روایت اتاق‌های باسلام


1,235

بی‌بی قمر

بی‌بی‌قمر را خیلی‌ها می‌شناسند. ولی اگر اولین بار است اسم او را می‌شنوید، او یک مادر مهربان شصت و چند ساله بود که ما اولین بار سال ۹۵ در روستای صیدآباد با او ملاقات کردیم. آن زمان هنوز بازار باسلام راه نیفتاده بود و غرفه‌ای نداشت. اولین غرفه باسلام پاییز همان سال ثبت شد و غرفه بی‌بی‌قمر هم یکی از همان اولین غرفه‌ها بود. او یک شتر داشت و با پشم شترش شال پشمی و جوراب و لیف می‌بافت و می‌فروخت. بی‌بی قمر در روستای صیدآباد زندگی می‌کرد و چند پسر داشت که در کار پرورش شتر و ساربانی بودند. خود بی‌بی‌قمر بافتن پشم شتر را از مادرش یاد گرفته بود و حالا به نوه‌هایش و هر کسی که به این کار علاقه‌مند بود، یاد می‌داد. کارش را خیلی دقیق و منظم انجام می‌داد. همه ما او را مانند مادر مهربان باسلام می‌دانستیم. بی‌بی‌قمر دیگر در میان ما نیست و از دنیا رفته ولی داستانش  به پایان نرسیده است؛ چون برکت قدمش در جای‌جای باسلام هست. اگر خدا به ما کمک کند و نقشی در بهبود اقتصادی ایران داشته باشیم و بتوانیم به بهتر شدن حال شهرهای کوچک و روستاهای ایران کمک کنیم، همه این‌ها در ادامه قدم پر خیر و برکت بی‌بی‌قمر است و مطمئنیم که باعث شادی روح او خواهد شد. یادش ماندگار. دلمان برایش تنگ می‌شود.

درخت ۹۶۰

در جاده قم تهران، روبه‌روی یکی از تیرهای چراغ برق جاده که روی بدنه‌اش به انگلیسی نوشته شده 960، درخت توت کوچکی بود که تیم باسلام کاشته بود. آن سال‌های اول که یک دفتر هم در ولنجک تهران داشتیم و افرادی مثل خانم ضرغام، سجاد عساکره و آقای وطن‌خواه در دفتر تهران کار می‌کردند،‌ رفت و آمدهایمان در جاده قم تهران، یک توقف کوتاه داشت و به این درخت کوچک،‌ آب می‌دادیم. برای ما نماد پایداری و ثمردهی با صبر بود. درخت‌های دیگری هم در ایران کاشته‌ایم، مثل اول ورودی روستای برزک و چند جای دیگر. 

درخت ۹۶۰ نهایتا در سال‌های میانی، زمانی که هیجان کار و بزرگ شدن تیم و رشد سریع، حواسمان را پرت کرده بود، تنها ماند و خشکید؛ خطر مشابهی که آرمان‌ها و ارزش‌هایمان را هم تهدید می‌کند. آن شکست و آن درختی که سهل‌انگاری کردیم و خشکید، یادمان باشد که در مقاطع حساس بعدی، چنان اشتباهی نکنیم و اگر پایه کار مهمی را گذاشته‌ایم، فراموشش نکنیم.

پایگاه دوم شکاری

اواخر سال ۹۹، یکهو به خودمان آمدیم و دیدیم در دفتر باسلام جا نمی‌شویم. باسلام داشت رشد می‌کرد و تیم هم به دنبالش روز به روز بزرگ‌تر می‌شد. به طور میانگین، روزی یک و نیم نفر به تیم باسلام اضافه می‌شدند. برای اینکه نترکیم، یک سوله متروکه در کنار دانشگاه شهاب‌دانش را اجاره کردیم و در یکی از صبح‌های سرد زمستانی، حسین جوزی و خانم کریمی و امیرعلی صبور و… کارشان را به آنجا منتقل کردند. آن زمان ساختار سازمانی باسلام، قبیله‌ای بود و با آن دوپاره شدن تیم، قبیله‌ای‌تر هم شد و چالش‌های سنگینی را از سر گذراندیم.

روزهای پرهیجان و شلوغی را در آن سوله گذراندیم و حتی با حشرات موذی و عقرب و رتیل هم کلنجار رفتیم و آن دفتر پرخاطره را داشتیم تا اواخر ۱۴۰۱ که به سرمایه‌گذاران‌مان به مشکلات مالی بزرگی خوردند و تأمین مالی‌مان آسیب دید و نهایتا تعدیل شصت هفتاد نفره‌ای کردیم و تیمی که تا ۳۳۰ نفر بزرگ شده بود، شروع به کوچک شدن کرد. کوچک و کوچک‌تر شدیم و دیگر در فضای کوچک‌تر و البته باکیفیت‌تری هم جا می‌شدیم و از آنجا کوچ کردیم به دفتر جدید باسلام در پارک علم و فناوری. 

