دنیای مادران دیجیتال


434

در این شکی نیست که دنیای دیجیتال، روی سبکِ زندگی همه اثر گذاشته است. خصوصا روی زندگیِ مادرها. از یک طرف خودشان مجبورند توی فضای مجازی باشند و از طرف دیگر حضور بچه‌هایشان را در این فضا کنترل کنند. البته بی‌انصافی هم نباید کرد. خیلی از کارها هم به وسیله‌ی اپلیکیشن‌ها آسان شده و به همین خاطر مادرها وقت و فرصت بیشتری برای خودشان پیدا می‌کنند.

آخر کی توی این سرما می‌رود سفر؟

جواب: وقتی همسرت بعد نود و اندی روز مرخصی گرفته و با ذوق و شوق می‌آید خانه. کارت بانکی‌اش را تقدیم می‌کند و می‌گوید:«این هم بودجه سفر خدمت شما خانم مدیر! من نه حوصله‌اش را دارم نه وقتش را»

این خانم مدیر را که می‌گوید درجا حس مسئولیت و غرور می‌آید سراغ آدم و همزمان توی ذهنش حساب کتاب می‌کند که چطوری برویم سفر که با بودجه کارمندی جور دربیاید؟ با ماشین شخصی؟ اتوبوس؟ قطار یا هواپیما؟ اصلا توی این فصل کجا برویم با دو تا بچه‌ی کوچک شیطان؟

به خاطر بچه‌ها هم که شده باید یک جای گرم برویم. قشم چطور است؟ هوا که عالی است. احتمال خطر سرماخوردگی و مریضی توی سفر کمتر است. بچه‌ها و خودمان هم می‌توانیم برای بار اول سوار لندینگ‌کرافت و قایق بشویم. توی جزیره هم کلی جای دیدنی هست. شاید هم توانستیم برای بچه‌ها چند دست لباس با قیمت مناسب بخریم.

دست به کار می‌شوم. از توی چند سایت فروشِ بلیط قیمت بلیطِ هواپیما را در می‌آورم. دود از کله‌ام بلند می‌شود. ولی ناامید نمی‌شوم. از تهران تا بندرعباس قطار هست. قطار سواری برای دو تا بچه که تازه دارند دنیا را کشف می‌کنند، تجربه هیجان‌انگیزی است! تازه! آقای همسر هم کلی خوشحال می‌شود که قرار نیست ساعت‌ها رانندگی کند و خسته بشود.

چطوری برویم سفر که با بودجه کارمندی جور دربیاید؟

سفر آغاز می‌شود

بلیط‌ها که از سایت دانلود می‌شوند نفس راحتی می‌کشم. هم بلیط رفت را خریده‌ام، هم برگشت را که آنجا اسیر نشویم. حالا نوبتِ انتخابِ هتل است. سایت‌ها و اپ‌های گردشگری را بالا و پایین می‌کنم. همه‌جور هتلی هست. ما آنقدرها در بندِ ستاره‌های هتل نیستیم اما خب… باید یک جای تمیز و قشنگ باشد.

یک لحظه مابینِ آن همه هتل رنگارنگ، نفسم حبس می‌شود. دیدنِ خانه کاهگلی تر و تمیز و ساده و سنتی، تپش قلبم را بالا می‌برد. همیشه دوست داشتم توی این خانه‌ها زندگی کنم. این می‌شود که یک خانه بومگردی در قشم انتخاب می‌کنم. عکسی از صاحبخانه هم هست. زن و شوهری که نگاه گرم و مهربانی دارند. تازه! از همه جالب‌تر این است که غذاهای محلی برایمان می‌پزند. چی از این بهتر!

دیدنِ خانه کاهگلی تر و تمیز و ساده و سنتی، تپش قلبم را بالا می‌برد.

تجربه مامان‌ها همیشه راهگشاست

خانه را که رزرو می‌کنم، صاحبخانه بهم زنگ می‌زند و می‌گوید چی بیاورم و چی نه. وقتی می‌گویم دو بچه شلوغ و پر سرو صدا دارم می‌گوید:« ما عاشق بچه‌هاییم!» خب این هم از این!

تجربیات مامان‌ها در سفر همیشه راهگشاست. زنگ می‌زنم به مامان. می‌گوید توشه راه بردارم. برای بچه‌ها تا می‌توانم خوراکی و میان وعده سالم بردارم. باید فکری هم برای غذای توی راهمان کنم.

مامان می‌گوید: برای بچه‌ها تا می‌توانم خوراکی و میان وعده سالم بردارم.

از کجا میوه خشک بخرم؟

اپِ باسلام برای اینجور وقت‌ها همیشه جواب است. باید چیزهایی را انتخاب کنم که فاسدشدنی نباشند. بچه‌ها زیاد میوه‌خور نیستند اما عاشق میوه خشک هستند؛ تناقض عیجیبی است! اینقدر توی باسلام میوه خشک باکیفیت و رنگارنگ هست که آدم می‌ماند کدام را بخرد!

بعد نوبت عسل و گردو و نانِ محلیِ خشک است. حتی بیسکویت و پفک طبیعی هم پیدا می‌کنم. از نعناخشک و نبات هم برای گرفتنِ سردی غذاهای جنوبی غافل نمی‌شوم. آنقدر قیمت چای خوب است که یک مقداری هم چایِ سرگل می‌خرم برای سوغاتی دادن به میزبانانمان در قشم!

