زاویه دید کنونی؛ خرده‌روایت‌های سفر کرمان


904

از یک اتفاق واحد چند برداشت متفاوت می‌توان داشت؟ مگر از چند زاویه می‌توان به حوادث نگاه کرد و روایت نوشت؟

پاسخ روشن است؛ تا وقتی که آدم‌ها روایت می‌کنند، می‌توان بی‌نهایت نگاه جدید و بی‌تکرار به وقایع داشت و این طبیعت آدمی‌ست. هرکسی از ظن خود و از سمت و سوی خود و با عینک خود ناظر حوادث است و هرکسی طریقه اندیشه خودش را دارد. لذاست که شاید درمواقعی نگاه‌ها به هم نزدیک شود اما هیچ‌وقت مثل هم نمی‌شود. درست مثل اثر انگشت آدم‌ها، هرکسی زاویه دید خودش را دارد.

بعد از سفر اصفهان و خوزستان و شیراز، حالا نوبت خواندن خرده‌روایت‌های سفر کرمان است. برای من هنوز ذوق آقای غفاریان (صاحب غرفه پسته نوق رفسنجان) از یادم نرفته است. وقتی با حرارت حرف می‌زد و دلش می‌خواست بداند غرفه‌اش چندمین غرفه پرفروش پسته در باسلام است. وقتی بچه‌ها نگاه کردند و گفتند شما اولی… ذوقی دوید توی صورتش که دیدنی بود. بچه‌ها هم با دیدن این شوق و ذوق واکنش نشان دادند و حالا صدای دست زدن‌های بچه‌های سفر کرمان بود که در خانه آقای غفاریان غوغا می‌کرد.

پی‌نوشت: چندروز بعد از سفر با آقای غفاریان تماس گرفتم و درباره بنری که از غرفه‌شان گذاشته‌ایم روی سایت گفت‌وگو کردم. گفت داماد شده است و با عروسش به‌زودی عازم کربلاست. 


این سفر در ذهنم ماندگار شد
 

زهره آبکار

از این‌که برای بار اول به شهر آبا و اجدادیم سفر کردم و این شهر رو با مردمانی خونگرم و بسیار بسیار مهربون شناختم خوشحالم.
غرفه‌هایی که دیدیم هر کدوم داستان جالبی داشتن که می‌شد کلی ازش یاد گرفت.
اگر بخوام از لحظه دیدار غرفه‌دارها بگم یک شگفتی عجیبی تو نگاهشون بود و این نشون می‌داد که باسلام چقدر می‌تونه در کسب کارشون موثر باشه.
چیزی که خیلی جالب بود، مهمون‌نوازی و تعارف‌هایی که داشتن بود. لحظه خداحافظی از غرفه کوئین شیرین رو خاطرم هست که با چه ذوق و اصراری می‌خواست تمام شیرینی‌هایی رو که آماده کرده بود برای ما بسته‌بندی کنه. و یا لبخند و برق چشمای آقای غفاریان بعد از این‌که متوجه شد غرفه اول پرفروش‌ها در راسته پسته‌ست.
یکسری چیزها تو ذهن آدم موندگار می‌شه و این سفر پر بود از این‌ها.


به وجد آمدم
 

امیرحسین ابطحی

راستش قبل از سفر، خیلی دل و دماغ سفر را نداشتم و می‌خواستم لحظه آخری، آن را لغو کنم. اما رفتم. سفر کرمان، اولین سفر دیدار با غرفه‌دارهای باسلامی بود که داشتم شرکت می‌کردم. از روبرو شدن با آدم‌های جور واجوری که مسئله‌ها، دغدغه‌ها و اشتیاق‌های خاص خودشان را داشتند به وجد آمدم. در انتهای سفر اما، از دیدن این آدم‌های رنگ و وارنگ و روبرو شدن با قصه‌های‌شان، به‌قدری انرژی گرفتم و به وجد آمدم که نگو! امیدوارم که همه بچه‌ها باسلامی، بتوانند این سفرها را تجربه کنند و بسترش برایشان فراهم شود.