کلپورگان

کلپورگان روستایی است در بلوچستان ایران که در آنجا قدیمی‌ترین موزه زنده دنیا برقرار است! مجموعه‌ای از زنان سفالگر که به شیوه هفت هزار سال پیش سفالگری می‌کنند و ظروفی تهیه می‌کنند که اگر بی‌خبر باشی، فکر می‌کنی عتیقه‌هایی است که از زیر خاک پیدا شده‌اند. 

سال‌ها پیش،‌ اوایل باسلام،‌ سفری داشتیم به این روستا و میل عمیقی در ما شکل گرفت که این هنر هفت‌هزار ساله را به دیگران ایرانی‌ها و فراتر از مرزهای ایران معرفی کنیم. مشتاق بودیم هنری که هزاران سال توسط مردم بلوچستان زنده مانده، چنانکه حق و شأن آن است، دیده و شناخته شود. غرفه‌ای هم از کلپورگان در باسلام راه افتاد. ولی هنوز با گذشت سال‌ها از تأسیس باسلام‌ موفق نشده‌ایم به این هدف برسیم. روزی که کلپورگان و سفالگرانش به شکوفایی برسند و چنانکه باید در ایران و جهان شناخته شوند، می‌شود گفت باسلام به بخشی از آرمان‌های نخستین خودش رسیده. به امید آن روز.

برزک 

برزک یکی از نقاط عطف باسلام است، روستایی در اصفهان در فاصله‌ی ۲۸۲ کیلومتری تهران؛ سال 94 بود و سفرهای بدون توقف هم‌بنیان‌گذاران باسلام. سری به روستای برزک می‌زنند و می‌فهمند ناب‌ترین گلاب‌های کاشان را در همین منطقه می‌توان پیدا کرد. 20 لیتر گلاب خالص را بدون اینکه مطمئن باشند می‌توانند بفروشند یا حتی انبار کنند از برزک به قم می‌آورند و در کمتر از یک روز همه به فروش می‌رسد. گلاب برزک از اولین محصولات خوراکی در باسلام است و بعد از آن شد مقصد چندین و چند باره‌ی خیلی از باسلامی‌ها.

علوم

اواخر سال ۹۷ و ماه‌های آغازین سال ۹۸،‌ باسلام بالاخره از یک استارتاپ گمنام شهرستانی، تبدیل به استارتاپی شد که نامش در ایران چرخید. آن زمان هنوز تیم باسلام به چهل پنجاه نفر نمی‌رسید. ولی کم‌کم رسانه‌ها آمدند،‌ اسم‌مان در اکوسیستم پیچید،‌ چندین بار در برنامه‌های مختلف تلویزیون حضور پیدا کردیم و نهایتا برنده جایزه جشنواره وب و موبایل ایران شدیم. همین رشدها کم‌کم تیم باسلام را به پنجاه شصت نفر رساند. بزرگ شدیم و دیگر در دو واحد آپارتمان به هم‌چسبیده پارک علم و فناوری جا نمی‌شدیم. 

به کمک پارک علم و فناوری، بخشی از ساختمان پژوهشگاه زنان و خانواده را اجاره کردیم و داخلش را باسلامی کردیم و در تابستان ۹۸ به آنجا کوچ کردیم و چند ماهی نفس کشیدیم. گرچه هنوز چند ماهی نگذشته بود که کرونا آمد و دورکار شدیم و هم‌وطنان‌مان در هواپیمای اکراینی کشته شدند و فرمانده سپاه قدسمان در عراق شهید شد.

ساختمان علوم،‌ پر از تغییر و تحول بود. خدمات مشتریان‌ باسلام مقیاس گرفت. تیم‌های کراس‌فانکشنال باسلام بیشتر و بیشتر شدند. بیشترین دوران کوچ از تهران به قم را در علوم داشتیم و نهایتا منابع انسانی‌مان از ۷۰ نفر به پرواز درآمد و در آن ساختمان سه‌طبقه تا صد و بیست سی نفر بزرگ شدیم و دیگر همه جای آن ساختمان چپیده بودیم و حتی سالن وسط هم نشسته بودیم. 

ساختمان علوم همانجایی بود که برای اولین بار سیستم هدف‌گذاری OKR را یاد گرفتیم و پیاده‌سازی کردیم. ساختار سازمانی قبیله‌ای را پیاده‌سازی کردیم، در ساختمان علوم تیم منابع انسانی‌مان شکل گرفت و ساختار پیدا کرد. در علوم نظام حقوق و دستمزد پیدا کردیم، گریدینگ یاد گرفتیم، بودجه‌بندی یاد گرفتیم و اولین کمپین‌های بزرگ برندینگ‌مان را اجرا کردیم و سال ۹۹… چهارده برابر رشد کردیم. 

