قبلا هم گفته بودیم که باسلام پر از قصه است، قصههایی که هرکدام یک زندگی را روایت میکنند. امروز به مناسبت روز پرستار سراغ قصهای رفتهایم که 65 سال در این دنیا گشته و گشته تا امروز به گوش ما برسد.
حالا یک پرستار راوی قصهی ماست. قصهای که از ترس یک دختر جوان از آمپول و سرنگ شروع میشود و سرنوشت، او را به جبهههای جنگ میرساند. دختر جوان آن روزها و مادر مهربان این روزها، از سختیهای پرستاری و روزهای آرام بازنشستگیاش در کنار باسلام برایمان میگوید.
در روز پرستار ، سراغ یک «خانم خوش سیما» میرویم
خانم معصومه خوش سیما پرستار بازنشستهی مهربانی که حدود دوسال است با باسلام همراه شده، از داستان زندگیاش برایمان میگوید:«سالی که دیپلم گرفتم خیلی سردرگم بودم. انتخاب هدف و مسیر برایم سخت و ترسناک بود. ممکن بود راهی را بروم و بعد از چند سال بفهمم که به اشتباه عمرم را تلف کردهام.
درگیر همین مشغلههای ذهنی خودم بودم که خانم همسایه پیشنهاد جدیدی جلوی پایم گذاشت. آزمون پرستاری، تنها گزینهای بود که اصلا به آن فکر نکردهبودم و حالا بیشتر از گزینههای قبل مغزم را قلقلک میداد. نمیدانم چه شد که تمام ترسهایم را پشت در آزمون پرستاری جا گذاشتم و با جسارت وارد این رشته شدم.
فهرست:
آن زمان کنکور فقط برای رشتههای پزشکی ومهندسی و در تهران برگزار میشد، اما پرستاری آزمون منطقهای داشت. بعد از موفقیت در آزمون، 3 سال درکنار دیگر دختران سرزمینم مشغول تحصیل شدم. اوایل آنقدر پشیمان بودم که گاهی در پس ذهنم کلمهی « انصراف » را زمزمه میکردم. من کسی بودم که اگر قرار بود فردی در منزل تزریقی داشته باشد، خانه نمیماندم و بیرون میرفتم. من را چه به پرستاری؟»
پرستار شدن راز خاصی دارد؟
از قدیم راست گفتهاند که زمان حلال خیلی از مشکلات است. خانم خوش سیما سرسختتر و محکمتر از آن بود که از انتخابش کوتاه بیاید. چه رازی در پرستاری بود که معصومهی داستان ما را از پا پس کشیدن منصرف کرد؟
« عقربههای ساعت کلاس آنقدر کند و آرام حرکت میکردند که گاهی احساس میکردم مفهومی به نام زمان وجود ندارد و من در این کلاس متوقف شدهام. چند ماه طول کشید تا لذت پرستار شدن زیر دندانم برود. فهمیدم که پرستار بودن فقط تزریق و خون و باند نیست. باید آنقدر قوی باشی که تمام علاقهمندیهای زندگیات را پشت درب بیمارستان جا بگذاری. رازدار و صادق باشی، مهربانی در نگاهت موج بزند و همیشه باعث آرامش بیمارانت شوی.
وقتی که فهمیدم پرستاری یعنی عاشق بودن، دیگر عقربهها در جایشان میخکوب نبودند و با سرعت از هم سبقت میگرفتند. 30 سال شیرین را در بیمارستانهای رشت گذراندم و هر روز طوری خدمت میکردم که انگار همین امروز فارغالتحصیل شدهام.»
چگونه زیر آتش و دود و خمپاره مهربان باشیم؟
مگر میشود از دیار میرزا کوچک خان باشی و هنگامی که پای وطن در میان است، عقب بنشینی؟ میهن دوستی و عشق به ایران عزیز، خانم خوش سیما را به جبهههای جنگ کشاند.
