می‌خواستم کارمند شرکت نفت باشم، کارآفرین شدم!


6,633

آدم‌ها وقتی پدر و مادر می‌شوند، در کنار اینکه بار سنگین مسئولیت ‌والد بودن روی شانه‌هایشان سنگینی می‌کند، گلوله‌ی آرزو هم هستن. آن‌ها آرزوهایی دور و دراز و بزرگ برای فرزندشان دارند و درخشش و خوشبختی او را می‌خواهند. حالا، فکر کن تو پدر و مادری هستی اهل خوزستان. بهترین شغلی و آینده‌ای که می‌توانی برای فرزندت تصور کنی چیست؟ استخدام در شرکت‌های پتروشیمی و شرکت نفت!

«پریسا رضایی» بانوی‌ست 33 ساله اهل اهوازِ خوزستان. او ارشد اقتصاد دارد از دانشگاه شهید چمران اهواز و مانند بسیاری از دختران و پسران دیارش، از نوجوانی با رویای استخدام شدن در شرکت‌ نفت قد کشیده اما یک جایی از زندگی‌اش، تصمیم گرفته این رویا را زیر پا بگذارد، برود دنبال تولید! و چه دشوار است خلاف جهت آمال و آرزوهای خانواده شنا کردن. اما پریسا خانم نه تنها از پس این ماجرا برآمده، بلکه خانواده را هم با خود همراه کرده و حالا می‌تواند سرش را بالا بگیرد و با افتخار بگوید:«کسب و کار ما یه کسب و کار خانوادگیه.»

لیبانو، از آغاز تا تولید انبوه

غرفه‌ی «صنایع غذایی لیبانو» از سه سال پیش در باسلام، کارش را آغاز کرده است. لیبانو، به زبان کردی یعنی کندر! و کندر خوراکی جویدنی مفیدی‌ست که طبیعت در اختیار بشر قرار داده و خانم رضایی با انتخاب این نام قصد داشته هدف و شعار کارگاه تولیدی‌اش را نشان دهد؛ یعنی تولید مواد غذایی سالم و طبیعی که بدون مواد نگهدارنده هستند. در لیبانو انواع خرمای مغزدار، روکش‌دار و دیزاین شده پیدا می‌شود، میوه خشک و سبزی خشک هم بخش دیگری از محصولات این غرفه است.

روایت آغاز تا امروز لیبانو را از زبان خانم رضایی می‌خوانیم:

«خرما، محصول استراتژیک منطقه ما بود. من به خرما علاقه‌داشتم؟ زیاد نه. خوب یادمه در تمام دوران دانشجوییم در دوره لیسانس و فوق‌لیسانس وقتی از حیاط دانشگاه عبور می‌کرد می‌دیدم که جای جای دانشگاه پوشیده از نخله و در فصل رسیدن خرما، محصولات این نخل‌ها می‌ریخت پای درخت، له می‌شد، می‌گندید و از بین می‌رفت. در سطح شهر هم همینطور بود، ما در شهر تعداد بسیار زیادی نخل داشتیم که هیچ فکری برای محصولاتش نمی‌شد و به معنی واقعی کلمه هدر می‌رفت. این درحالی بود که باغدارها و فروشندگان خرما هم، محصولشون رو در بسته‌بندی‌های نامناسب ارائه می‌کردند، جوری که شیره‌خرما از زیر جعبه بیرون می‌زد، یا خرماها چنان بهم می‌چسبید که خوردنش جز دردسر چیزی نبود و من هم مثل خیلی‌های دیگه علاقه‌ای به خریدش نداشتم. همین مسئله جرقه‌ای شد در ذهن من که در کار بسته‌بندی، و ارائه متفاوت خرما وارد بشم. با همفکری و همراهی خواهرم، که الان هم شریک من هستند تصمیم گرفتیم وارد کار دیزاین خرما بشیم. پدر‌ها و مادرهای خانواده ما همه کارمند دولت بودند و کار اداری رو ترجیح می‌دادند. کسی توی خانواده و توی آشناهای ما کار تولیدی انجام نداده بود. من هرگز تصوری از اینکه روزی تولید‌کننده باشم یا روزی کارآفرین بشم نداشتم. اصلا بهش فکر هم نمی‌کردم. طرز تفکر جامعه ما توی خوزستان به خاطر وجود شرکت نفت و شرکت‌های پتروشیمی پالایشگاهی و اینجور مشاغل جوری بود که همه به فکر کار دولتی باشند. هیچکس آرزو نمی‌کرد که ای کاش تولید کننده باشم ای کاش خودم کاری رو فراهم کنم. نهایت آمال و آرزوی هر پدر و مادری برای بچه‌اش و یا هر شخصی برای خودش این بود که ای کاش بتونم شرکت نفت استخدام بشم، ای کاش بتونم پتروشیمی استخدام بشم. به خاطر سطح رفاه و درآمدی که اون شرکت‌ها برای کارکنانشون ایجاد می‌کنند. و همین هم در حال حاضر باعث تبعیض فوق العاده زیادی توی سطح جامعه منطقه ما شده. با وجود همه‌ی اینها، من تصمیم رو گرفته بودم. با همون اندک سرمایه‌ای که من و خواهرم داشتیم کار رو شروع کردیم. در قدم اول سعی کردیم که اطلاعات خودمون رو توی این زمینه بالا ببریم. با محصولات و فرآورده‌ها آشنا شدیم. تحقیقاتی رو توی شهرهای کوچیک استان خوزستان انجام دادیم و محصولات بومی رو که اکثراً روستایی‌ها با شیوه خودشون تولید می‌کردند شناختیم. سبک نگهداری‌شون رو بررسی کردیم و به چند شهر دیگر هم رفتیم. کم کم متوجه شدیم که ما محصولاتی داریم توی سطح استان که خانواده‌ها به صورت سنتی درست می‌کنند و سنتی هم نگهداری می‌کنند. در صورتی که اگر توی یه بسته‌بندی شیک قرار بگیرند و در یک محیط استاندارد نگهداری بشن، به راحتی قابلیت صنعتی شدن رو دارند بدون استفاده از هیچگونه مواد مضر و افزودنی‌های شیمیایی. بعد از تحقیقاتی که انجام دادیم، ما تصمیم گرفتیم که روی خرما کار کنیم. چون خرما توی خوزستان خیلی زیاده و شبیه بیشتر محصولات کشاورزی ایران که توی کار فرآوری و بعدش صادرات ضعیف هستند این محصول هم ضعیفه. بسته‌ها یا جذاب نیستن، یا هیچ جذابیتی برای مشتری و مخصوصاً بچه‌ها نداره. خب این نقطه ضعف در اقتصاد کشور هستش ما تصمیم گرفتیم که وارد این بخش بشیم و فرآوری محصول انجام بدیم. و قدمی برای بهبود اقتصاد مردمان منطقه‌مون برداریم. محصول بعدی که خواستیم روش کار کنیم صیفی‌جات و سبزیجات خشک منطقه‌مون هست. مثل پیاز، گوجه و لیمو… محصول بعدی هم روی تنقلات سالم بچه‌ها هدف گذاری کردیم. یعنی وارد لاین میوه خشک شدیم و سعی کردیم که بدون مواد افزودنی تولیدشون کنیم و با توضیحاتی که به خانواده‌ها دادیم سعی کردیم اون‌ها را از چیپس و پفک و اینجور خوراکی‌ها دور کنیم و به تناقلات خوردنی‌های سنتی کشور خودمون برگردونیم.

 محل کار ما الان مرکز شهر اهواز هست. محصولات اولیه رو از خود خوزستان تهیه می‌کنیم و از صفر تا صد فرایند فرآوری محصول رو خودمون انجام می‌دیم. بعضی از محصولاتمون در حد یک ماه قابلیت نگهداری دارن و اصلاً به خاطر اینکه بتونیم ماندگاری محصول رو بالا ببریم افزودنی شیمیایی نمی‌زنیم و از طرفی ما به خاطر موقعیت جغرافیایی و آب و هوایی منطقه در بعضی از ماه‌های سال اصلاً امکان ارسال بعضی محصولاتمون رو نداریم و این نکته رو هم توی غرفه و هم به مشتری و هم توی اپ‌های دیگه‌ای که برای فروش داریم عنوان می‌کنیم. نه من و نه تیم من، حاضر نیستیم برای بالا رفتن درآمدمون به سلامت مردم ضربه بزنیم. برای همین توی اون بازه زمانی اگر کسی واقعا خواهان  محصولمون باشه یا سعی می‌کنیم از طریق پست هوایی براش ارسال کنیم که البته هزینه‌اش زیاده و یا باید خودشون تشریف بیارن و از در فروشگاه تحویل بگیرن. خیلی‌ها هنوز هم باور ندارن که محصولات ما بدون هیچ ماده افزودنی و نگه‌دارنده ارائه می‌شه. ما خیلی وقت‌ها با در اختیار گذاشتن تست رایگان، مشتری‌ها رو قانع می‌کنیم که محصول لیبانو کاملا طبیعیه. توی این سه سال فعالیت، خیلی‌ها مشتری ثابت ما شدن و اهالی دیارما هم خیلی استقابل کردن، چون متوجه شدن فرآوری خرما به اقتصاد منطقه کمک می‌کنه.»