به معنای واقعی در ساختمان علوم، پوست انداختیم و بزرگ شدیم و هر روزمان در علوم، به اندازه هفته‌ها یاد گرفتیم، همدیگر را زخمی کردیم و موفقیت‌ها و شکست‌های متعددی را تجربه کردیم و هسته اولیه باسلامی که امروز به مقیاس بزرگ رسیده را آنجا بنا گذاشتیم و حالا دیگر ساختمان علوم را تحویل داده‌ایم، ولی هیچ وقت خاطرات آن ساختمان پرخاطره را که در و دیوارش خاطره‌انگیز بود و روح‌ داشت را از خاطر نخواهیم برد.

چین

کمپین حمایت از کالای چینی که سال 97 توسط بازار باسلام آغاز شده بود، با خاطراتی خوش به پایان رسید. این کمپین طراحی شده بود تا مردم ایران را با محصولات دهستان چین از توابع استان کهکیلویه و بویراحمد آشنا کند و برای اولین بار، امکان فروش اینترنتی محصولات روستایی و اصیل آن منطقه را فراهم کند.

قصه از آنجا شروع شد که عده‌ای از اهالی چین تصمیم گرفتند آینده دهستانشان را طور دیگری رقم بزنند. این عده دوست داشتند روستایشان آباد بماند، به اندازه کافی در روستایشان شغل وجود داشته باشد. اهالی چین می‌خواستند جوان‌های روستا به جای کار در یاسوج و شهرهای دیگر، سر زمین و باغ خودشان کار کنند و کیف زندگی را بکنند.

با آغاز کمپین حمایت از کالای چینی، خیلی‌ها با این جریان همراه شدند. شبکه دو سیما در بخشی از برنامه‌ «تیتر دو» درباره این فعالیت جوانان روستای چین صحبت کرد و اقدام جالب مردم چین را تحسین کرد. خبرگزاری فارس، روزنامه صبح نو، وبلاگ یک‌پزشک و… نیز از رسانه‌هایی بودند که این کمپین را پوشش دادند. کاربران شبکه‌های اجتماعی نیز با هشتگ «حمایت_از_کالای_چینی» از طرح مردم دهستان چین حمایت کردند.

چین به نقطه روشنی در دامنه‌های دنا تبدیل شد که به اهالی روستاهای دیگر ایران نشان می‌دهد اگر گروهی از مردم یک منطقه با هم تلاش کنند می‌توانند در تغییر سرنوشت روستایشان نقش بزرگی داشته باشند. چین نشان داد که ظرفیت‌های بزرگی برای احیای روستاهای کشور وجود دارد و می‌شود از فناوری‌های جدید برای روستاها نیز استفاده کرد؛ فقط کمی همت و امید می‌خواهد و اندکی عشق و محبت.

نهبندان

 ۲۶ اسفند سال ۹۹، با ۲۳ نفر از بچه‌های تیم باسلام، ۱۵۰۰ کیلومتر دور از جایی که هستیم رفتیم. ساعت ۸:۴۵ راه افتادیم و حوالی ساعت ۱۴ رسیدیم نهبندان.
هر روز ۲ برنامه داشتیم. یکی برنامه‌ی صبح و یکی شب. در کل به ۲۰ روستا سر زدیم. گروه‌بندی می‌کردیم و از روز قبل مشخص می‌کردیم که هر نفر توی چه گروهی هست و قراره این تیم به کجا بره. ایام کرونا بود. قرار بود سه‌شنبه شب برگردیم اما یه کم ترسیدیم از کرونا. چون یکی از راهنمایان محلی سفر ما در حین این سفر تست کروناش مثبت شد و مجبور شدیم دوشنبه شب برگردیم تا ریسک سفر رو کمتر کنیم. همگی تست کرونا دادیم و شکر خدا تست همه منفی بود.

آن روز رفتیم پیش غرفه‌دارانی که قدیمی بودند و برای فرستادن بسته‌هایشان و رسیدن به پست، گاها نیم ساعت با موتور باید مسیر طی می‌کردند تا به اولین دفتر خدماتی برسند و بتوانند محصولاتشان رو ارسال کنند. رفتیم تا ظرفیت‌های بالقوه‌ی روستاهای ایران را بشناسیم. رفتیم تا 1500 کیلومتر با هم هم‌مسیر باشیم و دل‌هامان به هم نزدیک‌تر باشد و بدانیم برای چه دور هم هستیم و برای چه کسانی کد می‌زنیم و تماس چه کسانی را پاسخ می‌دهیم.

کاربلد

حوالی سال 99، باسلام میزبان خوبی برای غرفه‌دارهای شهرهای کوچک و بزرگ شده بود؛ اما به خاطر محدودیت‌های مختلف، هنوز نمی‌توانستیم بگوییم اهالی روستاها و شهرهای کوچک هم به راحتیِ دیگران می‌توانند در بازار باسلام غرفه بزنند و موفق شوند. در واقع هنوز به آرزوی دیرین هم‌بنیان‌گذاران باسلام نزدیک هم نشده بودیم؛ و آن آرزو چیزی نبود جز «ساختن بستری برای مهاجرت معکوس، و کمک به بازگشتِ آدم‌ها به روستاها و شهرستان‌های خودشان.»