غرفه‌دارها به من هم امید دادند
 

محسن فخریان

سفر جذاب شروع شد و هرچی پیش می‌رفتیم جذاب‌تر می‌شد طوری که فکرش رو نمی‌کردم. با وجود فشرده بودن برنامه‌ریزی و دیدارها، غرفه‌دارها هربار انرژی دوباره‌ای به ما می‌دادن و حس متفاوتی برامون خلق می‌کردن.

از غرفه‌داری که سفره‌ای به اندازه خودش داشت تا غرفه‌داری که قصد داشت پا رو فراتر از مرزها بذاره رو دیدیم. یکی به‌قدری از دیدنمون ذوق داشت که نمی‌دونست چی بگه، اون یکی برنامه‌ریزی کرده بود و یه طومار برامون نوشته بود.

حین صحبت با غرفه‌های مختلف همش توی این فکر بودم که کاش می‌شد این دانش و تجربه رو با هم به اشتراک بذارن تا کم و کاستی‌های هم‌دیگه رو پوشش بدن و باهم به رشد خودشون کمک کنن. این‌که این‌قدر امید داشتن، به من هم امید می‌داد تا بهتر بتونم براشون کار کنم.
چه ریسک‌هایی که تحمل کرده بودن تا بتونن کسب و کار و خودشون رو راه بندازن و سرپا نگه دارن. یکی از غرفه‌دارها که مرد مسنی بود که تا مرز ورشکستگی پیش رفته بود اما با فروش خونه و ماشینش تونسته بود بخشی از کارخونه رو سرپا نگه داره، ازش پرسیدم شما خودتون باغ پسته هم دارید؟ گفت نه، ولی چندجا آسفالت کارخونه رو کندم که چندتا درخت پسته به‌عنوان نماد کارم بکارم، اما خود به خود خار و درخت جاش در اومد! منم همون‌ها رو هرس و تبدیل به این درخت‌ها کردمش!


باسلام زنده است به اهالی‌اش
 

سید مهدی میراحمدی

سفر کرمان سفر جذابی بود هم از لحاظ آشنا شدن با مردمان سرزمینم و هم آشنایی با اقلیم زیبای کرمان؛ شهری خون گرم با مردمانی مومن و منصف.

روز سوم که رفتیم خانه یکی از اهالی باسلام به نام غرفه زرپسته خانوم تهامی، همان‌جا مقداری پسته از غرفه‌شان خریدم برای سوغات. جالب این بود که ایشان گفتند حتما رسیدید خانه پخشش کنید روی زمین تا کامل خشک شود و مزه‌اش خراب نشود. مثل این‌که همان‌روز طعم‌دارش کرده بودند با زعفران و نگران بودند که مزه پسته‌اش خراب بشود. جمعه صبح بود که تماس گرفتند و درباره طعم پسته سوال کردند. این حس مادرانه خیلی برای من خوشایند بود و حس و حال این‌که چقدر باسلام این روزها یک خانوداه است نه فقط یک پلتفرم خرید و فروش محصول. باسلام زنده است به اهالی‌اش.


خلاقیت‌هایی برای رسیدن به هدف

فریدالدین ساروی 

چیزی که من در این سفر توجهم رو جلب کرد این بود که اگر آدم‌ها یک هدفی داشته باشند و در راستای هدفشون عزم و اراده داشته باشند حتما بهش می‌رسن و حتی این موضوع باعث می‌شه که خلاقیت‌هایی هم در رسیدن به هدف از خودشون بروز بدن.
مثلا یک خانمی بود که گفت من یک مدل شیرینی رو خودم بلد نبودم درست کنم ولی در غرفه‌م اضافه کردم. سفارش که خورد از معلم شیرینی پزیم خرید کردم و برای مشتری فرستادم. رضایت مشتری باعث شد که برم طرز پخت شیرینی رو یاد بگیرم.
عزم و اراده آدم‌ها باعث می‌شه که هیچ وقت در مواجهه با مشکلات احساس سرخوردگی نداشته باشند و دنبال راه چاره بگردن.


