در روزهایی که گذشت چه حس و حالی داشتی؟
بارها به خوزستان سفر کرده بودم؛ هربار به قصد تماشای مناطق جنگی و تلفات و خرابیها و مشکلات و مردم جنگزده… .
فهرست:
اینبار اما موضوع سفر دیدن کسبو کار و رونق زندگی و کمک به روی ریل افتادنشان بود. چقدر این موضوع برایم لذتبخش بود.
لذت دیگر مواجهه با آدمهای آزاد و رها بود. بیشترشان کسانی بودند که از شغلهای یکنواخت و درآمد ثابت و زندگی بیهیجان… دویده بودند به تلاش هررزوه، به هوالرزاق، به برکت بعد از حرکت، به دیوانگی و به در و دیوار زدن… .
و آنچه از این سفر هیچوقت فراموش نمیکنم، جمله یکی از غرفهدارها بود: «قبل از اینکه بیایید خیلی اضطراب داشتم، ولی حالا که دیدمتون میگم، شما هم که همهتون مثل ماها خاکی هستید.»
میخواهم بروم توی سامانه باسلامیها، آنجا که میپرسد «در روزهایی که گذشت چه حس و حالی داشتی» بنویسم خوشحال! و در توضیحش بنویسم «عمیقا خوشحالم که پیچی در این ماشینم.»
فریدالدین ساروی/ شهود پلتفرم بودن یک ابزار
برای من شهود پلتفرم بودن یک ابزار چیز جالبی است و توجهم را در این سفر بیشتر به خودش جلب کرد؛ بهخصوص زمانی که با آقا و خانمی که سنگ می فروختند صحبت کردیم.
فکر نمیکنم از روزی که باسلام به وجود آمده کسی تصورش به این سمت رفته باشد که این تنوع میتوانسته در آن به وجود بیاید که کسی از طریق فروش سنگ کسب روزی کند.
سید امیرحسام سرکشیکیان/ خوزستان، خوان نعمت
تو این سفر دو مشخصه برای من پررنگ بود: خانواده و سخاوت. ما 9 تا کسبو کار رو تو این سفر دیدیم. اکثرا خانوادگی شکل گرفته بودن، برخی تازهکار بودن و بیشترشون صاحب تجربه. فراز و فرودهایی رو تجربه کرده بودن؛ موفق بودن، مزه شکست رو هم چشیده بودن خیلیهاشون. اما همچنان به مدد ستونهای خانواده امیدوار و با انگیزه بودن و برای رشد و ترقی بیشتر تلاش میکردن. در کنار اینها به نظرم اون چیزی که به کسبوکار آدمها، به انگیزه و تلاش و امید آدمهای این خطه برکت میده سخاوته، سخاوتی که خدا به این خطه از زمین داده به خوبی در روح و فکر آدمهای این سرزمین جا گرفته.
پشتکار و تلاش این آدمها هم خیلی ستودنی بود. آدمهایی که از روزمرگی و مشاغل دولتی فرار کردن، آدمهایی که از نظر مالی به نقطه صفر رسیدن، اما نا امید نشدن و دوباره شروع کردن، آدمهایی که با سرمایههای خیلی کمی کسبو کارشون رو شروع کردن، آدمهایی که کاری رو شروع کردن که کسی فکر موفقیتش رو نمیکرده و در نهایت آدمهایی مثل ما که متوقف نشدن.
تنها نکته غمانگیز این سفر وجود ضعفهای جدی استان خوزستان در بخش زیرساخت، مثل اینترنت و پست و… بود که منجر به عدم شکوفایی کسبو کارهای آنلاین در این استان شده بود.