اوایل سال 99 بود که علی محمدقاسمی، معاونت فنی باسلام را واگذار کرد و راه افتاد سمت روستاهای سیستان‌وبلوچستان تا جواب همین سوال را پیدا کند. علی می‌خواست بفهمد «مهم‌ترین مانع‌هایی که کسب‌وکارهای روستایی برای آمدن به باسلام دارند چیست؟». اکسیرِ آن سفر، فهمیدن این نکته بود: «برخی کاسبان روستایی، از نظر سواد دیجیتال و ماهیت کسب‌وکار خیلی با شهری‌ها متفاوت‌اند و با آموزش دادن به آن‌ها نمی‌توانیم موفقیت‌شان را در فروش آنلاین تسهیل کنیم، چه بسا آن‌ها را از بستر اصیل خودشان هم خارج کنیم و باعث سردرگمی‌شان شویم. پس باید فضایی فراهم کنیم که افرادِ تازه‌کار و آن‌هایی که مناسبات فروش آنلاین را هم نمی‌دانند، بتوانند بی‌دغدغه کارشان را به کاربلدها بسپارند و سودش را ببرند.

این مسئله، اولین جرقه‌ی ساختن «کاربلد» شد؛ پلتفرمی که هدفش وصل کردن غرفه‌دارها به کاربلدهای بازار بود. قرار بود کاربلدها با فروش «خدمات کسب‌وکار» به غرفه‌دارها، مسیر موفقیت آن‌ها را کوتاه‌تر و ساده‌تر کنند. به این ترتیب دیگر مانعی برای غرفه‌دار شدنِ روستایی‌ها نبود. دیگر کسی موقع دعوت از بابا رسولِ 70 ساله برای غرفه‌دار شدن در باسلام، دست و دلش نمی‌لرزید. چون می‌دانست کاربلدها قرار است هوای همه غرفه‌های تازه‌نفس را داشته باشند. 

در ماه اول، 1000 تا از غرفه‌دارهای قدیمی باسلام، به‌عنوان کاربلدهای بازار، عضو پلتفرم کاربلد شدند و فعالیت‌شان را در دسته‌های «بازاریابی محتوایی»، «عکاسی»، «طراحی گرافیک»، «تبلیغات»، «ادمین غرفه» و… آغاز کردند. حالا غرفه‌دارهای تازه‌وارد می‌توانستند با خیال راحت، صفر تا صد کارهای غرفه‌شان را به کاربلدها بسپارند: یکی از محصولات‌شان عکس می‌گرفت، یکی توضیح محصول و غرفه‌شان را می‌نوشت، یکی برایشان متن تبلیغاتی می‌نوشت، یکی مشاور بازاریابی‌شان می‌شد و کمک می‌کرد محصولات‌شان بیشتر دیده شود. و اگر غرفه‌دار مایل بود، می‌توانست حتی مدیریت غرفه‌اش را به یک ادمین بسپارد.

هسته اولیه تیم، حوالی مرداد 99 با علی محمدقاسمی، نرگس میرفیضی، روح‌الله حسینی، سعید نیکوکلام، مهدی خوشنویس و کلثوم نظری ساخته شد. ماهیت کاربلد هم از نظر فنی و هم عملیاتی، از ابتدا مستقل از هسته مرکزی باسلام چیده شد؛ برای همین وقتی از بیرون نگاهش می‌کردی، شبیه استارتاپ نوپایی بود که داشت برای بقا می‌جنگید. ترکیب اعضایش هم به خاطر نیازهای گوناگونِ یک کسب‌وکار در روزهای نخست، بسیار متنوع بود؛ طوری که شش ماه بعد از انتشار عمومی کاربلد، تیم 15 نفره‌ای داشتیم که در دل خودش از دو سه تا تیم کوچک‌تر با انواع نیروهای فنی و محصول و عملیاتی و محتوایی تشکیل شده بود. ویژگی بارز این تیم به گواهی آدم‌هایی که از بیرون تماشایش می‌کردند، همدلی بی‌نظیرشان بود، انگار که عظ

نهایتاً در اردیبهشت 1401، یعنی 10 ماه بعد از شکل‌گیری کاربلد، پایان قصه‌ی تیم‌مان را اعلام کردیم، درست همزمان با منحل شدن چند تیم دیگر. استراتژی آن روزهای باسلام ما را به این تصمیم رسانده بود که به جای هزینه کردن روی توسعه عرضیِ باسلام، تمرکزمان را دوباره روی عمق دادن به پلتفرم اصلی باسلام و رفع مشکلاتش بگذاریم. پس توسعه فنی کاربلد را متوقف کردیم و اعضای تیمش را هم پخش کردیم بین قبیله‌های مختلف. اتفاقی که اعضای سابق کاربلد هنوز وقتی دور هم جمع می‌شوند، با غمی عمیق از آن یاد می‌کنند. بعدها خیلی‌ها گفتند کاش به جای پخش کردن اعضا، ماموریت جدیدی به همان تیم می‌دادیم تا از ظرفیتش استفاده کنیم؛ چرا که ساختن یک تیم همدل و هم‌زبان، سرمایه‌ای نیست که به این آسانی‌ها به دست بیاید. حالا کاربلد را بیشتر با آدم‌هایش به خاطر می‌آوریم و هر وقت قصه‌اش را مرور می‌کنیم، به خودمان نهیب می‌زنیم که بعد از این بیشتر قدردانِ تیم‌های خوبی که در سازمان می‌سازیم باشیم.