هم‌وطن این آدم‌ها بودن افتخار دارد
 

علی محمدقاسمی

سفر به شهرهای جدید، من را یاد نادر ابراهیمی می‌اندازد. او می‌گوید «من وطن را شناختم و عاشقش شدم. دوست داشتن وطن از دوست داشتن مردم وطن جدا نیست. خاک‌پرستی نیست، اگر خاکی را می‌بوسم و می‌بویم به خاطر این است كه قدمگاه است. قدمگاه انسان‌های متعالی است.»
کرمان برای من شهر جدیدی بود که هم از دیدن خودش هم تعدادی از آدم‌هایش به وجد آمدم. شهر عمدتا افقی و کم‌هیاهو بود. آدم‌ها هم پرتلاش و دوست‌داشتنی و مهمان‌نواز.
پسر نوجوانی را دیدیم که بخش کمی از پسته‌ی باغ پدرش را به قیمتی بهتر از قیمتی که بازرگان می‌خرد، مستقیم می‌فروخت و پدرش خوشحال بود.

جوانی را دیدیم که پسته‌ باغ پدری و اقوام را می‌فروخت و به فکر توسعه‌ی کارگاهش بود. دختری را دیدیم که آرزوی کودکی‌اش داشتن یک قنادی بود و این آرزو برایش در باسلام در حال محقق شدن بود. مرد میان‌سال شریف و گشاده‌دستی را دیدیدم که سی سال پیش کارخانه‌ای ساخته و برای اولین بار در جهان خمیر و کرم پسته تولید کرده، صادر کرده و هنوز هم می‌کند. حالا پسرش هم کنار اوست و بار چالش‌های تولید را دو نفره برمی‌دارند و با وجود این که کسر کوچکی از ظرفیت کارخانه فعال است، امیدوار و خوشحال‌اند. این‌ها فقط چند نفر از آدم‌هایی بودند که دیدیم.
آدم نمی‌تواند این آدم‌های عجیب، پرشور و امیدوار را ببیند و دوست‌شان نداشته باشد، از هم‌وطنی با آن‌ها احساس افتخار نکند و از شور آن‌ها انگیزه نگیرد. من ایران را، کرمان، را و این آدم‌ها را دوست دارم.


پیش به‌سوی صادرات پسته
 

عمید علیزاده

سفر به کرمان آرامش داشت. مردم ساکت، کوچه‌ها ساکت بودند.یه مدل مذهبی خاصی بودن. انگار بیشتر سنتی بودن. شعائر و آیین مذهبی کم بود ولی سنت‌های مذهبی زیاد بود.
شهرها رشد عمودی نداشتند. به همین خاطر، افق خیلی باز بود. پهنه زیادتری از آسمان معلوم بود. غرفه‌دارهاش مثل سایر شهرهای دیگه مهمون‌نواز بودند. آدم‌های تلاش‌گر و فعال زیاد دیدیم.
پسته کرمان هم مثل انجیر استهبان و انگور دشمن زیاری، خیلی ظرفیت آزاد نشده هنوز داره. راسته پسته هم در باسلام باز بشه و بریم برای صادرات ان‌شاالله.


همه وظیفه داریم که یکدیگر را حمایت کنیم
 

کوروش سلیمانی

این اولین بار بود که من به کرمان سفر می‌کردم. غرفه‌دارهایی از شهرهای انار، زرند، کرمان و رفسنجان را دیدیم. اکثر غرفه‌دارانی که ملاقات کردیم در حلقه‌ای از زنجیره تامین پسته فعال بودند. از باغدار و کشاورز گرفته تا تاجر و صاحبان کارخانه‌ها. البته به دیدن غرفه‌هایی که در زمینه قاووت، کلمپه و شیرینی‌های سنتی فعالیت داشتند نیز رفتیم.