محبوبه رادپی/ معنای واقعی خونگرمی و مهماننوازی
تا قبل از این سفر فکر میکردم وقتی میگن بعضی اقوام ایرانی خیلی خونگرم و مهموننواز هستن، صرفا یک جور تعارف به حساب میاد و درک درستی از اون نداشتم تا اینکه رفتیم خوزستان. طوری که هر خانوادهای توی خونه خودشون از ما پذیرایی میکردن، طوری که ما رو بدرقه میکردن، مهر و محبت زیاد و خالصانهشون و اصرارشون برای بیشتر موندن ما، آدم رو شگفتزده میکرد. انگار هر چیزی که در توان داشتن برای پذیرایی گذاشته بودن. بیشتر خانوادهها محصولاتشون رو به عنوان سوغات برای تک تک ما ۲۰ نفر آماده کرده بودن و به دستمون میدادن. همه اینها آدم رو شرمنده و شگفتزده میکرد. حالا معنای خونگرمی و مهموننوازی اینجوری توی ذهن من شکل گرفته و خب راستش، توقعم حسابی بالا رفته.
سجاد عساکره/ به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل
سفر از جنس حرکته، جریانه. وقتی خودت رو انداختی توی جریان سفر نمیدونی از کجا سر در میاری و چطوری میشه. مهمه با جریان این رود هم مسیر باشی وگرنه تو رو میکوبونه به در و دیوار. سفر زیاد رفتم ولی هر بار این جریان بودن رو یکبار دیگه مرور میکنم؛ دقیقا مثل خود زندگی میمونه.
شما یهطور دیگه برنامه میریزی ولی جریان، برنامه خودش رو داره. مهمه که خوب سوار شدن و هممسیر شدن با جریان رو آدم یاد بگیره. از اینکه آدمها چطور جاشون رو توی ماشین پیدا میکنن تا اینکه آبوهوا چطوری با تو برخورد میکنه.
تا اینکه وقتی میرسی به یک غرفهای که از قبل میدونستی مغازهاش کوچیکه، ولی ۲۲ نفری خودت رو جا میدی، تا وقتی برای ناهار معطل میشی توی یه رستوران، تا نماز توی امامزاده تا وقتی غرفهدار برای اینکه ما رو جا بده، میبره خونه خواهرش و تو نمیدونی چطوری میشه، تا وقتی متوجه میشی غرفهدار وسط یه بازاری به متراژ ۶ متره و تو فکر میکنی حالا که مغازه کمه باید چند نفری رفت ولی ۲۲ نفر اصرار دارند برن و میری توی بازار و بابایی رو میبینی که از دور توجه این ۲۲ نفر به بچههاش رو میبینه، تا شب که میرسی به محل اسکان کشک بادمجون میخوری و تا وقتی میرسی شادگان با صاحب غرفه میری نخلستان وسط روستا بساط پهن میکنی و تا وقتی که توی شادگانی فکر میکنی شب آبادان اسکان داری، ولی اونجا متوجه میشی اسکانی که هماهنگ کردی دچار حادثه شده و آب و برق نداره و تو هم ۲۲ نفر رو با خودت آوردی آبادان بدون جا و بعد اتفاقی که میری لب کارون فلافل شاهین بخوری حمید دور میدون چشمش به یه تابلو میخوره و یه جای خوب و باکیفیت پیدا میکنه، تا هزار تا اتفاق ریز دیگه که تو اصلا ندیدی. سفر یه جریانه که باید خودت رو همراهش کنی. حرکت و جریان خودش استهلاک داره، ولی استهلاکش از نشستن کمتره… .
مجتبی یوسفی/ پایبندی به ریشهها و اصالتها
آقای سالمی به عنوان یک معلم غرفهدار گوشهای نشسته و با حرارت به پرسشهای باسلامیها جواب میده و یا اشکالی رو مطرح میکنه، بلکه به بهبود باسلام منجر بشه.
اگر این یک کادر بسته بود، میشد به همین روایت و رفاقت اکتفا کرد، اما گوشهای از تصویر، بیسر و صدا ولی پر از جنب و جوش، یک نفر مشغول پذیرایی و تحویل گرفتن «مهمان»هایی بود که هیچ وقت نمیشناخته و احتمالا بعدا هم نخواد دید و شناخت.