پلتفرم کاربلد هنوز هم زنده است و اگر به آدرس Karbalad.basalam.com سر بزنید می‌توانید صدای نفس‌هایش را بشنوید. هر چند تعداد خرید و فروش‌ها در مقایسه با پلتفرم اصلی باسلام، عدد قابل توجهی نیست و تیمی هم روی توسعه‌ی آن تمرکز ندارد. فقط یکی از اعضای قدیمی کاربلد، آقای محسن جهانی، هر ماه در کنار کارهای مربوط به پشتیبانی باسلام، به تسویه‌حساب با کاربلدها هم رسیدگی می‌کند.

بوستان نجمه

پارک دورشهر یا بوستان نجمه در مرکز شهر قم، میزبان باسلامی‌ترین رویداد قم بود. در یک ردیف، چهل غرفه فعال باسلامی کنار هم قرار گرفته بودند و از رهگذران دلبری می‌کردند. باید قصه هر کدامشان را می‌شنیدی تا بدانی کسب‌و کار در باسلام چه معنایی به زندگی‌شان داده است. اما این، همه‌ی حضور غرفه‌داران در رویداد ۳۰ خرداد نبود؛ تعداد زیادی از آقایان و خانم‌هایی که دوست داشتند کیفیت کارشان را افزایش بدهند و تجربه کسب‌و کار موفقی را در باسلام رقم بزنند به بخش‌های خدماتی سر می‌‎زدند. رفت و آمد در غرفه‌های عکاسی، محتوا، بازاریابی، نرم افزار و حمل و نقل از همان دقیقه‌های آغاز رویداد جریان گرفت و رفته رفته بیشتر شد.

میهمانی یک‌ماهه باسلام در قم با خاطره خوش یک رویداد بزرگ در بوستان نجمه به پایان رسید. پس از تجربه شیرین رویداد اصفهان، ما از ابتدای خرداد ۹۸ مهمان قمی‌ها شدیم. این مهمانی با نصب بیلبوردهای باسلام در سطح شهر قم آغاز شد و دو رویداد حضوری در دل خود داشت. رویداد دوم، پنج‌شنبه شب (۳۰ خرداد ۹۸) در بوستان نجمه برگزار شد و هزاران نفر از مردم قم حضور پیدا کردند و با ۵۰ نفر از غرفه‌داران باسلام آشنا شدند واز آن‌ها خرید کردند و قدم اول آشنایی‌شان را برداشتند. استقبال مردم، بیش از حد انتظار ما بود و تا پس از نیمه‌شب، همچنان میزبان علاقه‌مندان زیادی در بوستان نجمه بودیم.

نیمی از بوستان نجمه به غرفه‌داران باسلام اختصاص داده شده بود و نیم دیگر آن برای کارگاه‌های آموزش غرفه‌داری در باسلام بود. در بخش کارگاه‌ها، تیم باسلام حضور داشتند و در زمینه‌های عکاسی، تولید محتوا، کار با اپ غرفه من، لینک دعوت و… به علاقه‌مندان کسب‌وکارهای خانگی کمک می‌کردند.

لذت این رویداد بزرگ برای ما این بود که بسیاری از دوستان اینترنتی‌مان را که ماه‌ها و گاهی بیش از یکی دو سال با آن‌ها در تماس بودیم، برای اولین بار به صورت حضوری می‌دیدیم.  هم در میان غرفه‌داران باسلام، هم در میان مشتریان عزیزمان، کسانی بودند که برای اولین بار ملاقات‌شان می‌کردیم.

لیگ همت

ابتدای سال ۹۹، وقتی هدف‌گذاری کردیم که می‌خواهیم باسلام را ۱۰ برابر بزرگ‌تر کنیم، خودمان هم باورمان نمی‌شد که چطور حتی به نصف این هدف برسیم، دو ماه از سال ۹۹ باقی مانده بود و این هدف محقق شد. همچنان رشد باسلام ادامه دارد. تصمیم گرفتیم از این هم فراتر برویم و باسلام را وارد «لیگ همت» کنیم. یعنی لیگ استارتاپ‌ها و شرکت‌هایی که گردش مالی‌های «هزار میلیارد تومانی» رقم می‌زنند. (همت = هزار میلیارد تومان) 

بلیتز

blitzscaling یا  رشد برق‌آسا، دورانی است برای خیلی از استارتاپ‌ها تا در شرایط عدم قطعیت، سرعت را بر کیفیت ترجیح دهند. وقتی در حال عبور از استارت‌آپ به سمت اسکیل‌آپ هستیم، تقریبا شاهد 8 تغییر خواهیم بود. از بزرگ شدن تیم تا تخصصی‌تر شدن مسیری که می‌رویم. برای باسلام هم این دوران گره با خورده با فراز و نشیب‌های فراوان. با این همه از آن عبور کردیم ولی از رشد نه. ما هر روز و هر دقیقه درحال توسعه و بهبود خودمان و مهارت‌هایمان هستیم.

