بعضیها آنقدر نسبت به کتابهای خودیاری بدبینند که حتی حاضر نیستند توی کتابفروشی جلوی قفسه مخصوصشان بایستند. البته باید بهشان حق بدهیم. توی این سالها آنقدر کتاب خودیاری زرد و بازاری منتشر شده که پیداکردن یک کتاب واقعا بهدردبخور در بینشان مثل گشتن دنبال سوزن توی انبار کاه است.
آنچه در ادامه میخوانید فهرستی از کتابهای خودیاری و انگیزشی است که میتوانند دیدگاه شما نسبت به این دسته از کتابها را برای همیشه تغییر بدهند.
فهرست:
۱. ۱۲ قانون زندگی، نوشته جردن بی. پترسون
جردن پترسون این روزها از شناختهشدهترین شخصیتهای فضای مجازی است. ویدیوهای کوتاه از سخنرانیها او میلیونها بار در یوتیوب دیده میشود و بحثهای جنجال برانگیزش درباره فرهنگ و زیست آمریکاییها او را به یکی از پرحاشیهترین اندیشمندان امروز تبدیل کرده است.
جردن پترسون یک فرق خیلی مهم با بقیه سخنرانهای خودیاری دارد؛ فرقی که خودش را در کتاب «۱۲ قانون زندگی» نیز نشان داده است: او به هیچوجه دنبال تکنیکها و راهحلهای عجیب و غریب برای توسعه فردی نیست. پترسون از نکات سادهای حرف میزند که خیلی وقتها پیشپا افتاده به نظر میرسند اما میتوانند زندگی ما را به کل متحول کنند. مثال؟ معروفترین توصیه پترسون به افرادی که میخواهند رشد فردی را تجربه کنند، این است: قبل از هر کاری اتاقت را مرتب کن!
دوازده قانون زندگی کتابی است که از دل سالها مطالعه، پژوهش، تجربههای دست اول کلینیکی و اندوختهها و آموختههای شخصی جردن پترسون بیرون آمده است. پس لطفا خودتان را از این گنجینه ارزشمند محروم نکنید.
در بخشی از این کتاب میخوانیم: «اگر نمیتوانید آرامش را در خانه خود برقرار کنید، چطور جرأت میکنید یک شهر را اداره کنید؟!»
۲. شیب، نوشته ست گادین
«شیب» یک کتاب انگیزشی است؟ به احتمال زیاد نه. یک کتاب خودیاری است؟ با قطعیت بله. چطور؟ الان برایتان میگویم! بیشتر کتابها و سخنرانیهای انگیزشی از ما میخواهند تا به هر قیمتی شده به مسیرمان ادامه بدهیم. حتی اگر حالمان از آن مسیر به هم میخورد. حتی اگر انگیزهاش را نداریم. حتی اگر همه بگویند داریم اشتباه میکنیم.
اما «شیب» اینطور نیست. ست گادین صاف زل میزند توی چشمهایتان و میگوید:«بهتره بیخیال شی رفیق! این راهی که داری میری فایدهای نداره» به همین خاطر مطمئن نیستم بشود این کتاب را انگیزشی دانست، اما قطعا آن را یک کتاب خودیاری راهگشا میدانم که بهمان آموزش میدهد به موقع از بیهودهتلاشکردن دست برداریم.
در بخشی از این کتاب میخوانیم: «یا کارهای اشتباه را رها کنید یا به کارهای درست بچسبید. دستکم جرئت انجام یکی از این دو را داشته باشید.»
۳. هنر شفاف اندیشیدن، نوشته رولف دوبلی
کتابهای خودیاری و انگیزشی بیشتر از هر کشور دیگری، دستپخت آمریکا و آمریکاییها هستند. قصه این یکی اما فرق دارد. «هنر شفافاندیشیدن» را یک نویسنده سوئیسی به نام رولف دوبلی در کشور آلمان نوشته است. کتاب به فاصلهی کمی از انتشارش در فهرست پرفروشترین کتابهای آلمان قرار گرفت و به سرعت توجه منتقدین را به خود جلب کرد.
ایدهی دوبلی ساده است: ما اشتباه میکنیم، چون نمیدانیم مغزمان چطور کار میکند. چون متوجه نیستیم همین مغزی که اینقدر به فرهیختگیاش میبالیم تا چهاندازه میتواند مرتکب اشتباهات احمقانه و بچهگانه شود.
