بابای ریحانه، معلم است و خرمافروش! 


2,119

چشم‌هایم را که می‌بندم و کودکی‌ام را مرور می‌کنم، معلم‌های دوران ابتدایی نقش پررنگی در خاطراتم دارند. من در مدرسه‌ای درس خواندم که دختر و پسر باهم همکلاسی بودیم و از قضا، معلم‌هایمان از اول تا پنجم ابتدایی مرد بودند. مردانی که یکی از آن‌ها را با مهربانی‌ به خاطر دارم، یکی را با خستگی دائمی، یکی را با شعرهایی که از حفظ می‌خواند و دیگری را با تکالیف سنگینی که بر عهده‌مان می‌گذاشت! وقتی آقای سالمی، اولِ گفت و گویمان گفت من معلم مقطع پنجم و ششم ابتدایی هستم، ذهنم پر کشید و رفت به روزهای مدرسه و بعد نشستم پای صحبت‌های آقای معلم آبادانی که شغل دومش فروش خرما به صورت عمده و جزئی است.

بابای ریحانه

آقای سالمی، 32 سال دارد و پدرِ یک دختر سه ساله؛ به نام ریحانه است. او که در هوای شرجی جنوب قد کشیده، تحصیلاتش را تا مقطع لیسانس علوم تربیتی ادامه داده است و بعد از چند سال تدریس به صورت غیررسمی، حالا استخدام آموزش و پرورش است. او در کسب و کاری که شروع کرده، از ظرفیت‌های موجود شهرش، خانه‌اش و خانواده‌اش بهره برده و حالا با کمک و حمایت همسرش به گسترش «خرمای جنوب با بهترین کیفیت» فکر می‌کند. در ادامه روایت کار و زندگی آقای سالمی را که یکی از میزبانان باسلام در سفر به خوزستان بوده، می‌شنویم:

قبل از رفتن به مدرسه خرماها را می‌شورم

«هشت سال پیش، هنوز استخدام آموزش و پرورش نشده بودم. نمی‌دونستم معلمی شغلِ آینده منه یا نه، به خاطر همین دنبال این بودم که شغلی برای خودم دست و پا کنم. شغلی که سرمایه اولیه خیلی زیادی نخواد و در زمان‌های خالی روزم، بشه شغل دوم من. بدون اینکه بدونم چه کاری قراره شروع کنم توی باسلام ثبت‌نام کردم، ولی هیچ محصولی نداشتم. همین طور پرس و جو می‌کردم که چه کاری مناسبه تا رسیدم به خرما. به نظرم خرما گزینه خوبی بود، ما توی آبادان بودیم، این محصول در منطقه ما تنوع خیلی زیادی داشت، دسترسی و قیمت مناسب هم داشت. پس اول با یک نوع خرما کار غرفه رو شروع کردم و بعد تنوع رو بردم بالا. 6 ماه گذشت. ولی هیچ سفارشی از باسلام نداشتم. مشغول تدریس بودم و فکر می‌کردم دیگه نمیشه. که یک روز سفارشی برای من ثبت شد. با ذوق محصول رو تهیه و ارسال کردم. کم کم تعداد سفارش‌ها رفت بالا و رسید به 5 سفارش در هفته و تا امروز که خداروشکر مشتری‌های خوبی دارم. من تا وقتی که استخدام نشده بودم، قصدم این بود که با پا گرفتن فروش خرما، همین شغل بشه شغلِ اول و اصلی من و تمرکزم رو بذارم روی فروش محصولات. ولی حدود سه سال پیش که به طور رسمی جذب شدم، تصمیم گرفتم فروش خرما رو در کنارِ معلمی ادامه بدم. معلمی، شغلِ سختیه. به طور کلی سر و کله زدن با بچه‌ها، خصوصا بچه‌های ابتدایی که پرانرژی هستن مشکله. از طرفی حقوقی که برای معلم‌ها واریز میشه، به قدری نیست که کفاف زندگی‌شون رو بکنه. و اگر بخوایم با همسر و بچه، زندگی رو بچرخونیم به 15 ام ماه نرسیده حقوقمون تموم میشه. پس نیازه که برای زندگی‌مون تلاش بیشتری بکنیم. من تمام‌کارهای غرفه، مثل گذاشتن محصول، پذیریش سفارش، دادن جواب‌مشتری‌ها، ارسال خرماها و ادویه‌ها رو خودم انجام می‌دم. ولی برای بسته‌بندی خانم و مادرِ خانمم کمک من هستن. من به صورت عمده، از باغدارهای آبادان خرما می‌خرم، دیگه با خیلی‌هاشون آشنا شدم و ارتباط داریم.  البته پدرم و اقوام من نخلستان دارن. نخلستان‌های کوچیک. اما محصولِ اون‌ها محصولاتی نیست که مشتری بخواد و مورد اقبال باشه. به خاطر همین من از خرماهای دیگه‌ای که مشتری‌ها می‌خوان تهیه می‌کنم. بعد اون مقدارِ خریداری شده رو توی منزل نگهداری می‌کنیم. اینجایی که الان شده انبار ما، قبلا آشپزخانه‌مون بوده. من اتاق دیگه‌ای اضافه کردم به خونه به عنوان آشپزخونه و آشپزخونه قبلی رو کردیم انبار. زیاد فضای بزرگی نداره، ولی برای نگهداری 150، تا 200 کیلو خرما مناسبه. چون انبار من بزرگ و مناسب نیست، نمی‌تونم بیشتر از این محصول بخرم. خراب میشه، کرم می‌زنه. افرادی که انبارهای بزرگ دارن، یه گازی می‌زنن که خرما خراب نشه. ولی ما امکانش رو نداریم، پس اگر کم بیارم از اون‌ها محصول تهیه می‌کنم. در حال حاضر صبح‌ها قبل از اینکه راهی مدرسه بشم، مقدار خرمایی که سفارش گرفتم و باید برای مشتری ارسال بشه مثلا بیست کیلو، از انبار میارم بیرون و می‌شورم، آشغال هاش رو می‌گیرم، خاکش از بین میره و بعد او رو قبل از رفتن جلوی آفتاب پهن می‌کنم. خرماها باید یک روز توی آفتاب بمونه. همسرم و مادرِ همسرم، اون‌ها رو ریز و درشت می‌کنن و کار بسته‌بندی رو انجام می‌دن. ارسالش رو هم خودم می‌برم برای پست. بچه‌های مدرسه نمی‌دونن که معلمشون شغل دومی، مثل خرما فروشی داره. اما همکارما می‌دونن، گاهی هم از من خرما می‌خرن. در دیداری که با باسلامی‌ها داشتم پیشنهاداتی بهشون دادم. مثلا اینکه رسته‌ی عمده‌فروشی رو اضافه کنن به سایت. تا کسی که قصد فروش یا خرید عمده‌ی محصولاتش رو داره بتونه از این بخش استفاده کنه. نمی‌دونم انجام میشه یا نه. ولی توی صحبت‌هامون که از پیشنهاد من استقبال شد. این روزها دوست دارم وام باسلام رو بگیرم، تا شاید بتونم انبار بزرگ‌تری دست و پا کنم، یا کارگاهی راه بندازم، کارگر بگیرم و کار رو گسترش بدم.»

سهمِ خانم خانه، فراموش نشود

آقای سالمی،یک مردِ ایرانی پرتلاش است، از همان‌هایی که سعی دارند با سعی و کوشش خودشان زندگی راحت‌تری را برای خانواده‌شان فراهم کنند. حالا، برای اینکه او موفق باشد و تلاشش ثمر داشته باشد، نیاز دارد به همراهی همسرش. مامانِ ریحانه خانم و همسرِ آقای سالمی که در بسته‌بندی محصولات یاورِ غرفه «خرمای جنوب با بهترین کیفیت» است، این روزها بین انتخاب شغلِ معلمی یا گسترش فروش خرما و محصولات منطقه‌شان تردید دارد. او آزمون استخدامی آموزش‌ و پرورش داده و منتظر پاسخ است اما هنوز نمی‌داند کدام انتخاب برای زندگی‌اش بهتر خواهد بود. آقای سالمی می‌گوید:«من همیشه وقتی کم میارم، میرم باسلام و گزینه تسویه رو میزنم و مبلغ خوبی دستم رو میگیره. البته از این ماه قصد دارم، تسویه هام رو بذارم آخر ماه، تا رقم خوبی به حسابمون بیاد و گره‌ای از ما باز کنه.» از آنجایی که خانم‌ها باید هوای خانم‌ها را جور دیگری داشته باشند، به عنوان سوال آخر می‌پرسم:«آقای سالمی، حالا که خانمتون کمک حال شمان، از فروش و درآمد غرفه بهشون حقوق میدید؟» و پاسخ می‌گیرم:«حقوق که نه، ولی خانمم مدتیه گفته از فروش غرفه مبلغی رو باید برای من بزنی.» بعد می‌خندد، و من تاکید می‌کنم:«سهم خانم‌تون رو فراموش نکنید.»



به اشتراک بگذارید:

دیدگاه ها

guest
0 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x