چهارباغ

جوری که فکر می کردیم نبود؛ خیلی بهتر بود. این را فقط کسانی که جمعه‌نشین باسلام در اصفهان را برگزار کردند نمی‌گفتند، غرفه‌دارهایی که به اینجا دعوت شده بودند همین نظر را داشتند. کارگاه ها، شلوغ‌تر از آن چیزی شده بود که پیش بینی می‌شد و غرفه‌دارها، خصوصا کسانی که فکر می‌کردند با یک کلاس آموزشی روبرو خواهند شد، به چیزی بیش از محتوای چند کلاس آموزشی رسیدند. این یک روز بزرگ برای باسلام بود، فراموشش نمی کنیم؛ جمعه سیزدهم اردیبهشت ۹۸، چهارباغ اصفهان!

گلوزه

گلوزه یکی از روستاهای استان ایلام است؛ نزدیک مرز عراق. مردم این روستا از یک بیماری صعب‌‌العلاج رنج می‌برند که درمانش نیازمند ثروت بیشتر و رونق اقتصادی روستاست. مسئله اینجاست که گلوزه‌ای‌ها از کسی کمک مالی نمی‌خواهند، بلکه لازم است چشمه اقتصادی روستایشان به جوشش بیفتد و ماجرا به صورت ریشه‌ای و اساسی اصلاح شود.

در آخرین روزهای اسفند سال گذشته، ۱۸۳ نفر از مردم ایران، حدود ۴۰۰ نهال پرتقال و لیمو و نارنج برای اهالی روستای گلوزه خریدند. این نهال‌ها همگی در یک روز برای این روستا ارسال شد و مردم روستا نهال‌ها را در کوچه‌ها و خانه‌هایشان کاشتند. این درخت‌ها قرار است اقتصاد این روستا را بهبود بدهند و سرسبزی و طراوت و امید را نیز به این روستا هدیه بدهند.

فراخوان خرید ۲۰۰ نهال پرتقال برای روستای گلوزه در هفته اول اسفند بر روی صفحه اول بازار منتشر شد. قرار بود این کمپین ۱۰ روز طول بکشد و در این مدت،‌ این تعداد نهال خریداری شود ولی در طول چهار روز اول، صدها نفر از مردم ایران در طرح شرکت کردند و خیلی زود ۲۰۲ نهال پرتقال برای گلوزه اهداء شد که تا به روز کاشت نهال‌ها برسد، چند صد نهال دیگر هم اضافه شد و ۴۰۰ نهال پرتقال و لیمو و نارنج با کامیون به گلوزه آمدند. صبح جمعه، ۱۸ اسفند وقتی جهانگرد باسلام و همراه‌هایش در روستا چرخ می‌زدند، کوچه‌ها پر بود از گودال‌هایی که برای کاشت نهال‌ها حفر شده بود و روستا منتظر آمدن نهال‌ها. حوالی ظهر بود که سر و کله کامیون نهال‌ها پیدا شد و جلو مسجد وسط روستا ایستاد و اهالی روستا جمع شدند و نهال‌ها را دست به دست به حیاط مسجد منتقل کردند. با پخش شدن نهال در میان مردم، کم‌کم لبخندها بیشتر شد و شادی و انرژی در روستا انرژی گرفت. براورد اولیه ما خرید ۲۰۰ نهال پرتقال بود ولی افراد و سازمان‌های بیشتری در این طرح مشارکت کردند و قیمت مناسب‌تری هم برای نهال‌ها فراهم شد که نهایتا باعث شد بتوانیم ۴۰۰ نهال خریداری کنیم؛‌ یعنی ۲۴۰ نهال پرتقال، ۸۰ نهال نارنج و ۸۰ نهال لیمو.

تازه نفس

در تابستان و پاییز ۹۶ «مسابقه تازه‌نفس‌ها» رقم خورد. تازه‌نفس‌ها یک مسابقه‌ بود که در آن صدها کسب‌وکار خانگی و محلی و روستایی که همگی عضو باسلام بودند، یک رقابت واقعی چندهفته‌ای را تجربه کردند. «تازه نفس‌ها» مدلی برای رقابت و رشد غرفه‌دارهاست. در این رویداد، غرفه‌ای که از تجربه بیشتری برخوردار است و در بازار موفق‌تر بوده، به عنوان سرگروه تیمی انتخاب می‌شود. بعد غرفه‌های تازه‌تأسیس، یا قدیمی‌هایی که دوست دارند غرفه‌شان را ارتقا بدهند و در فروش روزهای بهتری را تجربه کنند عضو این تیم‌ها می‌شوند تا با همیاری و همدلی برای بهتر شدن، تلاش دسته جمعی کنند. سرگروه تیم‌ها راهبری این غرفه‌ها را به عهده دارد و معمولاً طرح‌های مشارکتی اجرا می‌کنند.  

