست.
خانهی قدیمی ته روستا را پیدا میکنند و از آنجا که طبق یک قانون نانوشته همهی روستا هم را میشناسند با یک تماس یکهویی به صاحبخانه و درخواست خانه به عنوان کارگاه نجاری، صاحب آن میشوند. آن هم به رایگان!
از جاکلیدی تا چراغخواب
زوج نجار باسلامی ما شروع کارشان با ساخت جاکلیدی بوده، اما بعد از آن به فکر تهیهی یک هویهی سوختهنگاری روی چوب میافتند، یواش یواش رباتهای چراغخوابشان را به جاسوئیچیهای کوچکی تبدیل میکنند و بعد سراغ جعبه و پیشدستی و نمکدان… میروند.
جاسوییچیهای شناسنامهدار
مرضیه میگوید: «هر جاسوئیچی یه شخصیت داره که برای یه نفره؛ مشتریهامون میتونن براشون اسم بذارن و هرچیز دیگهای که به جاسوئیچیها یه شناسنامه بده.»
بازار فروش سخت
«همیشه میترسیدیم اتفاقی که باید، نیفته» این جمله را زمانی میگویند که ازشان میخواهم از سختیهای در مسیر برایم بگویند.
فشار خانواده که چرا زندگی با دفترچه بیمه را به این زندگی طاقتفرسا ترجیح دادهاند، عدم فروش محصولاتشان به صورت عمده، تلاشهایشان برای حضور در بازارهای محلی و نمایشگاه و… در نهایت زمستانهای سرد و راهبندان طالقان که عملا پست و ارسال در زمستان را غیرممکن میکند.
لبخند واقعی
گاز ندارند، خانهشان بیشتر از 45 متر نمیشود، از شهر و تکنولوژی و … دورند، فروش محصولاتشان همیشه بالا نیست و …. هزار قصهی ناگفتهی دیگر؛ ولی درکل مکالمهی ویدیوییمان لبخند از لبانشان محو نمیشود. به قول دوستانشان: «شما زندگی کردن رو واقعا تجربه میکنید.»