تنها سه روز مانده از بهار که این دو کلمه ما را به تشویش میاندازد. خبرها را بالا و پایین میکنیم. چند ریشتر است؟ در چه عمقی؟ چه ساعتی؟ چقدر تخریب دارد؟ کشته هم داشته؟ تا اینجا را هر ایرانی ممکن است که با خودش بگوید. ما ولی چیزی بیشتر از اینها گفتیم. به تکاپو افتادیم که حال عزیزانی که در کاشمر داریم را بپرسیم. تلفن را برداشتیم و دانه دانه هر غرفهای که مکان غرفه را زده بود کاشمر پیدا کردیم و من مسئول تماس شدم. هی میگفتم چرا من؟؟ آنهم درست روزی که مهیای رفتن به مراسم سالگرد زلزله رودبار هستم، تا در روستای پدری یاد رفتگانم در زلزله سال ۶۹ را گرامی بدارم؟ یک خواهر، دو برادر و قریب پنجاه تن از نزدیکانم.
گوشی را بیخ گوشم گرفتم و آشوب، منتظر شدم تا بوقهای متوالی به صدا ختم شود. و باور کنید پیش از هر سی و چند تماسی که گرفتم همین استرس را داشتم. پیش از هر مکالمه میترسیدم کسی بگوید: «بله، ما عزیز از دست دادیم. پدرم، مادرم، برادرم، خواهرم، همسرم، پسرم، دخترم…» و کسی توی سرم گیلکی زارِی زارِی بخواند. -آوازی محلی که در سوگ عزیز میخوانند و بهترینش را روز عاشورا برای امام حسین اجرا میکنند.-
این خبر که تنها ۴ تن در این زلزله کشته دادهایم را خوانده بودم، غم شده بودم و دلم گرفته بود ولی بیشتر نگرانیام از این بود که کسی از غرفهداران ما باشد یکی از آن چهار خانه که به سوگ نشسته است.
تماسها یکی یکی به صدا ختم شد. برخی گرفته، چون صدمات مالی دیده بودند. تا میشنیدند از باسلام کسی دلآویزانشان بوده جان میگرفت صدایشان و میگفتند: «سلام برسونید به همهی باسلامیا.» ما در باسلام کمتر عادت داریم پیام آمادهای داشته باشیم. هیچ جملهای آماده نداشتم. فقط اسم و رسم و دسته بندی غرفه را نگاه میکردم تا چیزی بیشتر از اینکه غرفهدار کاشمری است بدانم. هر تماس، به فراخور جایی که غرفهدار مرا برد، متفاوت از تماس دیگر بود. برخی حتی خنده میشدند. بیم من از شنیدن صدایی که احیاناً بلرزد یا بگرید بیهوده بود، بیشتر هم به این خاطر که غرفههای ما در شهر کاشمر بودند و آن چند آسیب جانی در روستاها بود. -با این توصیف خیالم از بابت چند غرفهداری که جواب ندادند یا در دسترس نبودند هم راحت شد-
به تمام کسانی که پاسخ تماسم را دادند یک جملهی مشترک گفتم: «انشالله بلا و ابتلا از خودتون و عزیزانتون دور باشه. و از کل اهالی باسلام و مردم ایران. تماس گرفتیم چون شما هم عزیز ما هستین. باسلامیا بهتون سلام رسوندن.»
و آرزو کردم که واقعا کاش بلا و ابتلا دور باشد از ما و این سرزمین. الهی آمین.