غرفه‌ها در باسلام به صورت شخصی مدیریت می‌شوند و هر کسی از راه‌اندازی غرفه تا بارگذاری محصولات و نهایتا ارسال آن‌ها برای مشتری را خودش انجام می‌دهد. باسلام به دنبال راهی بود که به غرفه‌های تازه کمک کند تا مهارت‌های این شیوه کار کردن را خیلی زودتر از قبل یاد بگیرند. برای همین، مسابقه تازه‌نفس‌ها طراحی شد تا غرفه‌دارهای باتجربه‌تر، مهارت‌ها و تجربه‌های خودشان را به غرفه‌های تازه‌تأسیس یاد بدهند.

مدل بازی به این صورت بود که چند نفر از غرفه‌‌دارهای باتجربه‌تر باسلام، از میان غرفه‌های تازه‌نفس یارگیری کردند و تیم تشکیل دادند. این تیم‌ها در مدت زمان محدود، برای دست یافتن به فروش بیشتر محصولاتشان با همدیگر رقابت کردند. در خلال این بازی چند هفته‌ای، علاوه بر اینکه موقعیتی برای تفریح و استراحت فراهم شده بود، کسب‌وکار غرفه‌ها نیز رونق بیشتری پیدا کرد. می‌شود اسمش را گذاشت یکی از بهترین تجربه‌های کار و تفریح هم‌زمان.

دوست جان

سال 96 بود و کلی طرح و لیگ و …، دوست جان هم از آن طرح‌های لذت‌نشینی بود که در آن سال تجربه‌اش کردیم. دوست‌جان نشان از یک فرهنگ زیبا برای سپاس از دوست‌هایمان است. دوست‌جان به یاری کسانی آمده که شجاعت تشکر کردن از دوستان خود را دارند. غرفه‌های خوبی آن روزها در دوست جان شرکت کردند؛ از  آویسا و وجیسنک تا حاج اکبر ( با مدیریت بانو ) و برگ‌‌و بار. کاربران سفارش خود را ثبت می‌کردند، ما هم لذت ارسال و خبر رسیدن بسته‌های ناشناس به دوست جان‌هایشان را می‌بردیم.

جاوز

جاوز یک پلت‌فرم برنامه‌نویسی هستند. اولین نسخه باسلام که امکان «غرفه‌داری» را فراهم کرد، در پایین ۹۵ با فریم‌ورک جاوز نوشته شد. اولین نسخه باسلام را یک شرکت برنامه‌نویسی در سال ۹۵ برای ما نوشت. آن زمان باسلام هنوز یک تیم برنامه‌نویسی مستقل و قدرتمند نداشت. آن برنامه برای شروع خیلی خوب بود. در پاییز ۹۵ اولین غرفه در باسلام ایجاد شد و یکی یکی غرفه‌ها به باسلام آمدند. غرفه انگشترسازی آقای ابراهیمی، غرفه بی‌بی‌قمر و غرفه مزرعه زیتون فدک، اولین غرفه‌های باسلام بودند. چقدر خاطرات خوشی با راه‌اندازی این غرفه‌ها داریم. یادش بخیر.

یه‌کاسه

باسلام با همکاری شرکت پست، یک طرح خدماتی در اختیار غرفه‌دارها قرار داد به اسم «یه‌کاسه». این طوری که غرفه‌دارها می‌توانند محصولات خودشان را در تعداد بالا بفرستند به یکی از شرکت‌های پستی تهران و وقتی مشتری از چند تا غرفه سفارش می‌دهد، همه محصولات اونجا یه‌کاسه می‌شوند و در یک بسته برای مشتری ارسال می‌شوند. این کار هم توانست هزینه ارسال را به صورت خیلی جدی برای مشتری‌ها کاهش بدهد و فروش باسلام را بالا ببرد.

خروس خون

در این طرح که چند ماه اجرا شد، محصولات غرفه‌هایی از باسلام، شنبه‌ها صبح زود از ساعت ۶ تا ۸، با تخفیف عرضه می‌شدند. خروسخون فرصت خوبی برای غرفه‌دارهای خوش‌قول باسلام بود که محصولات بیشتری بفروشند و مشتری‌ها هم استقبال خوبی کردند و تجربه شیرین و هیجان‌انگیزی برای همه شد و انرژی و انگیزه خوبی برای ادامه راه در بازار ایجاد می‌کرد.