مردم آنجا بسیار صمیمی و مهربان بودند و با محبت بی‌دریغ خود، ما را بی‌اندازه شرمنده کردند. امیدوارم که ما لیاقت این همه مهمان‌نوازی را داشته باشیم و کاری کنیم که باسلام هم بستر خوبی برای میزبانی از آن‌ها باشد.
کرمان، پهناورترین استان ایران است. شاید به همین دلیل است که خیابان‌ها و خانه‌هایش چنین دلباز و جذاب به نظر می‌رسد. چیزی که مانند همیشه توجه مرا جلب کرد، نقش حیاتی خانواده در کسب‌وکار غرفه‌داران بود.

سفرهایی که می‌رویم، قابلیت مقیاس‌پذیری ندارد، اما آقایا (مدیرعامل باسلام) همواره به ما یادآوری می‌کند که نیازی به مقیاس‌پذیری نیست. تجربه‌های عمیق و نابی که در این سفرها به دست می‌آوریم، زمانی اتفاق می‌افتد که به دنیای کار و زندگی روزمره آن‌ها وارد می‌شویم و تجربه روزمره‌شان را از نزدیک لمس می‌کنیم. علاوه بر این، باور داریم که این توجه می‌تواند منشا امیدی تازه برای غرفه‌داران و اطرافیانشان باشد. کارآفرینان تنها زمانی شکست می‌خورند که ناامید شوند. ما همه وظیفه داریم که یکدیگر را حمایت کنیم و اجازه ندهیم کسی پشت سر بماند. گاهی اوقات، تنها یک هل کوچک لازم است تا موانع بزرگ را پشت سر بگذاریم.
اما این سفر از جنبه‌ای دیگر برای من بسیار خاص بود. هدف ما دیدار با غرفه‌داران، یادگیری از آن‌ها و ایجاد دلگرمی و امید بود. اما آنچه رخ داد این بود که ما بودیم که با دیدن این افراد فوق‌العاده، سرشار از الهام و امید شدیم! گویی به ما یادآوری کردند که ما برای چه کسی و چه هدفی کار می‌کنیم. امید، شوق و همت بی‌نظیری که در آنها می‌دیدیم، واقعاً الهام‌بخش بود.


فرق اساسی این سفر با سفرهای قبل
 

معصومه نورمحمدی

به قول آقا مهدی باکری، الله منی پاک آپار.
راستش قرار نبود من توی این سفر همراه دوستان باشم، ولی مثل این‌که خدا به دلم نگاه کرد و حسرتی که از نرفتن امسال به کرمان داشتم رو دید و دقیقا 8 ساعت قبل از سفر، با یه تماس تلفنی دعوت شدم به حضور در سفر دسته جمعی باسلامی‌ها.
سفر کرمان با این مدلی که با تیم باسلام رفتم برام دریچه‌های جدیدی از کرمان رو باز کرد.

من کرمان رو همیشه با حاج قاسم می‌شناختم، هر موقع هم می‌رفتم کرمان فقط برای دیدار حاج قاسم بود، ولی این سفر یه فرق اساسی با سفرهای قبلی برام داشت، تو این سفر با آدم‌هایی آشنا شدم که هر کدوم دنیاشون به بزرگی جهان هستی بود، هر کدوم نیتشون و قلبشون انقدر خالص و بی‌ریا بودن که آدم از کنارشون بودن سیر نمی‌شد، من کرمان رو این دفعه با پته‌های سنتی و اصیلش، با قووتوهای خوشمزه و سالمش شناختم، با خانم تکواندو کاری که هنوز هم مزه قطاب‌های خونگی که برامون درست کرد، زیر زبونمه، با آقای روستایی که اصالت از همه حرف‌هاش می‌بارید، با کارخونه‌داری که رسوندن محصول سالم و خوشمزه به دست مردم یکی از دغدغه‌های بزرگش بود، با غرفه‌داری که درب پارکینگ خونشون رو کرده بود تخته سیاه یادگیری، یادگیری که از دل خانواده بیرون زده بود.