آن گوشه تصویر که هیچوقت خودش را نشان نداد و بنایی هم نداشت که دیگران قدر زحماتش را بدانند و بهش افتخار کنند یا در کادر و کنار آقای سالمی از او هم تعریف و تقدیر کنند، همان خرده روایتی است که اگر کمی از شلوغیهای تحمیلی یا وارداتی این روزها دور شویم، در هر کسبو کاری هست یا بوده؛ «خانواده»
ما 9 غرفه را دیدیم که کاملا با هم متفاوت بودند، اما همگی با همراهی «خانواده» رشد کرده بودند. یکی از لطف و مهر پدرش، دیگری با همسرش و یکی هم با پسر و دختر و خواهرزاده و عروسش.
سفره در ایران نماد همنشینی و همروزی بودن است و هرجایی از زندگیمان که دست بگذاریم، این هم سُفرِهگی به شکلی خودش را نشان میدهد.
فکر میکنم «خانواده» مهمترین روایت پرتکرار و قابل تکیه در سفر خوزستان بود که کمی آنطرفتر از غرفهدار، اعضایش را دور یک سفره جمع کرده بود و از اصالت و ریشههایش دفاع میکرد. باید شیفته این پایبندی به ریشهها و اصالتها شد.
رضا جوادنیا/ مردمان با لیاقت و مهماننواز
خوزستانیا خیلی مهموننواز بودن و هرچیزی که برای پذیرایی تو خونه داشتن میآوردن و دریغ نمیکردن و نمیذاشتن بهمون بد بگذره. نه فقط غرفهدارا، بلکه انگار همه مردم اونجا همینطور بودن. بهنظر من مردمان اون اطراف مظلوم واقع شدن از هر نظر و لیاقتشون خیلی بیشتر از اینهاست و شرایط سختی دارن و ما سعی کنیم اگر قصد خرید داریم از غرفههای اونجا خرید کنیم تا حد ممکن.
عمید علیزاده / شارژری به نام سفرها
برای من و احتمالا خیلی از باسلامیها، هویت شغل مهمه. هویت شغل یعنی اینکه اگه یه روز صبح بلند بشی و در خودت عمیق بشی، بگی برای چی دارم این کار رو می کنم؟ اصلا که چی؟ برای چی باید پاشم برم پشت لپتاپ بشینم و ده ساعت کار بکنم؟ اصلا دارم مسیر درستی رو میرم؟ جوابی که به تمام این سوالات میدی ( اگه بتونیم جواب بدیم)، میشه هویت شغلی. من قبل از سفر خوزستان هم کار میکردم، ولی بعد از سفر معنای کارم رو بهتر فهمیدم. وقتی غرفه خرمایی رو دیدم که یک معلم با سرمایه در گردش ۲۵ میلیون تومان، تونسته بود وسعت رزق بده به خانوادهاش، دیگه سر یه دعوای ساده تو شرکت، یه بدخلقی همکار، یه بد شدن شرایط محیطی یا اقتصادی شرکت، به هم نمیریزم و از پای کار کنار نمیکشم. من فکر میکنم این سفرها، حکم شارژر رو برای اعضای باسلام داره. همه باید هر چندوفت یه بار، این دیدار رو با غرفهدارها داشته باشن تا برای ادامه مسیر انرژی بگیرن.
مریم شریفی اقدم/ خوزستان، سرزمین مهربانی و تواضع
آدمهایی که انگار هر چی برداشت میکنن، 9 تاش رو برای مهمون میذارن، یکیش رو برای امرار معاش خودشون. سفرهشون حتی برای آدمهایی که تا حالا اونها رو ندیدن هم بازه. مهربونیشون از ته دله و اونجا بود که وقتی به زور اصرار میکردن که شام یا برای خواب پیششون بمونیم (با این تعداد زیاد ما) یاد سفر اربعین و عراقیها میافتادم که با افتخار میزبان زائرین امام حسین علیه السلام میشدن.