ولی من فقط یک چمدان دارم!

وقتی با دوتا بچه سفر می‌روی، باید یک کوه لباس همراهت ببری. ما هم فقط یک چمدان داریم. می‌خواستم بروم بیرون اما باز هم باسلام به دادم رسید. هلو برو تو گلو! از یک همشهری چمدان می‌خرم و تا شب می‌رسد در خانه. همانی است که می‌خواستم!

کم کم بار و بندیل را جمع می‌کنم. می‌خواهم برای توی راه سالادِ الویه درست کنم اما نه سس داریم و نه مرغ. یادم می‌آید کد تخفیف داشتم برای خرید از سوپرمارکتِ آنلاین. کور از خدا چی می‌خواهد؟ هم لازم نیست از خانه بیرون بروم هم با تخفیف وسایل دمِ درِ خانه است.

از یک همشهری چمدان می‌خرم و تا شب می‌رسد در خانه. همانی است که می‌خواستم!

پادکست؛ دوست خوب سفرها

جمع‌کردن وسایل، این که چیزی را جا نگذاری به نظرم سخت‌ترین قسمت سفر است! تا یادم نرفته باید چند تا پادکست خوب دانلود کنم. توی راه ممکن است آنتن نداشته باشد و شب توی قطار خوب خوابم نبرد. برای وقت‌های بی‌خوابی بهترین و مفیدترین گزینه است.

قبل از رفتن، قبض‌ها و شارژ این ماه ساختمان را آنلاین پرداخت می‌کنم که خیالم راحت باشد و همزمان به روح سازنده اپ‌های بانکی درود می‌فرستم که ما را از تویِ صف بانک‌ ایستادن نجات دادند!

تا یادم نرفته باید چند تا پادکست خوب برای سفر دانلود کنم.

سوغاتی را هم می‌شود آنلاین خرید

برای معلم مهدکودکِ بچه‌ها پیام می‌گذارم و بهش می‌گویم که چند روز نیستند. او هم که همیشه آنلاین! فوری جوابم را می‌دهد و با شوخی و خنده سوغاتی می‌خواهد. به من اگر بود همه سوغاتی‌ها را هم آنلاین می‌خریدم تا توی سفر سنگینیِ بارشان، وبالِ گردنم نشود!

برای معلم مهدکودکِ بچه‌ها پیام می‌گذارم و بهش می‌گویم بچه‌ها چند روز نیستند.

کاش می‌شد گوشی را کنار بگذارم

سفر ما با گرفتنِ تاکسی اینترنتی از درِ خانه تا راه آهن، شروع می‌شود. قبل از آمدن بهش پیام می‌دهم که دو تا چمدان داریم، یک وقت با دیدنِ‌چمدان‌ها سفر را کنسل نکند اما خدا را شکر آدم خوش‌مشرب و مهربانی است.

توی راه وقتی راننده و آقای همسر مشغول گپ و تبادلِ تجربه هستند، به این فکر می‌کنم به محض رسیدن به قشم، گوشی را کنار بگذارم و به خودم استراحت بدهم. اما باز می‌‌بینم اگر گوشی با خودم نبرم، چه کسی از بچه‌ها عکس و فیلم می‌گیرد؟ همسر هم که عکاسی‌اش افتضاح است!

بعد به خودم می‌گویم خب باشد! عکس و فیلم می‌گیرم اما در همان لحظه آنها را به اشتراک نمی‌گذارم. چون بعدش باید به ابراز احساسات و پیام‌های دوستان و خانواده جواب بدهم و اصلا مزه سفر را نمی‌فهمم و باز هم سرم توی گوشی است!

خدا را شکر راننده تاکسی آدم خوش‌مشرب و مهربانی است.

خوددرگیری‌ها ادامه دارد

درست است که گوشی همراه کارم را راحت کرده، اما به شدت هم به آن وابسته شدم. حتی وقتی با بچه‌ها وقت می‌گذرانم، هی دلم می‌خواهد به گوشی‌ام سر بزنم و چکش کنم.

حس عذاب وجدان می‌آید سراغم. خب اگر همین گوشی نبود من با دوتا بچه چطور می‌توانستم توی کلاس‌های داستان‌نویسی و آشپزیِ مورد علاقه‌ام شرکت کنم؟ حتی نمی‌توانستم برای خرید تا سرِ کوچه بروم. اما حالا بازارنرفته، می‌توانم آخرین طرح‌های لباس را ببینم و حس نکنم از دیگران عقبم!

راز سر به مهر مامان‌های قدیم

راستش را بخواهید، این موضوع برایم همیشه مثل یک راز باقی می‌ماند: این که مامان‌های قدیم چطور هم به کارهای بچه‌ها می‌رسیدند، هم بیشتر خریدها را خودشان می‌کردند، هم رب و ترشی و مربا درست می‌کردند و هم خانه‌شان از تمیزی برق می‌زد؟ من باید چطور باشم؟ اصلا می‌توانم شبیهشان باشم؟ به این‌ها فکر می‌کنم و خودم را می‌سپارم به نسیم خنکی که از پنجره ماشین می‌آید تو.

خانه‌ی مامان‌های قدیمی چطور همیشه از تمیزی برق می‌زند؟



به اشتراک بگذارید:

دیدگاه ها

guest
0 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x