در بخشی از ترجمه فارسی این کتاب که کار عادل فردوسیپور است، میخوانیم:«مارک یک آدم لاغراندام اهل آلمان است که عینک به چشم میزند و دوست دارد کارهای موتزارت را گوش بدهد. کدام یک محتملتر است؟ این که مارک:
- یک رانندهی کامیون باشد.
- استاد ادبیات در فرانکفورت باشد.
بیشتر افراد روی ب شرط میبندند که اشتباه است. در آلمان تعداد رانندههای کامیون دههزار برابر تعداد استادان ادبیات است. به همین خاطر بسیار محتملتر است مارک رانندهی کامیون باشد. پس چه اتفاقی افتاد؟
آن توضیحات با جزئیات ما را فریب داد که حقایق آماری را نادیده بگیریم. دانشمندان به این خطا، غفلت از نرخ پایه میگویند، یعنی نادیدهگرفتن سطوح توزیعی اساسی که یکی از متداولترین خطاها در استدلال است. تقریباً تمام روزنامهنگاران، اقتصاددانان و سیاستمداران دائماً اسیر این خطا میشوند.»
۴. یادداشتهایی درباره سیارهای ناآرام، نوشته مت هیگ
راستش را بگویید: همین الان که دارید این یادداشت را میخوانید حالتان از اوضاع کتابخوانیتان بد نشده؟ پیش خودتان نگفتهاید:«کاش یه کمی تنبلی رو میذاشتم کنار و دوباره کتابخوندن رو شروع کنم»؟ مضطرب و بیقرار نشدهاید؟ شرط میبندم که شدهاید.
دنیای مدرن همین است. ما حالا بیشتر از اجدادمان تحت فشار کارهای قرار میگیریم که انجام ندادهایم، چون بیشتر از اجدادمان در معرض انتخابهای بیپایان هستیم. کتاب مت هیگ قرار است شما را از این مخمصه نجات بدهد. یادداشتهایی درباره سیارهای ناآرام برای ساعاتی شما را از برق میکشد، عرق پیشانیتان را پاک میکند و با یک بادبزن لطیف صورت گرگرفتهتان را نوازش میکند.
در بخشی از این کتاب میخوانیم: «اولین بار که بیمار شدم، در بیست و چهار سالگی – وقتی درهم شکستم – دنیا شدت گرفت. آن هم بهشکلی دردناک. سایهها ناگهان سنگین شد، ابرها خاکستریتر، موسیقیها بلندتر. نسبت به هر چه در موردش حسی نداشتم هشیارتر شدم. چیزهایی را درمییافتم که باعث شد نسبت به دنیای مدرن احساس بدتری پیدا کنم…»
۵. دوباره فکر کن، نوشته آدام گرانت
برای من سختترین توصیهی کتابهای خودیاری همیشه یک چیز بوده. اینکه نگرش و باورت را عوض کن تا زندگیات تغییر کند. همیشه از خودم پرسیدهام باور و نگرش منفی یعنی چه؟ اصلا چطور میشود باور را تغییر داد؟ مگر باورهای ما یکشبه به وجود آمدهاند که بخواهیم تغییرشان بدهیم؟ و مهمتر از همه: وقتی اوضاع زندگیات درب و داغان است تغییر باور چطور قرار است همه چیز را بهتر کند؟
میدانم. بعضیهایتان احتمالا هنوز هم همینطور فکر میکنید و برای حرفهای این شکلی تره هم خرد نمیکنید. اما اگر به شما بگویم که آدام گرنت میتواند شما را برای پذیرفتن این حرف قانع کند چی؟ اگر بگویم نویسنده توی این کتاب روشهای تغییر باور را به شکل کامل توضیح داده چی؟ باز هم دوست ندارید این کتاب را بخوانید؟ (خلاصه این کتاب را از اینجا بشنوید)
در بخشی از این کتاب میخوانیم:«اکثر ما به دانش و تخصصمان افتخار میکنیم و خیلی دوست داریم پای باورها و عقایدمان بمانیم. در یک دنیای باثبات، چنین طرز فکری منطقی خواهد بود و ثبات عقیدهٔ ما عواید قابل توجهی را به همراه خواهد داشت. اما مشکل اینجاست که دنیای ما بهسرعت تغییر میکند و باید معادلِ زمانی که صرف تفکر میکنیم، برای بازنگری و اصلاح تفکراتمان هم وقت بگذاریم.»