شهرهای قشنگش در عین جذابیت و زیبایی، آرامش فوقالعادهای هم داشت. شهری پر از آب توی هر گوشه و کنار. آب مظهر سخاوت و پاکی و آرامشه و این آرامش و سخاوت جزئی از وجود مردم خوزستان شده… .
سید روح الله حسینی/ سه پرده از سفر خوزستان
پرده اول: نعمتی که باید قدرش رو بدونیم
امام حسين عليه السلام: إنَّ حَوائِجَ النّاسِ اِلَيكُم مِن نِعَمِ اللّه ِ عَلَيكُم فَلاتَمَلُّوا النِّعَمَ؛
نياز مردم به شما از نعمتهاى خدا بر شما است؛ از اين نعمت افسرده و بيزار نباشيد.
این سفرها برای همه ما نعمتی من غیر لا یحتسب هستش که اهالیمون رو بهتر بشناسم، نیازهاشون رو بهتر بفهمیم و بتونیم قدمی برای رفع مشکلشون برداریم. اگر تونستیم و توفیق داشتیم که نیازی رو برطرف کنیم خداوند این نعمت رو بر ما افزون میکنه در غیر این صورت سنت الهی به این تعلق گرفته که از این نعمت محروم خواهیم شد.
پرده دوم: همکارانی دلسوزتر از خودم داریم
در مسیر خدمت به مردم همکارانی در شرکت داریم که گاها نمیشه با هم صحبت کنیم تا هم رو بهتر بشناسیم و بتونیم در اجرا توانهامون رو همافزا کنیم. در این سفرها همکارانم و اونچه در ذهنشون میگذره رو بهتر میشناسیم و شخصا فهمیدم در برخی مواقع خیلی بهتر از خودم دغدغه و توان حل مشکل مردم رو دارن. هم افتخار کردم به همکارانم و هم فهمیدم در چه مشکلی از کدومشون بهتر میتونم کمک بگیرم.
پرده سوم: در مسیر خدمت بدهکار مردم باشیم
در مسیر خدمت به مردم از برخی همسفران یاد گرفتم که در مسیر شنیدن و حل مشکل باید هم حریص باشیم و هم در نهایت تواضع و فروتنی بود. من برخی رو همچون برده دست بسته در مقابل غرفهداران دیدم که به اونها بدهکار بودن. این نوع برخورد برام یادگیرندگی زیادی داشت. آقای آقایا و سجاد عساکره مصداق بارز این رفتار بودن.
عطیه سادات رضوی/ بهسوی طراحیهای بهتر
تجربه سفر به خوزستان و معاشرت با مردم خونگرم و مهماننواز شهرهای دزفول، شوشتر، اهواز، شادگان، آبادان و آشنا شدن با فرهنگ این مردم، برای من جدید و خاص بود.
از این بین، اگه بخوام به یکی از غرفههایی که مهمونشون بودیم اشاره کنم که یادگیریهای زیادی برای من داشت، غرفه ناسا سنگ بود که توسط خانوادهای شریف و پرتلاش اداره میشد.
غرفهای با حدود ۲۶۰۰ محصول و ۱۶ هزار فروش که مسلما نیازمند صرف وقت زیادی برای تعریف محصولات جدید و گفتوگو با مشتریان و آمادهسازی سفارشاته. با این حال، به خاطر داشتن بچههای کوچولو، عمده مدیریت غرفه به شب و بعد از خواب بچهها موکول میشه. اتاقهای خونه به انبار سنگها تبدیل شده و برای اینکه بچهها گوشی همراه رو خراب میکنند، برای کار با اپ از یک گوشی مدل پایین که دائما کرش میکند، استفاده میکردند.