« درحین خدمت، داوطلبانه به جبهه رفتم وخدمت 20 روزهام تبدیل شد به 6ماه. دل کندن از آن همه ایثار و از خودگذشتگی واقعا برای هیچکس راحت نبود. اصلا خاک جبهه همه را نمک گیر میکرد. با بزرگ مردانی آشنا شدم که از دست دادن دست و پا را به شوخی میگرفتند.
روزگار غریبی بود. وقتی پیرمرد 70 سالهای با یک شکاف بزرگ در کتف بدون کمترین ناله، با دست سالمش به نوجوان مجروح کنارش آب می داد. وقتی مرد جوانی هراسان دنبال دوستش میگشت که چرا در رفاقت گوی شهادت را ربوده بود. او و دوستش پلاک هویتشان را عوض کرده بودند و رفیقش در میان مجروحین گم شده بود.
صورت هیچ مجروحی بدون گرد و غبار جبهه نبود. گویا همه با خاک جبهه تیمم بدل از غسل شهادت کرده بودند. بعداز6 ماه درحالی به شهر خود برگشتم که نیمی از وجودم را در میان لبخندهای مجروحین خاک آلوده جا گذاشته بودم. بلافاصله وارد ستاد کمک به مجروحین شدم و به مجروحینی که درمنازل شهر بستری بودند و به مراقبت نیاز داشتند، سرکشی می کردم.»
نمونههایی از خاطرههای خانم خوش سیما از پشت جبهه را در پستهای ایشان در بازار اجتماعی باسلام بخوانید.
چطور پرستار مهربانمان به باسلام رسید؟
«ورودم به باسلام، مثل ورودم به پرستاری اتفاقی بود. اتفاقی که من را عاشق خودش کرد. بسیار اتفاقی وارد سایت شدم. وقتی متوجه شدم گروهی جوان تلاشگر، مهربان و جویای ترقی دور هم جمع شدهاند تا به رزق و روزی مردم کمک کنند، تصمیم گرفتم من هم گوشهای از این تلاش باشم. مدت دو سال از عضویتم می گذرد. در کمال امنیت در باسلام خرید و فروش میکنم. اعتماد چند هزار نفر به باسلام، تنها تکیه بر تضمینی بودن خرید و فروش دو طرفه است. من باکمال افتخار همه جا خود را یک باسلامی می دانم.»
بافتنیهای زیبای خانم خوش سیما در غرفهی «لوجنک» را از دست ندهید. حتی کارهای ناموجود را هم برایتان میبافند. اصلا شاید خودتان هم بخواهید مثل خانم خوش سیما غرفه و کسب و کاری در باسلام داشته باشید. پس لینک زیر را از دست ندهید.
ثبت غرفه در باسلام فقط با یک کلیلک ساده
خانم خوش سیما در اولین دورهی «باشگاه نویسندگان باسلام» شرکت کردهاند و دو روایت زیبا از ایشان در مجموعهی « بازار هزار قصه» چاپ شده که میتوانید در ادامه ببینید. البته اگر هنوز چیزی راجع به بازار هزار قصه و باشگاه نویسندگان نمیدانید، اول این مطلب را بخوانید.
روز پرستار در باسلام
برای ما باسلامیها باعث افتخار است که از همهی مشاغل و شهرهای ایران دوستانی در این بازار بزرگ داریم. به قول خانم خوش سیما پرستار کسی است که بین فرزند تب دار خودش و فرزند تب دار مردم، باید اولویت را به آن کودک بیمار بدهد.
کسی است که بین مادر در حال فوت دیگران در بیمارستان و پدر در حال احتضار خودش یکی را انتخاب کند. او یاد گرفته است همیشه اولویت اولش بیمار و بیمارستان باشد. پذیرفته که اگر هر زمان و هر مکان نیاز به مراقبت و پرستاری بود، او آمادهی کمک رسانی باشد. جمعه و تحویل سال و سیزده بدر و حتی تولد عزیزانش را نباید از جان بیمارانش مهمتر بداند.
باسلام روز پرستار را به همهی زنان و مردانی که با تمام وجودشان برای خدمت به همنوع تلاش میکنند تبریک میگوید. امیدواریم مثل همیشه با تلاش و پرانرژی در کنار مردم عزیزمان باشند.