کرمانی که هرچقدر توش عمیق می‌شدی، شگفتی‌های زیادی در دل خودش داشت، و به قول آقای آقایا خدایا به ما توان بده تا بتونیم با کار کردن درستمون، کمکی هر چه قدر کوچیک برای این مردم شریف و دوست داشتنی و همه باسلامی‌ها انجام بدیم.

شور و شوقی که غرفه‌دارها داشتند 

علیرضا آراسته

اولین باری بود که به این سفرها رفتم و بعد از این سفر دیدگاهم کمی متفاوت شد و واقعا لذت بردم. از شور و شوقی که توی غرفه‌دارا دیدم و همت و تلاشی که داشتن برای رشد مالی و فردی خودشون انجام می‌دادن. غرفه‌داری رو دیدم که یک خانم جوانی بود که آرزو داشت از دوران کودکی قناد بشه و هیچ‌وقت براش فرصتی پیش نیومده بود تا به سمتش بره ولی بعد از آشنایی با باسلام تصمیم گرفته بود تا غرفه بزنه و محصولات استادش رو بذاره برای فروش و بعد از این‌که دیده بود می‌تونه بفروشه رفته بود به سمت یادگیری کامل شیرینی‌پزی و به آرزوش رسیده بود و الان به فکر این بود تا کارش رو توسعه بده و از حق نگذریم واقعا شیرینی‌هاش خوشمزه بود.

پیشنهاد می‌کنم حتما یک بار هم شده این سفرها رو تجریه کنید.

فقط و فقط امید به خدا و شکر بود 

محمد مهدی نصیری

عموم غرفه‌دارهایی که دیدم در حیطه کاری خودشون خریط فن بودن و استخون خورد کرده، که با تلاش و همت حیرت‌آوری در کنار کارهای دیگه‌شون داشتن توی باسلام می‌فروختن. غرفه‌دارهایی از جنس خانم جوون شیرنی‌پز کاراته‌کار تا متخصص قاووت که از سر ساختمون اومد پیش‌مون یا کارخونه‌داری که به خاطر شرایط نامناسب و نبود مشتری تعداد کارکنان‌ش از ۷۰ نفر به کمتر از ۱۰ نفر رسیده بود یا اون کشاورزی که با ۱۰۰ میلیون تومن هزینه روی یه زمین ۲ هکتاری فقط تونسته بود حدود ۴ کیلو پسته برداشت کنه!

حال خوب استوری‌های سفر

محبوبه شریفی

این‌که از نزدیک یک غرفه رو می‌شناسیم بهتر می‌تونیم تو مواقع خاص درموردشون تصیم‌گیری داشته باشیم. تنوع غرفه‌دارها خیلی خوب بود تو هر سطحی تونستیم غرفه‌دارها رو ببینیم. 
این‌که مدیرعامل باسلام هم تو سفرها هستن خیلی حس خوبی به غرفه‌دارها می‌ده و غرفه‌دارها حس ارزشمندی خوبی بهشون دست می‌ده.
این‌که تو حین سفر و بعد سفر براشون استوری می‌ذاریم و براشون تبلیغ می‌کنیم حس خیلی خوبی به غرفه‌دار می‌ده و  هدیه‌ای که براشون می‌بریم رو تکمیل می‌کنیم.
به نظرم این دیدارها می‌تونه برای اکثر غرفه‌داران باسلام که تو سفرها پیش‌شون می‌ریم انگیزه فروش و زمان گذاشتن برای کسب و کارشون بیشتر کنه. حتی اگر دختر یا پسر خانواده‌ای این کار رو دست گرفته می‌تونه حمایت بیشتری از خانوادش رو براش رقم بزنه.
حس خودم این بود که سفر می‌تونه خیلی سخت باشه ولی دیدار با غرفه‌دارها خیلی شیرین بود که تمام خستگی از تنم بیرون می‌رفت و انرژی چندبرابر می‌شد.



به اشتراک بگذارید:

دیدگاه ها

guest
4 نظر
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x