ته دیگ

قلب تپنده‌ی شرکت، از ابتدا همین بوده و تا ابد هم همین خواهد ماند. همین که دلمان یک لیوان چایی دبش خواست و شکممان برای یک پرس غذا صدایش درآمد، دست از کار می‌کشیم روانه‌ی آشپزخانه می‌شویم.


شِنگ

سال ۹۶، تلفن پشتیبانی باسلام در ولنجک زنگ خورد. خانمی بود که سراغ «شنگ»‌ را می‌گرفت. می‌گفت شما در باسلام شنگ دارید ولی تمام شده. کی دوباره موجود می‌شود؟ ما اصلا نمی‌دانستیم شنگ را باید پوشید یا باید گاز گرفت! به روی خودمان نیاوردیم که اصلا روحمان هم خبر ندارد. گفتیم پیگیری می‌کنیم و خبر می‌دهیم. سرچ کردیم و دیدیم بله، یک محصولی هست به نام شنگ. زنگ زدیم به غرفه‌دار، خانم آخوندی در آذربایجان. گفت: بله. شنگ داشتیم ولی تمام شده. کلا یه گیاهی است که چند هفته در بهار در کوهستان‌های اینجا سبز می‌شود و ما هم چیدیم و آوردیم و فروختیم و تمام شد. دیگر نداریم تا سال بعد. 

از پشتیبانی زنگ زدیم به مشتری و عذرخواهی کردیم و خبر دادیم که تمام شده. ماجرا به ظاهر به پایان رسید. نیم ساعت بعد غرفه‌دار زنگ زد و گفت: مشتری‌ای که این طوری پیگیر شنگه، حتما بچه نوزاد داره و حتما بچه‌ش دلدردیه و داره شب‌ها عذاب می‌کشه. من یه کمی از شنگ‌ها رو برای بچه خودم نگه داشتم. ولی دلم نمیاد یه مادر دیگه اذیت باشه. نصفش رو توی غرفه موجود می‌کنم، بگین بیاد بخره.

دوباره از پشتیبانی زنگ زدیم به آن خانم و خبر دادیم که شنگ موجود شد. و گل از گل این مادر شکفت و هفت جد و آباء‌مان را دعا کرد. تلفن‌ را که تمام کردیم و قطع شد، به خودمان آمدیم و دیدیم اوه!‌ با ساختن این باسلام، چه ارتباط‌هایی که بین آدم‌ها شکل نمی‌گیرد. به عجب چاه نفت عمیقی زده‌‌ایم! توی همین باسلام، آدم‌ها همسرشان را هم پیدا کرده‌اند و چه اتفاق‌های پیش‌بینی‌نشده‌ای که بین آدم‌ها نیفتاده. شما در کدام عمق باسلام شنا می‌کنید؟



به اشتراک بگذارید:

دیدگاه ها

guest
9 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
محمد مهدی مرادیان
محمد مهدی مرادیان
5 ماه قبل

واوو اصلا فکر نمی‌کردم داستانی به این زیبایی داشته باشه☺️🥺

حمیده عسکری
حمیده عسکری
5 ماه قبل

من خاطره ندارم فقط یه تشکر جانانه دارم. چون راهم از شهر دور و واقعا همیشه باید التماس اطرافیان رو میکردم برای کوچکترین وسایل به شهر میرفتم. الان خیلی راحت شدم چون وسایلم خیلی راحت انتخاب می‌کنم و بدون نگرانی واریز اینترنتی انجام میدم و جلوی در تحویل میگیرم. خیلی از همشهری هام بدون هزینه پست لطف میکنن درب منزل تحویل میدن. ممنون از تیم خوبتون🙏🌺

سید مهدی حسینی
سید مهدی حسینی
5 ماه قبل

سلام آقا باسلام
میگم بهتر نیست مث لوگوی اول انتظار دیجی کالا شما هم لوگوی متحرک بزارید؟
مثلا از بیرون صفحه راه بیاد به سمت وسط بعد بای بای کنه به نشانه ی باسلام….بعد بره داخل برنامه ،
نظر مثبتتون چیه؟

فاطمه سادات موسوی
فاطمه سادات موسوی
مدیر
پاسخ به  سید مهدی حسینی
5 ماه قبل

سلاااااام آقای حسینی؛
وقتتون بخیررر. خیلی هم عالی. ممنونم از نظرتون :))

خسروی
خسروی
5 ماه قبل

عالی بود
توی منطقه ما هم این گیاه هست!
خیلی خیلی جالب بود.

کاربران ناشناس
کاربران ناشناس
5 ماه قبل

چقدر یادآور خاطرات بود..دور و نزدیک…

خونه دوست داشتنی
خونه دوست داشتنی
5 ماه قبل

چه داستان زیبا و اموزنده ای
منم تا الان راجب شنگ چیزی نمیدونستم.

سوگندبانو
سوگندبانو
5 ماه قبل

چه حالب❤️

محمدرضا
محمدرضا
7 ماه قبل

چه خاطراتی رو زنده کرد:)

9
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x