در کنار اینکه پشتکار و انگیزه و اشتیاق این خانواده برای کاری که انجام میدن، تحسینبرانگیز بود، یاد گرفتم که همیشه باید به خاطر داشته باشیم که هر کدوم از غرفهدارها در شرایط خاص خود کار میکنند و شناخت این شرایط به طراحیهای بهتر و کاراتر کمک میکنه.
روحالله رستمنژاد/ گفت «نذارید باسلام از دست بره»
اربعین اخیر که از سمت خوزستان میرفتیم مرز شلمچه، نقشه راه را به ما اشتباه گفت و رسیدیم سر یک بیراهه. کناری ایستاده بودیم. مسیر طوری نبود که عبور و مرور آنچنانی داشته باشد ولی چندتایی ماشین که رد میشدند، همین که میدیدند ما کناری ایستادهایم، نگه میداشتند و تلاش میکردند به ما بگویند این راه اشتباه است و با اصرار سعی میکردند تا پیدا شدن راه اصلی ما را کمک کنند. برایم این مهماننوازی و احساس مسئولیت مردم خوزستان خیلی جالب بود. دقیقا در سفر اخیر یاد آن خاطره افتادم و مدام در حالتهای مختلف این مهماننوازی تکرار میشد.
اما یکی از برکاتی که این سفر برای من داشت این بود که رضایت شغلی من را فرسنگها جابجا کرد. وقتی میدیدم چقدر کسبوکارها به واسطه باسلام شکل گرفته است و مردم دارند روی باسلام حساب میکنند، یاد خاطرهای افتادم از روزی که باسلام هک شده بود.
حال همه گرفته بود و روحیهمان خراب بود. بچههای پشتیبانی یک صوت برایمان فرستادند. یک خانمی زنگ زده بود باسلام و میگفت «نذارید باسلام هک بشه، باسلام رو نگهدارید، ما تنها راه درآمد و کسبوکارمون باسلامه، ما زندگیمون بسته به باسلامه… .»
احمد نحاس/ درک من از باسلام بیشتر شد
During my visit to Iran, I had the pleasure of meeting the Basalam team, an exceptionally empathetic and enthusiastic group. Engaging with Basalam’s co-founders Ahmad, MhdRiza, Sajjad, and Gouzzi, alongside other team members like Mahmoud and Mujtaba, as well as other friendly individuals, offered valuable insights into the Iranian startup landscape and its fundamental values.
A noteworthy aspect was the seamless overcoming of language barriers. With most team members proficient in either English or Arabic as a second language, communication was enjoyable and further facilitated by the team’s supportive atmosphere. I particularly appreciate the nice help provided by team members such as Mahmoud and Mujtaba, whose assistance made the stay even more enjoyable.
Fortuitously, I had the opportunity to join the Basalam team on a trip involving 20 members, exploring various cities in Khuzestan to connect with vendors on the platform. This experience not only deepened my understanding of Basalam’s operations but also strengthened the bonds formed during our discussions and vendor meetings in small cities such as Abadan, Khorramshahr, Dezful, Shushtar, and others along the journey.
The trip left a dual impact on me. Firstly, the cultural interaction provided insights into diverse backgrounds within Iran, from the rich history of water dynamics to the Arab cultural influences in Abadan. Interacting with a delightful family involved in crafting dates and other handmade products added a personal touch to the experience.
Secondly, the business aspect of the trip was equally enlightening. Observing how the Basalam team interacted with their community of vendors, engaging in discussions to enhance their experience, and witnessing the team’s dedication to each vendor on the platform was inspiring. Post-meeting discussions within the team reflected a collective commitment to the success of every vendor.
What resonated between me and Basalam was our shared appreciation for culture and the pride we felt in belonging to and understanding the intricacies of the communities we served. Additionally, the commonality of small entrepreneurial family structures in both Iranian and Syrian cultures opened my perspective to more practical and creative ways of thinking. This experience reinforced the importance of cultural understanding in developing a platform that empowers e-commerce within these societies.