همسرم شد سرمایه‌گذار کار

یادتان هست گفتیم که خانواده‌ی خانم رضایی، آرزو داشتند او کارمند باشد؟ اما ورق این ماجرا، از یک جایی برگشت. وقتی کسب و کار خانم رضایی با استقبال رو به رو شد و خانواده دیدند که مخاطب، با اشتیاق محصولات لیبانو را تهیه می‌کند و بعد از خرید ابزار رضایت دارد سعی کردند، رویای کارمندی را فراموش کنند و تمام قد کنارِ پریسا خانم باشند. و اولین قدم را همسرِ خانم رضایی برداشت. همانطور که گفته‌اند پشت هر مرد موفق زنی ایستاده، پشت هر زن موفقی هم حمایت مردی قرار دارد. حالا این حمایت می‌تواند، زبانی باشد، دلی، فکری، یا مالی. و حمایت همسر خانم رضایی همه‌جوره بود، و بعد مالی‌اش پررنگ‌تر. خانم رضایی و خواهرش که با اندک سرمایه‌شان توانسته بودند یک محیط کوچک تجاری برای کارشان اجاره کنند بعد از مدتی با بالا رفتن استقبال مشتری‌ها می‌روند دنبال گرفتن سیب‌سلامت و متوجه می‌شوند از نظر وزرات بهداشت محیطِ کارشان باید متراژ خاص و شرایط ویژه‌ای داشته باشد. نگرانی به سراغ خانم رضایی می‌آید اما با حمایت همسرش مشکلات رنگ می‌بازند. همسر خانم رضایی، مکانِ مناسبی را برایشان خریداری می‌کند و می‌شود پشتیبان مالی لیبانو. در همین روزها مادرِ خانم رضایی هم برای تامین باقی هزینه‌ها وارد صحنه می‌شود و بعد همسرِ خواهرِ خانم رضایی. حالا لیبانو دیگر مختص به پریسا خانم و خواهرش نیست، یک کسب و کار خانوادگی است با اعضایی که هر جا پشتیبان هم هستند. بعد از مدتی، خانم رضایی خانواده‌ی لیبانو را گسترش می‌دهد، حالا 5 خانم دیگر در کارگاه خانم رضایی مشغول کارند.

محیطِ امنی برای زنان

بافت هر منطقه‌ای، ویژگی‌های خاص خودش را دارد. بافتِ استان‌های جنوبی نیز عجین شده با خونگرمی و مهمان‌نوازی و کمی حساسیت. مردان این دیار، چه پدر باشند، چه همسر و چه برادر کمی روی کار کردن خانم‌ها حساسیت دارند. خانم رضایی با شناخت این مسائل، محیطِ کارش را کاملا زنانه کرده است تا 5 بانوی عزیزی که در کنارش مشغول کارند، در نهایت امنیت و آرامش روانی کار کنند و بتوانند بدون دردسرهایی که شاید یک محیطِ مردانه برای خانم‌ها داشته باشد، کمک حال اقتصاد خانواده باشند. خانم رضایی در این باره می‌گوید:« افرادی که در کنار ما مشغولند یا مشکل سرپرستی داشتن یا مشکل درآمدی و ضعف مالی. از طرفی ما سعی کردیم امنیت محیط کار رو کاملا براشون فراهم کنیم. به جز مثلاً تکنسین‌ها و تعمیرکننده‌هایی که برای تعمیر دستگاه‌ها وارد کارگاه میشن، کارمندآقا، کارگرآقا و… نداریم. سعی می‌کنیم توی محیط کار همه‌ی کارها رو خودمون انجام بدیم. ما مواد اولیه رو خریداری می‌کنیم. در مورد خرما مغزگذاری توسط نیروی خانم با رعایت نکات بهداشتی توسط دست انجام میشه. روکش شکلاتی و بسته‌بندی هم توسط دستگاه انجام میشه. در مورد میوه‌های خشک و سبزیجات و صیفی‌جان، بعد از شست و شو و پاک شده توسط دستگاه‌های صنعتی خشک می‌شن.  شسته میشن پاک میشن و با استفاده از دستگاه‌های صنعتی میوه‌ها خشک میشن.»

یک سال و نیم معطلی و خون دل!

من توی گفت‌وگو‌هایم با غرفه‌دارها، وقتی به آخر صحبت می‌رسیم همیشه می‌پرسم:«خاطره‌ی خوبی دارید که توی ذهنتون ماندگار شده باشه؟» و خانم رضایی گرفتن کد سیب سلامت را خوش‌ترین خاطره‌ی کاری‌اش می‌داند. پاسخِ خانم رضایی، برایم مبهم بود، مگر گرفتن سیب سلامت تا چه اندازه دشوار است که دریافتش بشود خاطره خوش؟ و گفت و گوی ما به‌جای تمام شدن ادامه پیدا کرد تا ما، فقط با روی خوشِ تولید و حسِ خوب کارآفرین بودن مواجهه نباشیم و بدانیم دست به تولید زدن چالش‌های خاص خودش را دارد. خانم رضایی توضح داد:« من عمده‌ترین چیزی که لازم داشتم برای فضای شغلیم یک مکان بود مکانی با متراژ مشخص و یه سری ویژگی‌های مورد تایید وزارت بهداشت تا بتونم تاییدیه سازمان غذا و دارو رو بگیرم. بعد از اینکه همسرم هزینه خرید مکان رو تقبل کردن چیزی حدود ۶ تا ۸ ماه آماده‌سازی اون فضا طول کشید. از طرفی چون ابزار و دستگاه‌هایی هم در محیط کار داشتیم باید تاییده اون‌ها رو هم می‌گرفتیم. و در این مدتی که در تلاش بودیم، نظرات و اشکلات مختلفی وارد می‌شد که بسیاری سلیقه‌ای بود. مثلا یه نفر به ما می‌گفت دیوار تا یک متر سنگ باشه کافیه ما انجام می‌دادیم نفر بعد می‌گفت که نه دیوار باید تا سقف سنگ یا کاشی باشه. یه نفر می‌گفت یه حوضچه کافیه نفر بعد می‌گفتش که نه حتماً باید پرده هوا هم داشته باشین. خوب همه اینا هزینه‌هایی بود که به خاطر برخوردهای سلیقه‌ای به ما وارد می‌شد. همون موقع خیلی‌ها به من می‌گفتن کسب و کارت رو به استان دیگه‌ای منتقل کن، تا دیگه درگیر این مسائل نباشی. اما من شهر و استانم رو دوست داشتم، معتقد بودم این منطقه‌ی مظلوم با وجود همه‌ی منابعی که داره، اگر اینطور مورد بی‌مهری قرار بگیره و هر کدوم از اهالی سرمایه و کارشون رو به جای دیگری ببرن، خب مشکلاتش بیشتر میشه. پس با وجود اینکه گرفتن سیب سلام یک سال و نیم طول کشید و من به موقعیت‌هایی رسیدم که دیگه بریده بودم و اشک می‌ریختم ولی موندم و برای رونق اقتصادی منطقه‌ام، در حد یک قدم تلاش کردم.»

لذتِ کارآفرین بودن

آدم گاهی در دوراهی‌هایی قرار می‌گیرد و دست به انتخاب‌هایی می‌زند که نمی‌داند درست است یا نه. توی مسیر پرپیچ خم هر کاری، آدم‌ گاهی در دام تردید می‌افتد، خودش را با دیگری مقایسه می‌کند، خودش را در موقعیت دیگری تصور می‌کند، «اگر این کار رو نمی‌کردم، اگر این انتخاب رو انجام می‌دادم، اگر این تصممیم رو می‌گرفتم و…» اما اگر جوابِ آدم به سوال «حالت الان با زندگی‌، با کارت خوبه؟» مثبت باشد، همه‌ی این حس‌های متناقض گذراست. خانم رضایی هم حالش این روزها با لیبانو، خوبِ خوب است. او می‌گوید:«من واقعاً از کارم لذت می‌برم. واقعاً خوشحالم که وارد این کار شدم و واقعاً خدا رو شکر می‌کنم که خودش من رو توی این مسیر قرار داد. من از نظر روحی آدم کار تکراری نیستم. اینکه آدم توی چهارچوب بخواد چند سال یک کار مشخص رو هی تکرار بکنه برای من هیچ لذتی نداره. الان وقتی که محصولم رو با هزار هر سختی به تولید انبوه رسوندم، مشتری‌های ثابت و راضی دارم، واقعا خستگی ازتن من و خانواده‌ام بیرون میره. یقین دارم حتی اگر بیشترین حقوق‌ها رو هم از سیستم اداری می گرفتم نمی‌تونستم این لذتی که دارم به عنوان یک کارآفرین تجربه می‌کنم، داشته باشم.»



به اشتراک بگذارید:

دیدگاه ها

guest
5 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
اعتدادصنعت
اعتدادصنعت
12 روز قبل

سلام پرفروش باشین در مورد محصول زیاد توضیح ندادید

Azadeh Ahmadi
Azadeh Ahmadi
12 روز قبل

جالب بود

زهرا
زهرا
12 روز قبل

ای کاش ورق بازی ها و اعمال سلیقه های اداری ازبین میرفت تا کسب وکارهای کوچیک توی کشور مون رونق میگرفت وهر خونه ای یه تولید کننده ی کوچیک میشد

زهرا
زهرا
13 روز قبل

کاش این داستان ها رو کتاب کنید
مخصوصا داستانهای موفقیت و شکست خانم ها در کارآفرینی
خیلی جذاب میشه

خانم جاهد
خانم جاهد
15 روز قبل

خیلی خوب بود داستان شروع کارتون انشاءالله همواره موفق باشی 😍🤩

5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x